-
اگه تو از پیشم بری شمعدونیا دق میکنن
جمعه 18 تیر 1395 21:29
والا این گلدون های شمعدونی ما حالشون خوب بود. هرکی از راه رسید گفت واااا مگه شمعدونی آفتاب نمیخواد؟؟ چجوری توی راهرو داره رشد میکنه اونم اینجور؟! ببین چه گل هایی هم داده... این هیچی! همسایه های جدید ما (همون ها که یکسال در حال تعمیرات و بکوب بکوب بودن) با سلام و صلوات تشریف اوردن و از اونجایی که بسیااااااار با ملاحظه...
-
به خاطر خودمون، به خاطر طبیعت
سهشنبه 8 تیر 1395 18:34
سایتی که رها مشق سکوت (لینک وبلاگش این گوشه سمت راست هست) معرفی کرده یه اتفاق خیلی خوبه. خیلیها میدونستن و شاید بعضی ها هم تازه خبردار شدن. کار اصلا پیچیده ای نیست. شما هر محصولی استفاده میکنی که دارای در پلاستیکی هست، خودش رو روانه زباله های خشک میکنی و در مربوطه رو نگهداری میکنی. درها که تعدادش زیاد شد، میری یکی از...
-
همکار خوب گلی است از گل های بهشت
شنبه 29 خرداد 1395 18:27
روزهایی که همکارم میره مرخصی برای من بدترین روزهاست. چون باید کار دو نفر رو انجام بدم. حتما و قطعا این موضوع درباره ایشون هم صدق میکنه و وقتهایی که من نیستم فشار زیادی بهش میاد. اگه فکر کردین که همکار سوم که همانا پسرخاله مدیرمون باشه کمکی در جهت بهبود اوضاع میکنه سخت در اشتباهید. من همیشه میگم تو کار زیاد نکن ما کمک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 خرداد 1395 21:45
توی یکی از گروه های تلگرام که با اشنایان هستم، امشب یه سوالی مطرح شد که هرکس باید درباره اش یه شعر یا متن میگفت. یکی از افراد شعر " سعدیا مرد نکونام..." رو نوشته بود ولی اشتباهی به جای سعدی نوشته بود "حافظا"... منم تا دیدم گفتم "مریم سعدیا". اون چیزی نگفت، بقیه هم عکس العملی نشون ندادن...
-
و اینک 5
شنبه 15 خرداد 1395 16:41
پنجمین سالیه که اینجا دارم می نویسم. پنج سال... هیچوقت فکر نمی کردم انقدر حرف برای نوشتن داشته باشم. توی این پنج سال کلی خاطره تعریف کردم، یکسری از لحظاتم رو ثبت کردم، کلی غر زدم!! و یکمی هم درد دل کردم... و هنوز هم احساس می کنم کلی حرف دیگه برای نوشتن هست... چه خوبه که اینجا رو دارم... چه خوبه که شما رو دارم... همین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 خرداد 1395 01:02
نمیدونم کی، اما فکر میکنم یه روز میای... یه روز میای و دلیل تمام نبودن هات رو شرح میدی. یه روزی که من چای تازه دم کردم و دستهام بوی بهار نارنج میده... مهم نیست اردیبهشت گذشته و خرداد به نیمه رسیده، قرار به آمدن تو که باشد درخت بهار نارنج را چهار فصل میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 خرداد 1395 14:42
همینجوری که داشتم با فایل ها و اسامی بچه ها سر و کله میزدم یه کاسه بزرگ آلوچه رو خوردم... تا آخرش... به خودم اومدم دیدم قاشق داره میخوره به ته کاسه... نفهمیدم اصلا چجوری اونهمه آلوچه رو تنهایی خوردم... یه ذره با قاشقم از ته ظرف برداشتم و خوردم... خیلی ترش بود... خیلی...
-
دیروز من، مثل امروز... مثل فردا...
سهشنبه 4 خرداد 1395 21:53
داشتم پست های قدیمی تر رو مرور میکردم که رسیدم به خرداد 94... دقیقا 4 خرداد 94 وظیفه پخت غذا - به دلیلی که یادم نمیاد! - بر عهده من بوده و جالبه که دقیقا امسال هم 4 خرداد وظیفه پخت و پز با من بود... با قسمت پخت و پزش کاری ندارم، حرف من اینجاست که انگار به شکل خیلی مسخره ای پارسال و حتی سال قبلش داره برام تکرار میشه......
-
میخواهند که بشود
شنبه 1 خرداد 1395 12:34
آدمهای موفق را دوست دارم. همانها که "نه" را باور ندارند. همانها که تا گفتیم "قسمت"، گفتند "همت"... ما گفتیم نمیتوانیم، گفتند "میخواهم"... باورمان شد "شکست خوردیم"، گفتند "دوباره"... از دوباره و هزار باره ها نمیترسند، آنها که بال ندارند اما ذهنشان تا قله اوج...
-
باز هم یادم رفت...
دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 23:56
برای بار هزارم یادم رفت که باید سکوت کنم... حرف که میزنی به بقیه اجازه قضاوت میدی... اجازه میدی درباره ات اونجوری که دلشون میخواد و برداشت کردن فکر کنن... توی مسائل کم اهمیت باید سکوت کرد... واگرنه راحت "کوچک و کم اهمیتت" میکنن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 اردیبهشت 1395 12:28
تا حالا شده که یه تیوپ جلوی چشمهاتون پنچر بشه؟ یه جوری که خالی شدن بادش رو حس کنین؟ الان من این شکلی شدم... داشتم برای خودم توی وبلاگ ها چرخ میزدم که دیدم یکی از بلاگرها دقیقا مثل خودم هنوز از ورژن قبلی بلاگ اسکای استفاده میکنه. چشمم خورد به شکلک های هیجان انگیزش و با خودم گفتم بیام و اینجا از ماجرای مهمونی های دیشبم...
-
وقتی که ظرف شستن یک موهبت محسوب می شود
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1395 21:52
ظرف شستن تنها خوبیش اینه که میتونی برای خودت با آرامش فکر کنی. میون بازی حباب ها و سرسره بازی کف ها روی لیوان، افکارت رو به هر طرف دلت میخواد سر بدی و آخرش هم آب رو با فشار روشون باز کنی و همه رو بفرستی به یه تاریکی ابدی... اینجور وقتها وقتی یه قاشق بی نوا رو محکم توی دستت گرفتی و با یه اسکاچ افتادی به جونش یعنی نه......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 09:25
مرور میکنم تمام اتفاقهای این چند وقت را... این چند سال را... از اولین احساس عشق تا همین حالا... مرور خوب است. توی افکارم نقاط درخشان را جدا میکنم و همچون الماس های گران قیمت کنار هم میچینم. اما گذشته من فقط الماس های درخشان ندارد که... آن لا به لا خاک هم هست، غبار هست، هرچند که لجن و آشغال نیست اما در هر حال فقط...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردین 1395 08:48
انقدر خسته ام که فقط کافیه چشم هام رو روی هم بذارم، بی معطلی به خواب میرم. پشت پلکهایم دنیای دیگری در جریان است. تا چشمهایم را میبندم حیات پیدا میکنند و به محض باز کردن پلکها، زندگیشان متوقف میشود. آدمکهای دنیای پشت پلکها منتظر فرصتند تا راه بروند، حرف بزنند، ابراز وجود کنند. آنها تصمیم میگیرند، انتخاب میکنند و دنیای...
-
خوشحالی یعنی ادامه دادن
چهارشنبه 18 فروردین 1395 10:34
امروز رفیق شفیقمان یه مطلبی فرستاد که کلی تحت تاثیر قرار داد من رو... موضوع درباره خوشحالی بود. و مضمون متن اینه که اگه بتونی بعد از گریه بخندی، اگه استقامت کنی در برابر مشکلات و اگه بقیه آدمها رو خندون بخوای یعنی خوشحالی... خوشحالی یعنی میل به زندگی و محکم در آغوش گرفتن تمام مشکلااااات. مشکلات هرچقدر هم بزرگ باشن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 فروردین 1395 19:22
برای من مهم باشه؟؟ ابداااا. یعنی تو فکر کن یه درصد، حتی یه درصد دلم گرفته باشه... یعنی بگو یه ذره ته گلوم بغض باشه، نیست. دلم؟ ناراحت میشم خیال کنی آشوبه... به ذهنت خطور نکنه که دارن توش رخت میشورن و چنگ میزنن و چنگ میزنن... حال و هوام آفتابیه، آسمون دلم آبیهه. اصلا بهتر از این مگه میشه؟ بزرگترها اسمش رو میذارن مصلحت،...
-
عید اومد بهار اومد
چهارشنبه 11 فروردین 1395 14:27
داشتم وبلاگم رو نگاه میکردم دیدم تقویم این گوشه هنوووووووز برای سال گذشته است. آخه چه معنی داره سال نو شده باشه و وبلاگ من به روز نشده باشه. پسس سال نو رو به همه تبریک میگم و از خدای بزرگ میخوام که برای همه ما سال نود و پنج هزاران بار از نود و چهار بهتر باشه. الهی که خدا خودش هوای زندگیمون رو داشته باشه و سال نود و...
-
دنیام رو رنگی میخواد
سهشنبه 25 اسفند 1394 14:56
وقتی گفت دل آرام برو اون نایلون روی میز رو بیار، هیچ ایده ای از محتویاتش نداشتم. دست کرد توی نایلون و یه جسم بزرگ سرخابی بیرون آورد. روبه من گرفت و گفت برای توئه... گفتم مررررسی و ازش گرفتم. یه قاب نرم سرخابی با یک عالمه دالبورهای بزرگ... با خودم گفتم "باباااااااا تو واقعا نمیدونی من از این دخترهای جینگل مستون...
-
خوشبختی
شنبه 15 اسفند 1394 18:47
خوشبخت کیه؟ خوشبختی چیه؟ انقدر تعاریف متفاوته که اگر قرار باشه یه نظر سنجی عمومی برگزار بشه حاصلش فقط سردرگمیه... یکی خوشبختی رو درداشتن سلامتی میبینه... یکی پول داشتن رو مفهوم خوشبختی میدونه... اون یکی در یار و همراه داشتن... دیگری در مقام و جایگاه اجتماعی... ظاهرا به اندازه نگاه آدم ها به زندگی برای خوشبختی تعریف...
-
انتخابات آری یا نه؟
جمعه 30 بهمن 1394 18:45
وقتی توی یک کشوری زندگی میکنیم که همه چیزمون سیاسیه نمیشه گفت "من آدم سیاسی ای نیستم". سیاست توی فوتبالمون، توی رسانه هامون، تا پشت در اتاق هامون اومده... پس من سیاسی نیستم و من رو چه به سیاست و این حرفها همه باد هواست...حالا در تب و تاب انتخابات و با کمتر از یک هفته زمان به این رای گیری سوال مهم اینه که نقش...
-
عشق را بلند فریاد بزن
یکشنبه 25 بهمن 1394 09:19
روی صحبتم با اون عزیزانیه که عاشقن. عشق زیبایی توی زندگیشون هست. آهای شمایی که دل در گرو دلدار داری... بیا و برامون بگو که چقدر حالت خوبه. بیا و فریاد بزن عشقت رو. بلند بلند به همه اعلام کن که چقدر خوشبختی که چه خوش میگذره در کنارش... فکر نکن زشته... فکر نکن بی حیاییه... زشت اینه که ما یاد نگرفتیم بگیم خوشبختیم. زشت...
-
تنهاییت چه شکلیه؟
جمعه 23 بهمن 1394 10:05
یه متن جالب چند روز پیش خوندم. نوشته بود آدم ها وقتی میخوان در کنار هم قرار بگیرن (البته بیشتر منظورش افرادی بود که میخوان ازدواج کنن) به خیلی چیزها توجه میکنن. قد، قیافه، مسائل مالی، خانواده و خیلی چیزهای دیگه... میگفت شما به فرض خیلی هم بهم میاین اما وقتی از هم دلخورین، وقتی یکیتون رفته سفر و اون یکی تنهاست و خیلی...
-
شمع و گل و حسرت
جمعه 16 بهمن 1394 13:08
دیروز مهمون داشتیم. برای مهمون هامون رفتم چند دسته نرگس خریدم. دلم میخواست وقتی میان خونمون مشامشون پر از عطر خوش بشه. عطری فراتر از اسانس های چند صد هزارتومانی کمپانی های معروف فرانسوی... براشون چند تا شمع هم روشن کردم که روی میز قشنگ باشه. مهمون ها خیلی از گل ها استقبال کردن. وقتی رفتن یه نگاهی به گل ها کردم. غصه ام...
-
باز هم باختم
چهارشنبه 7 بهمن 1394 21:58
اینبار هم نشد... خیلی تلاش کردم... تنها چیزی که این وسط راضیم میکنه همینه که تونستم بیشتر خودداری کنم و دیرتر بپرم وسط بحث... اما فقط یکم... اگه فقط یکم دیگه مقاومت میکردم و دهنم رو باز نمیکردم میشد که اینبار برنده باشم... اما نشد... نشد خودم رو بزنم به کر بودن... به لال بودن... به نفهم بودن... و حالا غمگینم... غمگینم...
-
قسمت؟
جمعه 25 دی 1394 18:56
خیلی هامون به قسمت اعتقاد داریم. بعضی هامون به قسمت به علاوه همت معتقدیم و خب بعضی ها هم که کلا میگن این موضوع خرافاتی بیش نیست و از بیخ و بن ردش میکنن. عروسی یکی از اقوام من برای بار دوم عقب افتاد. دفعه اول یکی از فامیل داماد فوت کرد و حالا یکی از فامیل عروس... الان تکلیف چیه؟ یعنی قسمت نیست اینها ازدواج کنن؟ قسمت...
-
ما آدم ها گناه داریم
سهشنبه 22 دی 1394 10:16
یکی از دوستان بعد از یک دوره سرماخوردگی سخت، مجدد درگیر سرماخوردگی شده. پدرم اینجا کنار دستم خوابیده و از شدت تب و لرز قادر به حرف زدن نیست. آن دوست دیگر، باید دیالیز شود. دکتر همین هفته پیش گفته که از این به بعد مرتب برود دیالیز... کمی این طرف تر، کودکِ یکی از دانشجوها باید برود برای عمل قرنیه، از وقتی فهمیده حالش با...
-
شمشیر تیزی به نام زبان
دوشنبه 21 دی 1394 00:06
چرا هنوز نمیدونیم شوخی شوخی به پرنده سنگ میزنیم ولی اون جدی جدی میمیره؟ چرا هنوز افرادی به نام "دوست" تکه و متلک میگن و به خیال خودشون دارن شوخی میکنن؟ پس چرا دل من جدی میشکنه؟...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دی 1394 17:11
ساکن طبقه پنجم ساختمان هفتگ امشب در غم از دست دادن پدرش عزادار است... خدایا روحش را در پناه خودت قرار بده و به خانواده شون مخصوصا آرش پیرزاده صبر فراوان بده...
-
امروز باید اولین امتحانم رو میدادم
شنبه 19 دی 1394 08:00
با اینکه روز اول قبل از ثبت نام ازشون اجازه گرفتم. با اینکه کلی استقبال کردن و گفتن هر حمایتی لازم باشه انجام میدیم _هه حمایت... ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان_ اما چه اتفاقی افتاد؟ وارد ماجرا که شدم انگار تازه فهمیدن چی شده... از حقوقم کسر شد که البته توقعش رو داشتم، مرخصی هام محاسبه نشد و کلی منت و حرف و حرف و...
-
انگار که اینجا جنگل باشه و دیوارها درخت...
چهارشنبه 16 دی 1394 10:18
وقتی نگاه دنیا داشت به ایران بهتر میشد و میرفت که باور کنن ما ایرانی ها اساسا ادم های صلح طلبی هستیم و انرژی هسته ای برامون حکم سلاح نداره، درست زمانی که پیچ تحریم ها شل شد و نم نم میرفتیم که بعد از اینهمه سال اندکی نفس بکشیم، دقیقا زمانی که عربستان با افتضاح فاجعه منا و بعدتر با پشتیبانی از داعش منفورترین کشور میشد؛...