-
مهمان اولین موج
شنبه 8 مرداد 1390 01:12
چی میشه اگه عمر دلخوری ها به همین کوتاهی باشه ؟ ! عمر لحظه های غم ، عمر دلتنگی ها ، عمر هرچی که آزار میده دلهای شیشه ای رو ... گاهی فقط یک لبخند فاصله رو کوتاه میکنه . میخندی یا بخندم ؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مرداد 1390 22:32
هیچوقت نمیخواهم مثل من باشی . چون جمع من با من ، ما نمیشه . هیچوقت نخواه که مثل تو باشم . چون جمع تو با تو هم ما نمیشه . تو ، تو باش و من ،من ، تا ما بشیم . * کیامهر عزیز تسلیت صمیمانه من رو بپذیر . * آلن عزیز روح مادر بزرگ عزیزت قرین رحمت .
-
این روزها که میروند
شنبه 1 مرداد 1390 00:43
داشتم واسه کوروش خان کامنت میگذاشتم . وقتی ثبت شد دیدم تاریخش اول مرداد ثبت شد . یکدفعه دلم ریخت . به خودم گفتم یک ماه دیگه هم گذشت ...هیچ وقت از اینکه سن و سالم بالا بره و یا اینکه سالی بیاد و ماهی بره هراس نداشتم . اما ... اما نمیدونم چی شد که یک حس نگرانی اومد سراغم . حس اینکه من یک عالمه کار دارم که باید انجام بدم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیر 1390 14:40
نمیدانم چرا هروقت میخواهم اینجا باشی ، کنارم ، دورتر میشوی و محوتر ! یا تو برای من نیستی یا من خودم را باور ندارم . شاید هم تقدیرمان را اشتباهی به هم بافته ایم ...
-
باید آغاز کنیم
یکشنبه 26 تیر 1390 22:37
تا حالا به این فکر کردین که کاش برمیگشتین به گذشته ها ؟ به صفا و سادگی روزگار پدربزرگها و مادربزرگهایمان ؟ به روزگاری که درها چفت و بست درست و حسابی نداشت و روی باز صاحبخانه ها از پشت دیوارهای کوتاه خانه هایشان پیدا بود ؟ به دورانی که دل یک محله میتپید وقتی کودکی در تب میسوخت ؟ به روزگاری که مرد و زن روزشان را با امید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیر 1390 12:01
نمیدونم چرا ساعت چشمهام زنگ نزد وقتی همین نزدیکی ها پرسه میزدی . اما دور که باشی بهتر میشه تورو دید . گاهی برای درک ابهت چیزی ، باید ازش فاصله گرفت .
-
کاش آسمانتان آبی باشد
سهشنبه 21 تیر 1390 11:23
صفحه ایمیل هام روبروم بازه . 386 ایمیل در بخش unread . یکی یکی شروع به باز کردن آنها میکنم .از اونهایی که مربوط به ف.ب هست که بگذریم ، از تبلیغاتی ها و اسکولارشیپ ها هم همینطور . یکسری از ایمیلها از دوستانم است . دوستانی که این روزها سراسر دنیا پخش هستند ، همونهایی که تا پارسال همینجا کنار گوشم بودند و روزی بار و...
-
کتاب قصه
یکشنبه 19 تیر 1390 11:10
قلک خاطراتم را شکستم ، با خاطراتم "کتاب قصه" خریدم . اول قصه را میدانم ، آخرش را نه ! کتاب قصه ام را دوست دارم .
-
نیستی
شنبه 18 تیر 1390 20:01
چترم باز باشد یا بسته ؟ میمانی یا میروی ؟ همچو باد مسافر کوهی یا مثل رود همسفر دشت ؟ باران می آید باز و من بی تو خیس بارانم تو روزهاست که رفته ای
-
به یادشان
شنبه 18 تیر 1390 00:34
به یاد فریاد های رها شده به یاد جسمهای دربند شده به یاد خون های ریخته شده به یاد روح های تا عرش پیموده و به یاد هر آنچه که باید در خاطر می ماند و فراموش شده
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیر 1390 00:44
گاهی نفس کشیدن چه سخت میشود میان حجم نا امیدی گاهی باور کردن چه سخت میشود میان حجم دروغگویی گاهی ندید گرفتن چه سخت میشود میان چشم های بی قرار گاهی دلداری دادن چه سخت میشود میان دلهای پاره پاره
-
جهت تشکر
چهارشنبه 15 تیر 1390 15:41
درسته که اینجا نوپاست ،درسته که من تازه کارم،درسته که لینکهایی که دارم محدوده ، ولی دلیل نمیشه که از اینها که لینکهای به روز شده رو نشون میده دلم نخواد که .خلاصه طی یک حرکت (انتخاب اسم حرکت با خودتون !) ، از روی خوش محمد عزیز سو ء استفاده نمودم و خواهش کردم که برام گودری (؟) درست کنه . بنده خدا ساعتها تلاش کرد تا...
-
به تو مدیونم همیشه
شنبه 11 تیر 1390 17:51
هیچ وقت بهش اینجوری نگاه نکرده بودم .نه اینکه پیش نیومده باشه ها ، پیش اومده بود ولی من کم دیده بودم .من بی انصاف بودم گاهی . چه ناجوانمردانه گاهی نادیده گرفته بودم یکی از حامیان زندگیم را . یادم میاد روزهایی که غرق غرور نوجوانی بودم و از زمین و زمان طلبکار ! روزهایی را که چه سخت شکستم غرورش را ، عظمتش را ، در حقارت...
-
تو پر از زندگی هستی
دوشنبه 6 تیر 1390 16:09
دیدین اونهایی رو که همیشه خدا ، از زمین و زمان شاکی هستن ؟ اونهایی که کوچکترین قشنگی ها رو نمیبینند ؟ اونها که میگردند دنبال اتفاقهای آنچنانی در زندگیشان تا بلکه کمی گره ابروانشان را شل تر کنند ؟ آدمهای دائم النق (!) . همش دنبال بهانه جویی ، کوبیدن خودشون به در و دیوار که من چرا ال نیستم و چرا بل نیستم ؟ آخه عزیز دل ،...
-
هر کی میریزه شاهدونه ...
یکشنبه 5 تیر 1390 21:40
اتاقم به یک بالکن راه داره . همیشه وقتی روی میز خرده نون باقی میمونه میریزم روی بالکن مذکور برای پرنده ها و آنها هم عجیب علاقه مند اند . تابستان و زمستان هم نداره ، در هر موقع از سال که ما براشون خرده نون بریزیم اونها استقبال میکنند .خیلی لذت بخشه که بعد از یکی دو ساعت ببینی همه خرده نون ها خورده شده . انگار که اونها...
-
دوست داریم تا دوست
شنبه 4 تیر 1390 11:58
تشکر نوشت : از کیامهر نازنین بی نهایت ممنون و سپاس گزارم برای محبت بی حدی که دارد . نه تنها به من ، که به همه دوستان بهتر از جان . دلم میخواد هرچه زودتر یک متنی لایق همه شما دوستانی که به واقع دوست هستید ،بنویسم . آن طور که لیاقتتان است . و نام ببرم از همه شمایی که در این قحطی محبت ، مهربان و نازنین هستید. به زودی این...
-
free discussion
جمعه 3 تیر 1390 23:45
عرضم به حضورتون که یکشنبه ها کلاس بحث آزاد دارم و هر جلسه درباره موضوعی صحبت میکنیم . لازم به توضیح نیست که این بحث و گفتگو ها به زبان انگلیسی رخ میدهد و کلا 1 ساعت و 45 دقیقه از ایران خارج میشویم و به بلاد کفر سفر میکنیم . موضوع این هفته free discussion مون این هست : چرا مردم ایران از همه چی ناراضی هستن ولی کاری...
-
فقر
جمعه 3 تیر 1390 18:15
فقر گرسنگی نیست ، بی خانمانی هم نیست فقر چیزی را نداشتن است ، ولی آن چیز پول و املاک و جواهرات نیست طرف حساب فقر روح است فقر ، خاکی است که روی برگ برگ کتابهای یک کتابفروشی نشسته است فقر ، عبور و نادیده گرفتن چراغ عابر پیاده ی قرمز رنگیست که سر چهارراه خودنمایی میکند فقر ، یادگاریهایی است که کتیبه های تخت جمشید و...
-
مرفهین بی درد نخوانند لطفا !
پنجشنبه 2 تیر 1390 17:03
همین چند دقیقه پیش لپ تاپ نازنینم جلوی چشمانم پر پر شد . به ناچار به کامپوترم پناه آوردم ، اما انگار خیلی از هم فاصله گرفته ایم . هر کاری میکنیم نمیتوانیم با هم کنار بیاییم ! اما فعلا تا احیای مجدد لپ تاپ عزیزم مجبوریم همدیگر را تحمل کنیم !!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 خرداد 1390 18:43
مدتها بود که رفتنش رو فریاد میزد ؛ فلان کار را کنی میروم ، بهمان کار را کنی ترکت میکنم ، اینجا جای ماندن نیست ، دیگر طاقتم تمام شده ، ماه که به سر آید رفته ام . اما هنوزم که هنوزه ، نرفته است ... آدمی که رفتنش را داد میزند ، نمیخواهد برود . داد میزند که نگذارند برود !
-
ما خوشبخت تر بودیم؟
شنبه 28 خرداد 1390 15:00
به اطرافم نگاه میکنم . دوروبرم را دختران 16 - 15 ساله ای گرفتند که پر از هیجان دارند درباره امتحان فیزیک و معلم مزخرفشان (به ادعای خودشان !) و تعطیلاتی که شروع شده از امروز برایشان ، حرف میزنند.حالا دیگه صدای هم همه شان به جیغ و داد و گاهی خنده تبدیل شده . چندتایی موبایل به دست همزمان در حال رد و بدل کردن تازه ترین...
-
سر فصل
جمعه 27 خرداد 1390 20:59
دوباره شروع کردم و رسیدم به سر خط ، فکر می کردم که چی بنویسم برای خودم که تمام وجودمو پر کنه. خیلی وقت بود که حرف نزده بودم، یادم نمی یاد دقیقا کی بود که از سایه حضورت، نفسم ترتیبش به هم خورد، یه نوری همش توی چشمام رد میشد، یه صدا بود که توی گوشام تازگی می کرد، انگار دوباره سراغمو گرفته بود ! این تو بودی و هزار تا...
-
به بهانه روز مرد
پنجشنبه 26 خرداد 1390 15:13
تا دوسال پیش یک فمینیست دو آتیشه به تمام معنا بودم .از اونهایی که فکر میکردم تمام حق و حقوم رو مردها ازمن گرفتند. در فرهنگ لغت ذهنم کلمه مرد فقط یک معنی داشت : ظلم یا بهتر بگم ظالم اون روزها یک طرفه به قاضی میرفتم و همیشه متهم ردیف اول دادگاه ذهنم مردها بودند ،بی توجه به اینکه آیا به واقع گناهکارند یا نه .و همیشه به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 خرداد 1390 12:05
چرا یکی بود یکی نبود ؟ چرا زیر این گنبد کبود هیشکی نبود ؟ اصلا چرا این گنبد از اولش کبود بود ؟ نمیشد ما هم از اول توی قصه ها باشیم ؟؟
-
رهگذر نباش !
جمعه 20 خرداد 1390 22:52
چرا همیشه بدی ها بزرگتر از خوبی ها هستن در ذهن ما؟ چرا نمی تونیم بدی ها رو به اندازۀ خوبی ها فراموش کنیم!؟ چرا فکر می کنیم که هر آشنایی می تونه حکم یه دوست باشه واسۀ ما؟ که اگه دوست بود مثل یه رهگذر از کنا ر ما رد نمی شد وقتی که درد ما رو میدید، وقتی که می فهمید ناراحتی ما رو و نگاهش رو نمی بست و واژه ای می گفت، که به...
-
دنیا و آدماش
چهارشنبه 18 خرداد 1390 20:10
حقیقت اینه که هر آدمی یه نقشی توی این دنیا داره. یعنی هر آدمی که به دنیا میاد و هست، اگه نبود دنیا یه جور دیگه بود. هر آدمی اگه نبود یه چیزی توی دنیا کم بود و یک جای کار میلنگید . اما اینی که چند نفر این تفاوت رو حس میکنن و این تفاوت از چه نوعیه خیلی مهمه. یکی شاید اگه نبود زندگی خیلی ها سختتر می شد. یکی دیگه اگه...
-
میدانم
سهشنبه 17 خرداد 1390 11:13
میدانم اگر تمامی وقتی را که برای شنیدن پچ پچ اقاقیا صرف کرده ای، به خودت نگاه می کردی، اینجا نمی ایستادی، بالاتر بودی. می دانم اگر به قضاوت زندگی دیگران نمی نشستی، بیشتر در دل همه جا داشتی . می دانم اگر به جای گلایه تلاش می کردی، سبکبارتر بودی . می دانم اگر با طعنه، حرفت را بیان کنی، بیشتر از تو دور می شوند کسانی که...
-
سلام آشنا
یکشنبه 15 خرداد 1390 22:05
الان چند دقیقه از ساخت اینجا میگذره . از وارد کردن اطلاعات تا ثبت شدن اینجا به نامم ، شایدفقط چند دقیقه طول کشید ولی واقعا نمیدونم اینجا چه میکنم . نه قلم قابل توجهی دارم و نه ادعایی که من تازه کار را چه به ادعا ! فقط خواستم در جمع شما باشم .دوستان عزیزی که در این چند ماه افتخار آشنایشان را داشتم کم و بیش جویای ساخت...