دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht


نمیدانم چرا هروقت میخواهم اینجا باشی ، کنارم ، دورتر میشوی و محوتر ! یا تو برای من نیستی یا من خودم را باور ندارم . شاید هم تقدیرمان را اشتباهی به هم بافته ایم ...


باید آغاز کنیم

تا حالا به این فکر کردین که کاش برمیگشتین به گذشته ها ؟ به صفا و سادگی روزگار پدربزرگها و مادربزرگهایمان ؟ به روزگاری که درها چفت و بست درست و حسابی نداشت و روی باز صاحبخانه ها از پشت دیوارهای کوتاه خانه هایشان پیدا بود ؟ به دورانی که دل یک محله میتپید وقتی کودکی در تب میسوخت ؟ به روزگاری که مرد و زن روزشان را با امید آغاز میکردند ؟ چشمها پر از یاس نبود ؟ نا امیدی نمیبارید از سر و روی آدمها و مهر و صفا و صمیمیت فقط لغاتی نبود که در سطر کتابها به چشممان خورده باشد ؟ روزگاری که دل شکستن هنر نبود ؟ روزگاری که برای اثبات حرفهایشان ، راه و بی راه سوگند نمیخوردند ؟

نمیدانم چه شد که به این جا رسیدیم . اما ، ما بقایای همان نسلیم . نسلی که پاک بود و ناب . به حرمت بزرگی روح پدر بزرگها و مادربزرگهایمان هم که شده بیایید از نو آغاز کنیم . امروز یک کار خوب بیشتر از دیروز ، یک لبخند پر رنگ تر از هر روز


نمیدونم چرا ساعت چشمهام زنگ نزد وقتی همین نزدیکی ها پرسه میزدی . اما دور که باشی بهتر میشه تورو دید . گاهی برای درک ابهت چیزی ، باید ازش فاصله گرفت .

کاش آسمانتان آبی باشد

صفحه ایمیل هام روبروم بازه .  386 ایمیل در بخش unread . یکی یکی شروع به باز کردن آنها میکنم .از اونهایی که مربوط به ف.ب هست که بگذریم ، از تبلیغاتی ها و اسکولارشیپ ها هم همینطور . یکسری از ایمیلها از دوستانم است . دوستانی که این روزها سراسر دنیا پخش هستند ، همونهایی که تا پارسال همینجا کنار گوشم بودند و روزی بار و بندیل را جمع کردند و روانه شدند به دیاری دیگر ، به کانادا ، مالزی ، استرالیا ، فرانسه و این یکی عازم آلمان شد ...

به روزهای با هم بودنمان که فکر میکنم ، همزمان هم لبخند میزنم و هم بغض میکنم . روزهایی که پر نشاط بودیم و تازه دانشجو شده بودیم . روزهایی که فکر میکردیم میتونیم همه دنیا رو فتح کنیم . روزهایی که چه آسون اوج میگرفتیم در کنار هم . یاد گردهمایی هایی که راه می انداختیم برای حفظ محیط زیست و چقدر بچه ها استقبال میکردند . یاد روزهایی که برای ارائه نشدن آزمایشگاه گیاهان دارویی 2 ، لشگر کشی کردیم !!  و بی تامل آزمایشگاه برقرار شد و از اون روز یکسریها (!) آشوبگر خواندندمان .

به عکسهایی که انداختیم نگاه میکنم . مسافت بینمان دیوانه ام میکند .  هرشب چت کردن هم این مسافت را نمیکاهد . چقدر دلم برایشان تنگ است ...


کتاب قصه

قلک خاطراتم را شکستم ، با خاطراتم "کتاب قصه" خریدم .

اول قصه را میدانم ، آخرش را نه !

کتاب قصه ام را دوست دارم .







نیستی


چترم باز باشد یا بسته ؟

میمانی یا میروی ؟


همچو باد مسافر کوهی

یا مثل رود همسفر دشت ؟


باران می آید باز

و من بی تو خیس بارانم



تو روزهاست که رفته ای

به یادشان

به یاد فریاد های رها شده

به یاد جسمهای دربند شده

به یاد خون های ریخته شده

به یاد روح های تا عرش پیموده

و به یاد هر آنچه که باید در خاطر می ماند و فراموش شده




گاهی نفس کشیدن چه سخت میشود میان حجم نا امیدی

گاهی باور کردن چه سخت میشود میان حجم دروغگویی

گاهی ندید گرفتن چه سخت میشود میان چشم های بی قرار

گاهی دلداری دادن چه سخت میشود میان دلهای پاره پاره

جهت تشکر

درسته که اینجا نوپاست ،درسته که من تازه کارم،درسته که لینکهایی که دارم محدوده ، ولی دلیل نمیشه که از اینها که لینکهای به روز شده رو نشون میده دلم نخواد که .خلاصه طی یک حرکت (انتخاب اسم حرکت با خودتون !) ، از روی خوش محمد عزیز سو ء استفاده نمودم و خواهش کردم که برام گودری (؟) درست کنه . بنده خدا ساعتها تلاش کرد تا خرابکاریهای من رو کشف کنه و نهایتا اینی بشه که ملاحظه میفرمایید.

همین جا از لطفش تشکر میکنم .

باغ ات آباد

به تو مدیونم همیشه

هیچ وقت بهش اینجوری نگاه نکرده بودم .نه اینکه پیش نیومده باشه ها ، پیش اومده بود ولی من کم دیده بودم .من بی انصاف بودم گاهی .

چه ناجوانمردانه گاهی نادیده گرفته بودم یکی از حامیان زندگیم را . یادم میاد روزهایی که غرق غرور نوجوانی بودم و از زمین و زمان طلبکار ! روزهایی را که چه سخت شکستم غرورش را ، عظمتش را ، در حقارت بچگانه ام . چه سخت میگرفتم سهل های زندگیم را بر ابرمردی که منصفانه لحظه لحظه زندگیم را بدهکارم به دستانش ، به بزرگیش به شکست ناپذیریش .

دیشب در اون تاریکی ، صدای تپشهای قلبم تنها صدایی بود که سکوت فضا رو میشکست . وحشت اون خیابون خلوت و لرزش بی وقفه دستانم چه آسون فرو ریخت وقتی سایه حضورت را از دور شناختم ، وقتی با برق چشمانت گفتی تا من هستم در امانی دختر ، نترس !

دستانت چون همیشه گرم باشد ، پدرم