دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

از تو چی میمونه؟

اگه موضوعات دم دستی شده درباره مرگ و بیاین ادم خوبی باشیم و این حرفها رو بذاریم کنار، واقعا این جمله "از تو چی میمونه" انقدر عمیقه که آدم نمیتونه خیلی راحت ازش بگذره... واقعیه واقعی به غیر از هنرمندها، دانشمندها، سیاست مدارها که رد و نشون و یادشون تا همیشه باقی میمونه، از من (به کسر نون) آدم معمولی چی قراره بمونه؟ یعنی حتی ممکنه شانس قاب شدن و پای طاقچه رفتن رو نداشته باشم و خیلی راحت بین ده ها فولدر پیکچرز میون صدها گیگ رم و حافظه گم بشم...

خیلی سخته که همین حالای حالا بمیری و هیچ چیز باقیموندنی ای نداشته باشی که ابدیت کنه...


چند دقیقه از امروز

سرکارم. شیفت صبح اومدم چون ظهر باید بدو بدو برم دانشگاه.آزمایشگاه دارم... از همکارم خجالت میکشم طفلکی گناه داره. من میخوام ارشد بخونم اونوقت یکی دیگه هم باید همپای من توی ماجرا باشه...

از صبح باید با یکی از استادها کلاس فیکس کنم جواب نمیده که نمیده... حالا خوبه دیشب بهش گفتم صبح اول وقت زنگ میزنم جواب بگیرم گفت بزن خانممم! گفتم خواب نباشین گفت نهه این حرفها چیه خانممم! دقیقا با همین کشیدگی... حالا لعنتی جواب نمیده کلاسم روی هواست...

استاد راندو هم دیگه شورش رو دراورده از بس لوسه. یه روز سرما خورده، یه روز دیروزش کوه بوده خسته است. یه روز بچه های لوس تر از خودش دنبالشن. یه روز اونها سرما خوردن. یه روز با شوهرش باید برن جایی نمیتونه بمونه. یه روز نامزدی برادرشه فرداش عقدشه.یعنی بساط داریم باهاش.انقدر که من اینو جلوی میزم دیدم دانشجوها رو ندیدم!! حالا باز امروز التماس دعا داره که زودتر بره بچه کوچکه اش مریضه. دانشجوهاش صداشون درنیاد صلوات.

چرا این استاده جواب نمیده...

چه باهوش بود اونی که کلمه "هیچی" رو در جواب "چی شده؟" کشف کرد... هیچی یعنی از کجاش بگم؟ هیچی یعنی توی کدوم واژه جا بدم حجم تمام افکاری رو که داره توی سرم میچرخه. هیچی یعنی مگه تو تا کی وقت داری که من حرف بزنم برات... هیچی یعنی یه اقیانوس حرف دارم پشت سد دهانم، کافیه یه نگاه به چشمهام بندازی...

به بعضی ها فقط باید گفت: باشه تو خوبی...

دمشون گرم

اونهایی که رنگهای خاص میپوشن. همونها که کتونی های فسفری و سرخابی به پا میکنن. اونهایی که مانتوی قرمز یا شلوار نارنجی یا شال سبز چمنی میپوشن. اون آقایونی که پیراهنشون رنگهای به اصطلاح غیر مردونه(!) داره. اون دخترهایی که رنگ لاکشون انقدر زنده است که مثل نور لیزر میخوره توی چشمت.

اونهایی که جسارت استفاده از رنگهای غیر معول در جامعه رو دارن،  خواسته یا ناخواسته به جامعه ی خاکستریمون  دارن رنگ میپاشن... ایندفعه که یکی ازینها رو اطرافمون دیدیم با احترام بیشتری بهشون نگاه کنیم. اینها همونهایی هستن که نمیذارن رنگها رو فراموش کنیم. همونهایی که میگن میدونیم روزهامون تیره است اما شاد باش...


نزدیک های 11 صبح

توی اتاقم دارم میچرخم که اخرین کارهای بیرون رفتنم رو انجام بدم. تلفن طبقه پایین داره زنگ میخوره و صدای خانمی مدام و با لهجه تکرار میکنه کال فرام زهره... زهره رو می شناسم، دختر بزرگه حاج خانمه همون که هروقت برامون اش نذری میاره چادرش رو با دندونهاش نگه میداره و با همون حالت تند تند حرف میزنه. الان این وقت صبح دور و بر ساعتهای 11 اون بعد از اینکه صبحانه اهل خانواده رو داده و غذاهاشون رو اماده و تک تک رو راهی کرده حالا زنگ زده که حتما حال مادرش رو بپرسه و من دارم میرم سر کار... بعضی ها قطعا خیلی زودتر از این ساعت و  خیلی ها هم بعد از این ساعت میرن سرکار. عجیبه یک ساعت مشخص برای کلی ادم کلی معنی متفاوت داره...
دنبال مانتو میگردم. نه دلم میخواد خیلی دم دستی باشه و نه خیلی دست و پا گیر. جالبه امروز چرا مانتوها یه جوری شدن... این نه... آستینش زیادی کوتاهه ... اینم نه... جلوش زیادی بازه... اوه نه این نه... خیلی تنگه... ای بابا اینم اتو نداره... این... ای ... میتونه کارم رو راه بندازه. میپوشمش، در رو قفل میکنم و به سمت ادامه زندگی راهی میشم...

انسان بدوی

یه متن بلند بالا نوشتم ولی پاک کردم... فقط میخوام بگم اگه من و مایی که از ماجرای کشته شدن زائران جوک ساختیم و خندیدیم، اگه متنهایی در نکوهش حج رفتن و "تا فقیر هست حج چرا" برای هم ارسال کردیم، هرچی مدرک دانشگاهی و غیر دانشگاهی داریم ، هرچی کتاب که ردیف به ردیف توی کتابخونه هامون چیدیم و هرچیزی که ما رو به عنوان یه انسان به دنیای مدرن پیوند میده بریزیم دور. ادا و اصول روشنفکری و تمدن رو هم فراموش کنیم. عدم توانایی برای احترام قائل شدن به عقاید و باور های همدیگه و طرز تفکرِ "همه باید مثل من باشن" سالهاست در بین انسانهای متمدن منقرض شده و جای خودش رو به احترام داده...


*روح تمام فوت شدگان در حادثه منا شاد، امید که مفقود شدگان صحیح و سالم به کاروانهای خودشون مراجعه کنن...

به فصل دانش -پاییز- سلام

کتاب خوندن هر مدل و هر جوریش که باشه خوبه.این نظر منه البته، شاید نظر شما این باشه که باید تخصصی کتاب خوند و یا از نویسنده های خاصی فقط خوند و یا حتی فقط عناوین خاصی و یا هر "خاص" دیگه ای... اما تمام این ها چه نظر من و چه نظر شما وقتی ارزش پیدا میکنه که جامه عمل بپوشه. این مهم وقتی جذابتر و ارزشمندتر میشه که مطالب کتاب حال و هوای کاربردی پیدا کنن و بشن یه شمع برای راه...

اول هفته مدیرم بهم گفت که یه نامه بنویس با این مضمون که از ما تقاضا داری باهات موافقت کنیم برای دانشگاه رفتن . با همکارم که مطرح کردم گفت حتما میخوان فردا هیچکدوم از ما شاکی نشیم که ای بابا چرا دل آرام نیست، اون یکی گفت شاید میخوان ساعاتی که نیستی رو کسر کار حساب کنن میگن نامه بنویس که فردا شکایت نکنی ازشون، اون یکی گفت میخوان فردا روز اگه حرفی یا کاری خلاف میل اینها کردی این رو چماق کنن بکوبن توی سرت!

خلاصه هرکس یه چیزی گفت ولی حرف اونی که گفت برای  کسر کارها میخوان مدرک داشته باشن منطقی تر بود. خیلی ذهنم درگیرش شده بود که یهو یاد یه جمله جادویی افتادم.


                    " چرا نگران باشم. شاید هرگز اتفاق نیوفتد."     

                                                                                                                                                                          از کتاب چهار اثر  از فلورانس اسکاول شین


با تکیه بر این جمله سعی کردم ذهنم رو آروم نگهدارم تا برم پیش مدیرم و باهاش صحبت کنم. در لفافه موضوع رو مطرح کردم و اون هم در لفافه جواب داد که نه قرار نیست جنابعالی کسر کار بخوری! خوشحالم که این دوست تونست به کمکم بیاد...


*پاییزتون قشنگ، مهرتون پر مهر