-
این دنیا را برایت شاد میخواهم
چهارشنبه 23 مرداد 1392 21:31
برایش نوشتم : " تولدت مباررررررررررررررررک ایشالا 100 سال دیگه هم در کنار من شاد و خوشحال باشی بالاخره من خواهرتم و باید کنارت باشم " چند قدم مانده تا دکتر شدنت تا استاد شدنت تا پاگیر شدنت در یک آکادمی تخصصی تا موفقیت های بعدی... و من، حتما و قطعا روزی میرسد که دیگر در کنارت نیستم...
-
خوبه؟ بده؟
دوشنبه 21 مرداد 1392 22:17
بعضی اوقات نمیدونم کاری که دارم انجام میدم درسته یا نه. واقعا نمیدونم ها! یعنی هیچ ایده ای ندارم... ولی در کمال ناباوری آشفته میشم وقتی بهش فکر میکنم... بعد به خودم میگم پس حتما "بده" که تو اینجور دل آشوبه میگیری و بهم میریزی، بعد باز فکر میکنم... میبینم هیچ نکته منفی ای نداره آخه... بعد باز همون دور...
-
کاسه آب به دستم... چشم به جاده بستم...
پنجشنبه 17 مرداد 1392 01:02
دوستانم میدونن که من زیاد میزبان خوبی نیستم. یعنی کلا حوصله مهمون داری رو ندارم، بعد شما فرض کن طرف بچه هم داشته باشه دیگه واویلا... یعنی به جد چهره من رو که میبینه علاوه بر کوفت شدن مهمونی ، ترجیح میده سریعتر از خونه ما بذاره و بره. خب من و مامانم در این امر دو قطب کاملا متفاوتیم و هرچه ایشون راحت میگیره، من سخت...
-
آی دندونم...
یکشنبه 13 مرداد 1392 14:07
دستم را گذاشته ام زیر چانه ام... یکجورهایی که هم حائل برای سرم باشد و هم انگشتانم محل درد را گرم نگه دارد. هیچ هم به روی خودم نمی آورم که دکتر گفت به هیچ وجه گرمش نکن... درد دارد خب... دیروز تا نزدیکهای اذان مطب بودم، فردا هم. دکتر میگه چون دندان عقل ندارم، ژنم نسبت به آدمهای عادی پیشرفته تره... دکتر قبلی ام هم همین...
-
سفره های آسمانی 92
پنجشنبه 10 مرداد 1392 22:00
میدانم که دوست دارید هرچه زودتر عکسها را ببینید اما حالا که بر سر سفره دور هم نشسته ایم، خوب است یادی کنیم از درگذشتگان این جمع... شیرزاد گرامی ، مادر هاله بانوی عزیز ، پدر مهربان نازنین... برای کوچولوهای تازه به دنیا آمده آرزوی روزهایی شیرین داشته باشیم... مانی و هانای عزیز و برای همدیگر... دنیا دنیا بهروزی از خدا...
-
وعده ما ساعت 22:00
پنجشنبه 10 مرداد 1392 02:16
با شروع روز پنجشنبه، زمان ارسال عکسهای سفره افطار هم به پایان رسید. از تک تک عزیزانی که زحمت ارسال عکس را کشیدند بسیار ممنونم و امیدوارم در این بازی به شما خوش بگذرد و ساعات خوشی را تجربه کنید. زمان رونمایی از سفره های آسمانی، پنجشنبه (امشب) ساعت 22:00 خواهد بود. پس سعی کنید خودتان را به موقع برسانید که همه با هم و در...
-
اسامی شرکت کنندگان در بازی افطار 92
دوشنبه 7 مرداد 1392 18:37
این دوستان تا این لحظه ما را بر سر سفره های آسمانیشان مهمان کرده اند: ری را هیچکسی دنیز اردیبهشتی بابک و مهربان سمیرا پروین خانم رضوان یسنا مامان ناهید مریم مهناز وانیا ف رزانه مریم(باز باران) باغبان دل آرام و مامان سمیرا کاسپر الهام شبنم مریم بزرگمهر نصیبه رعنا مریم س افرین تیراژه رها عاطی مهرداد سیمین جزیره ایراندخت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مرداد 1392 12:42
علاقمندان به شرکت در بازی " سفره های آسمانی " فقط پنج افطار دیگر زمان باقیست...
-
اطلاعیه
چهارشنبه 2 مرداد 1392 09:00
بازی سفره های افطار پارسال و پیارسال را اگر به خاطر داشته باشید، حتما یادتان هست که چه لحظات شیرینی را با هم سپری کردیم. بی اغراق بازی سفره های آسمانی برای من جز خاص ترین بازی های وبلاگی بود... مبتکر خوش ذوق این بازی، بابک اسحاقی بوده و هست اما امسال استثناً این بازی در خانه اش اجرا نمیشود. با مشورت بابک عزیز، تصمیم...
-
معمولی های دوستداشتنی
پنجشنبه 27 تیر 1392 14:56
وقتی در داستان اسباب بازی ها وودی با گروه جدیدی آشنا میشود و متوجه این میگردد که متعلق به یک مجموعه گاو چران است دلش میخواهد که به گروهش بپیوندد تا نمایش اجرا کند، معروف شود و با کلکسیونرها معاشرت کند. اما اون بیرون دوستانش "باز" و سایر اسباب بازی ها از او با التماس میخواهند که با آنها بماند. او را تب بودن...
-
همین...
سهشنبه 25 تیر 1392 21:00
پیش از این، با مرور خاطرات روز میلاد ت نفس عمیقی کشیدم و خیالم را رها کردم. اینجا پایان راه است. حالا همه حرف من این است... و تمام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 تیر 1392 15:14
میتوانم جلوی دهانم را بگیرم تا فریاد نزنم. گریه نکنم، حتی بغض... صدای این پتکی که در سرم کوبیده میشود را هم نشنوم. فشرده شدن قلبم را نیز حس نکنم. حتی به روی خودم هم نیاورم که چه اندازه پریشانم. اما به من زنگ نزن... نمیتوانم این همه را با هم پنهان کنم... *این آهنگ...
-
تولدانه
شنبه 22 تیر 1392 23:19
تابستان که میشود، چشمم پی روزهای تقویم میدود. تا به بیست و سومین روز تیرماه برسد. بیست و سوم تیر برای همه یک روز عادی مثل روزهای دیگر است. برای من اما قدر و اندازه اش درست مثل شب سال نو و لحظه تحویل سال است... به همان با شکوهی... به همان عظمت... شاید باور نکنید اما برای من تعداد تبریکاتی که از آدمهای متفاوت زندگی ام...
-
سال بی غم نیامده به ما
دوشنبه 17 تیر 1392 00:05
پارسال در چنین روزهایی مادر هاله عزیزم و امسال پدر مهربان نازنینم... *دلت آرام مهربانم، من را هم در غم خود شریک بدان...
-
ما اینجاییم
شنبه 15 تیر 1392 22:00
من نمیفهمم این گودر بینوا کجای این دنیای صفر و یک رو گرفته بود که زدند ترکوندنش... آخه مستر جان، آبت نبود نونت نبود گودر ترکوندنت چی بود؟؟؟ خانم و اقایی که شما باشید بنده هر روز میومدم خیلی شیک وبم رو باز میکردم یک نگاه اجمالی به لینکهای پر رنگ شده (همون بولد خودمون!) مینداختم، بعد خرامان خرامان کلیک میکردم دونه دونه...
-
لبخند لطفاً
دوشنبه 10 تیر 1392 20:57
میدانید دلم چی میخواست؟ نه دیگر چه میدانید... دلم میخواست کالبدم دکمه آن و آف داشت، که هر وقت خسته ام و بی حوصله آفش کنم و خلاص... بعد باز رو به راه که شدم آن شوم و خوشحال و خندان بروم پی باقی زندگی ام... دیگر اینکه میشد، گاهی اسم شخصی را روی گوشی دید و جواب نداد، صدای در را شنید و اهمیت نداد، به من چه که باز خانم...
-
و من یک تیر ماهی ام
یکشنبه 2 تیر 1392 23:45
دوستش ندارید... باشد حرفی نیست... از بودنش ناراضی و شاکی هستید... باشد ایرادی نیست... گرم است، کلافه اید، کم حوصله اید... باشد تمامش گردن تابستان... نمیخواهیدش، تحملش کنید... میگذرد... من به عنوان یک تابستانی، از جانب او به شما قول میدهم زودتر از آنچه فکرش را کنید برود... میرود... میرود... *خوش آمدی تابستان عزیز من...
-
تو میتونی من میدونم
سهشنبه 28 خرداد 1392 19:17
یعنی آی لذت بخش بود دیدن اسم ایران در صدر جدول... یعنی آی دلم خنک شد که باز به پلی آف و این مسخره بازی ها نخوردیم. یعنی آی دلم میخواست اون آقایی که گل زد رو... هیچی دیگه دستش رو به گرمی بفشارم!! ممنونم هموطن که امروز را برایمان روزی شاد در حافظه تاریخ ایران رقم زدی. ممنون ایران که فرزندانت هنوز غیرت دارند... صعود تیم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 خرداد 1392 23:48
از یکجایی به بعد دیگر هیچ چیز فرقی ندارد. فرق داردها ولی فرق چندانی ندارد. از یکجایی به بعد یعنی دقیقا آنجایی که دیگر چیزی حس نمیکنی... مثل قطره های اشک زیر بارون میمونه، از یه جایی به بعد دیگه دیده نمیشه...
-
حس مبهم
یکشنبه 26 خرداد 1392 23:30
توی ماهیتابه روغن زیتون ریختم و در به در دارم دنبال درش میگردم. مثل مرغ پرکنده و کلافه مدام دور خودم میچرخم. یک آن میبینم در روی شیشه روغن زیتونه... حس خیلی بدی بود...
-
درد ما فراموشی است...
شنبه 25 خرداد 1392 20:09
پای همه گلدسته ها دوباره اعدام صدا دوباره مرگ گل سرخ دوباره ها دوباره ها... *و این قصه تکراری سالیان سال ادامه دارد...
-
این دنیای کوچک...
جمعه 24 خرداد 1392 02:03
-
باید به هم عادت کنیم
دوشنبه 20 خرداد 1392 23:50
در این چند روز اصلا رغبت نمیکنم طرفش بروم. نه اینکه بد باشد ها، نه... من کمی در زندگیم به تغییرات جدید گارد دارم. اما این هم دیگر سنگ تمام گذاشته است... خانه قبلیمان رنگ داشت... در رو به باغ دلگشا باز نمیشد اما از آنهایی بود که نور از لا به لای منافذش بیرون میزد... اما حالا در را که باز میکنم یک خانه شیک میبینم با در...
-
اینم از این
جمعه 17 خرداد 1392 02:40
ساعت 20:30 است و من تازه رسیدم خانه... تلفن را چک میکنم و پیغام را گوش میدهم. دوست مامان است، کاری را باید انجام میداده و حالا زنگ زده که بگوید انجام شده اما اس ام اس اش سند نمیشود و پندینگ میماند. با خودم میگویم فردا متوجه میشوی چرا سند نشده بود! شماره اش را مینویسم در کنار چند ده شماره ای که یادداشت کرده ام تا به...
-
شازده کوچولو با گل سرخ آمد
دوشنبه 13 خرداد 1392 13:18
آمدنت به این دنیا اتفاق خوبی است. برای دنیایی که سیاه و خاکستری شده، فرستاده شدنت یعنی امید... یعنی نوید... پاهای کوچکت یعنی هنوز میشود همین مسیر غم انگیز زندگی را از نو قدم زد. دستهای ظریفت یعنی هنوز میشود زندگی را از نو لمس کرد. چشمهای زیبایت یعنی میشود زندگی را تازه دید. زندگی را در کنار پدر و مادر عزیزت نفس بکش که...
-
درخت نبودن سخته؟
یکشنبه 12 خرداد 1392 12:12
من ، من ِ دل آرام اینجا بین چند صد نفر آدم کار میکنم . یعنی مجبورم که کار کنم . چون چیز بهتری بلد نیستم . نه آنقدر خلاقم که خالق اثری باشم و نه آنقدر متخصصم که کسی از نبودنم لنگ بماند و نه انقدر پولدار که بگویم گور بابای دنیا و متعلقاتش و بزنم به دل جنگل و دریا و کوه و سفر و گردش و گردش و گردش و میزان نامتنابهی خواب...
-
کمی آلزایمر برای خاطرات
شنبه 11 خرداد 1392 00:03
آسمان که گرفته باشد،باران که نبارد، اویی که باید باشد، نباشد و تو درگیر خاطره شوی... دیگر دست خودت نیست که بغضت باران شود یا نشود... اشکت سیل میشود و جاری... مگر تو را یارای مقابله است... که دل گرفته مگر باز میشود به این راحتی ها... مگر جاده خاطره را به آسانی میشود بازگشت... کسی که نیست، خاطراتش هم نباید باشد......
-
تمام دوستان ندیده من
پنجشنبه 9 خرداد 1392 13:29
بابک جان لطف کردند و اینجا ما رو به چالش کشیدن که پنج نفر از بچه هایی که دوست دارید ببینید رو نام ببرید. بعد من خیلی با تمدن نشستم فکر کردم. با خودم گفتم پنج تا؟؟؟ فقط پنج تا؟؟ خیلی راحته که... خانم و آقایی که شما باشید، از اونجایی که بسیاری از دوستان نازنینم رو دیده بودم کمی خوشحال شدم که لیستم مختصره. آقا شما بگو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 خرداد 1392 19:50
نزدیکهای صبح، خواب عجیبی دیدم. دهانم باز و یکی از دندانهای پایینی ام کج شده و کمی خون آلود بود... صبح تعبیرش را از شخصی پرسیدم. گفت کسی از تو دلخور است. راست میگفت...
-
خیالبافی های شبانه
سهشنبه 7 خرداد 1392 01:04
میشد الان توی قایق یا کشتی، نمیدونم دقیقا، نشسته باشم و یک عالمه دلفین اطرافم بالا و پایین بپرند و مثل همیشه بخندند. میشد تا صبح روی امواج آب باهاشون برقصم... یا روی یک تخته سنگ کوچولو رو به روی دریا نشسته باشم. صبح باشد. صبح خیلی زود. خیال ظهر شدن هم نداشته باشد... اصلا زمان متوقف شود. امواج آرام باشد و ملایم به...