دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

زنگ عشق

من اگه یه روز دختری داشته باشم حتما یادش میدم عاشق بشه. نه عاشق چشم و ابرو و نه عاشق بوی عطر و رنگ ماشین... یه دختر بچه هم حتی باید بدونه تو با شریکت اگه تلاش کنین بالاخره یه ماشین میتونین بخرین. خونه رو این ماه نخرین، ده ماه بعد میتونین بخرین. ویلایی نشد آپارتمانی، 1000 متری نشد، 500 متری... اما مهر یه آدم رو، صبوری رو، لبخند رو نمیشه با هیچ حقوقی، با هیچ پس اندازی، با هیچ دو دو تا چهارتایی خرید. دخترم باید یاد بگیره  عاشق چیزهای بی قیمت بشه، البته اگه تا اون روز مادرش عاشقی رو یاد گرفته باشه...

شکرانه

یه وقتهایی میگم خداروشکر که مثلا فلان اتفاق نیوفتاد. چون به فرض شرایط روحیم براش مساعد نشده. خداروشکر که فلان جریان کنسل شد، چون مثلا شرایط مالی ام مناسب نبوده و... اینها رو بعدش میفهمم، اون لحظه اتفاقا خیلی هم شاکی ام... اما بعدش که خلوت میکنم با خودم، میبینم آره اینجوریاست...

حالا هم اون اتفاق نمیوفته... یعنی حداقل فعلا... و امشب درک کردم که چرا... چراش هم دردناک بود، نه که به خیالتون خوش خوشان و بشکن و بالا اندازان کشف شده باشه... نه...

این وسط فهمیدم اینکه میگن بیاین دردها رو با هم تقسیم کنیم، کار خوبی نیست. من یه ایده بهتر پیدا کردم. میشه اسمش رو گذاشت جشن شکرگزاری مثلا... و مدلش هم اینطوری باشه که... چه خوب که بقیه درد تو رو ندارن. چه خوب که نمیفهمن حست چیه. چه خوب که تجربه اش نمیکنن. چه خوب که وقتی تو حالت خوب نیست، اونها میتونن خوب باشن. چه خوب که جنس اتفاقهاشون از جنس اتفاقهای تو نیست. چه خوب که غممون رو تکثیر نمیکنیم و یکیش رو دوتا نمیکنیم که همین یدونه هم زیادیه از سر این دنیا...

چشمم به کدام راه باشد؟

مثل منتظری که مسافرش، ایستگاه قبل پیاده شده...


نوای سنتور که بنوازد دیگر فرقی ندارد من کجایم و اینجا کجاست... سه تار که همراهش شود... آشفته ترین آشفته این شهر میشوم... نمیدانم تلفیق پیانو با اینها چه از آب در می آید اما من دلم میخواهد تصور کنم که خوب میشود...

من آن دختر قرمز پوش میشوم و خیابان افکارم بی انتها ترین خیابان دنیا...بی همراه، بی عابر، بی حتی یک نگاه آشنا... خیابان خیس باشد، سنگفرش باشد، هوا ابر باشد اما تاریک نباشد... بی دیوار نباشد، یا دیوارهای اطرافش بلند نباشد، ویران نباشد، اما زبر باشد... زبر باشد که گاه و بی گاه پشت دستم را بر صورت زبرشان بکشم تا بیرون کشیده شوم از فکرهای دور... تا غرق نشوم در... اصلا غرق شوم... اصلا پرت شوم به فکرهای دور... اصلا بگذار خیابان دیوارهای بلند داشته باشد، اگر دیوارهایش کوتاه بود سطحش صاف باشد، یا که اصلا بی دیوار باشد، بی پناه باشد، شب باشد...


میشود که پنجشنبه نشود؟...

بیا بیخیال شویم. من غرورم را، تو سکوتت را...

میدونی... من باورت داشتم. میدونی که باور مهمترین و شاید ابتدایی ترین رکن برای شروع و یا حتی ادامه یه ارتباط باشه. اما نمیشه. یعنی هرچی تلاش میکنم از تو هیچ عکس العملی نمیبینم. نه... عصبانی نیستم... خسته ام... از این همه وعده و وعید خسته ام... از این همه "نشد" خسته ام... از اینهمه "حتما نمیخواد" خسته ام... من نمیتونم با این شرایط ادامه بدم. میدونی... از این رابطه ها که طرف یهو میاد و میگه متاسفم ما دیگه نمیتونیم با هم ادامه بدیم متنفرم... از اون آدمهایی هم که اینکار رو میکنن به همین میزان متنفرم. چون این نیست که یهو به این نتیجه برسیم که الان ته خطه... همه چیز یه روندی داره. یه بالا و پایینی داشه که شده این، که رسیده اینجا. من مرحله به مرحله گفتنی ها رو گفتم و تو گوش ندادی... لحظه به لحظه از حس و حالم گفتم، از باورهام، از روزهام، از... اما تو چکار کردی؟ هیچی... آخرش روت رو برگردوندی... میدونی که من آدم فرصت دادن هستم. هیچ دلم نمیخواد اونی که خط پایان رو نشون میده من باشم اما انگار این وسط یه چیزی کمه... من از اینهمه بی محلی ات، از اینهمه بی تفاوتیت، از اینهمه تنهایی میترسم... آخه چرا اینجوریه... من بار اولمه بندگی میکنم، تو که سالهاست خدایی...

آسمان ابریست


یکی باید باشه که نیست، یکی باید یه کاری کنه که نکرده، یه اتفاقی باید بیوفته که نیوفتاده...


این آهنگ...

هی... سخت نگیر

مدل من اینجوریست که گاهی وقتی تصمیم دارم حرکتی انجام دهم - مثلا با چند نفر بروم مسافرت - درست وسط جمع و جور و ترتیب دادن امور برای سفر دلشوره میگیرم. جوری هم دلشوره میگیرم که کلا سیستم مختل میشود و کارها پیش نمیرود. بعد ذهنم هم اصلا اهل تعارف نیست که مثلا بگویی همزمان که دستهایت دارند کار میکنند، فکر و خیالت را جمع بندی کن. نه ابدا... میگوید بنشین، فکر کن، حلش کن، بعد برو سراغ ادامه کارهایت... (البته به غیر از مواقعی که در حال آشپزی هستم. محال است آشپزی کنم و فکر نکنم. معمولا هم تلفات جانی میدهم(!).)

این میشود که کلا همه چیز رها میشود و مینشینم به فکر کردن و حل مسئله! آن زمان، دقیقا در آن لحظه احتیاج دارم کسی، ندایی، پیامی، چیزی بیاید و بگوید "هی... سخت نگیر"...

مسافر ِ بی جهت


وقتی میدونی باید یه کاری کنی، اما نمیدونی چه کاری. وقتی میدونی باید یه راهی باشه، اما نمیدونی چه راهی...


جوانه های نا امیدی




http://s5.picofile.com/file/8127775450/1_1_.jpg



http://s5.picofile.com/file/8127775492/1_3_.jpg




http://s5.picofile.com/file/8127775500/1_4_.jpg




http://s5.picofile.com/file/8127775518/1_6_.jpg




http://s5.picofile.com/file/8127775526/1_7_.jpg



http://s5.picofile.com/file/8127775534/1_8_.jpg



به کجا رسیدید که بریدید...