دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دل نگران

بوی نم بارون در کشوری که تمام روزهای سال بارونیه چیز غریبیه ، یه جورایی غیر ممکنه . اما امشب و درست همین حالا بوی نم بارون داره مستم میکنه و کسی رو به یادم میاره که این بار غم براش زیادی سنگینه ..

تلخی ِحقیقی

زیاد فرقی نداره کی و چجوری ، اما واقعیتش اینه که هممون یه روز تموم میشیم ... خیلی ها زودتر ... جلو چشمات هستن اما برات تموم شدن ... خنده داره !



از چی بگم

الان نمیدونم چی بگم و چجوری بگم . فقط دلم میخواد بگم که انقدر تحت تاثیر قرار گرفتم که نمیدونم چجوری ابرازش کنم ...

پنج سال پیش یادتون میاد یه مدرسه ای آتش گرفت و چندتا دانش آموز دختر و پسر به شکل فجیعی سوختند ؟ انقدر تصاویر دلخراش بود که محال تصویرشون از جلو چشمم دور بشه .

حالا بعد از پنج سال یک متخصص جراحی و زیبایی میخواد دست به عمل این دانش آموزان بزنه ...

چقدر انسانیت لازمه برای این کار ؟ چند کیلو محبت ؟ دلت باید از چه جنسی باشه ؟

فقط میتونم بگم دکتر فاضلی ، تو خدا رو به بشر امیدوار کردی ...



پرنده از قفس نمیپرید

از بیرون اومدم و طبق معمول در بالکن رو باز میکنم تا هوا عوض بشه . لباسهام رو عوض کرده نکرده میشینم پای لپ تاپ و شروع میکنم به چک کردن میلهام و البته وبلاگ ها هم باز تا بخونمشون . خلاصه همینطور که مشغول بودم ، یه لحظه به خودم اومدم و دیدم یک موجودی که صد در صد پرنده بود داره با سرعت نور دور لامپ هال میچرخه ! حالا منو میگی ، موندم چیکار کنم . یعنی سرعتش غیر قابل توصیف ِ .اولش بلند شدم رفتم طرف در تا از دور به اوضاع مسلط بشم ! بعد در راهرویی که به سمت اتاقها میره رو بستم که فضای عملیاتیش کم بشه . حالا سرعت چرخشش رو دیدم زدم زیر خنده . یعنی نمیدونین با چه شتابی میچرخیدا ! حالا میگم خدایا چیکار کنم اینو . در خونه رو باز کردم بلکه بتونه از این در بره بیرون . اما نه خنگ تر از این حرفا بود . میچرخید بعد میخواست بره بیرون میخورد به دیوار ، سقف ، پنجره ! یعنی احساس درموندگی میکردم ... هیچ حرکتی نمیتونستم انجام بدم . انقدر سریع دور میزد که هنگ بودم . چهل دقیقه تمام چرخید و در این میان چند بار دیوارها رو به مدفوعشون مزین کردن ! و من ابر و اسکاچ بدست در حال تمیز کردن و غر زدن ... بعد از چهل دقیقه رفت و بالای چوب پرده نشست و بر و بر من رو نگاه کرد . گفتم اگر چراغ رو خاموش کنم حتما میره بیرون . چراغ هال رو خاموش کردم و چراغ آشپزخونه رو روشن کردم که خودم اوضاع از دستم در نره . دیدم اومد دور چراغ آشپزخونه شروع به چرخیدن کرد . حالا منم پارچه به دست دارم سعی میکنم به بیرون هدایتش کنم ! یکدفه یاد چراغ راهرو بیرون افتادم . در رو باز کردم و چراغ رو روشن کردم و خونه رو تاریک ، به سرعت از خونه خارج شد و منم در رو بستم . در اون لحظه به خودم افتخار کردم !


*پرنده در حال دور زدن با سرعت نور

*پرنده وقتی داشتن به ریش نداشته بنده میخندیدن



هفته فرهنگی با چاشنی قرش بده !

از دوشنبه در دانشگاه مراسمهای ویژه ای برقرار بود . اول از همه افتتاح یک رستوران ایرانی و متعاقبا مراسمی برای تبلیغ و معرفی رستوران که کم و بیش در پست قبل توضیح دادم . از آن روز طی برنامه ریزی قبلی هفته فرهنگی دانشگاه اعلام شد و قرار بر این شد که هر شب ملل مختلف در دانشگاه برنامه داشته باشند .

امشب ( جمعه ) آخرین شب مراسم و با شکوه ترین بخش مراسم اجرا شد . برنامه از ساعت 8:30 شب در آمفی تئاتر دانشکده هنر آغاز شد و تا 12:15 ادامه داشت . نه (9) ملیت متفاوت برنامه موسیقی و رقص محلی داشتند و ایران هم سردمدار برنامه ها بود به طوریکه در چهار بخش مختلف روی سن آمد .

هر گروه ابتدا یک آواز میخواند و بعد رقص بومی اجرا میکرد . اما بچه های ایران واقعا سنگ تمام گذاشتند . چهار بخش و بیشترین بخش اجرا برای ما بود و واقعا استقبال شد . ابتدا موسیقی سلطان قلبها توسط یکی از دانشجویان پسر ویولونیست و خوانندگی یکی از دختران دانشجو انجام شد . در قسمت بعد ، یکی از دختران با یکی از آهنگهای استاد شجریان رقص سنتی انجام داد . در ادامه گروهی چندتا از آهنگهای خاطره انگیز مرحوم ویگن رو خوندن . بخش پایانی و هیجان انگیز برنامه رقص پنجگانه دانشجویان دختر ایرانی بود . خراسانی ، گیلکی ، آذری ، کردی و بندری ... این بخش فوق العاده بود . آخر برنامه هممون وسط بودیم و تا تونستیم رقصیدیم !

و از دوشنبه دوباره روز از نو روزی از نو ...


*دوربینم سر بزنگاه شارژ تموم کرد و فقط تونستم سه تا عکس از این همه مراسم بگیرم ...


* عکسها رو که میذارم اروور میده و مجبورم لینک بذارم متاسفانه :

عکس1

عکس2

عکس3

عکس4

عکس5

در کمال ناباوری عکسها پنچ تا بودن ! که البته مراسم ایرانی ها رو شامل نمیشن ...


بانوی موسیقی و گل در دانشگاه

امروز باید میرفتم تا از دانشکده صنایع غذایی برای یکی از دوستانم سوالی که خواسته بود رو بپرسم . ماشالا دانشگاه نیست که ، خودش یه شهر ِ . دانشکده ایشون هم دقیقا ته دانشگاه ِ . منم که بی ماشین ، این اتوبوس هاشونم نمیدونستم از کجا به کجا میرفتن (کم رویی هم دردسره ها ) ، خلاصه تصمیم گرفتم پیاده برم . وقتی کارم تموم شد در راه برگشت ، یه قسمت دانشگاه تقریبا مثل یک دره است که یک سن بزرگ اونجا درست کردن و کلی صندلی چیدن . خلاصه داشتم میومدم که احساس کردم موزیکی که دارم میشنوم چقدر آشناست ! گفتم اِ این که داره فارسی میخونه ! اِ اینکه ابی ِ خودمون ِ! ای بابا این که بانوی موسیقی ابی ِ . خلاصه کلی شوکه شده بودم که جریان چیه .

یکم ایستادم دیدم بله ! یک رستوران ایرانی به تازگی در دانشگاه افتتاح شده و این برنامه درواقع یه جور تبلیغ هست و کلی هم ایرانی ها برای خودشون داشتن خوش میگذروندن اونجا . حیف که کار داشتم و باید میرفتم جایی و اگر نه حتما برنامه های جالبی برای ارائه و همچنین غذاهای متنوعی برای تست داشتن .


*من الان کلی هیجان زده شدم که یک موزیک ایرانی توی دانشگاه داشت پخش میشد . مردم از بس آهنگهای خارجی همه جا پخش میکنن .

*تمام مدت یاد هیشکی عزیزم بودم . چون میدونم خیلی ابی رو دوست داره .

*همین الان خبر دادن که این برنامه تا جمعه در دانشگاه برقراره



از در و دیوار میباره

دیشب مهمون داشتم ، اونم از نوع سرزده !

داشتم با یک دوست حرف میزدم که زنگ در رو زد .

ساعت رو نگاه کردم ، یک ربع به ده بود و مطمئن بودم که شام نخورده .

شام درست کرده بودم ، اونم چه شامی ...

همیشه سه پیمونه برنج درست میکنم که برای فردا ظهرم و حتی شبش هم بمونه که نخوام دوباره درست کنم ، اما نمیدونم چرا دیشب دو پیمونه درست کرده بودم !

هیچوقت خدا توی برنجم نمک نمیریزم ، یعنی یادم میره ، عدل دیشب برنجم شور شده بود !

از سیب زمینی که با شعله کم سرخ بشه متنفرم ، اما دیشب به برکت همون دوستم که با تلفن باهاش حرف میزدم مجبور شدم سیب زمینی ها رو باشعله کم سرخ کنم و شده بود خمیر !

تن ماهی ... تن ماهی که دیگه نباید مشکلی داشته باشه ! توی قوطی به جای تن ماهی ، ماهی کوبیده با سس سفید و ذرت بود !



هیچی دیگه آبروم رفت ...




کاستانت

پا برشی عمیق خورده است ، خیلی عمیق

دست چون مرهمی لمسش میکند ،

آه از نهاد بلند میشود

گوش میرنجد از آه و دل میخراشد

چشم میگرید

اما پا سالسا میرقصد ...



اگر ساکت شوند


بهشت پشت کوه قاف نیست

همین اطراف است ، دور از " قار قار " کلاغ ها ...




خوبی ؟

بد نیستم


و من میدونم که این " بد نیستم " از صدبار حال بد هم بدتر ِ