دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

پرنده از قفس نمیپرید

از بیرون اومدم و طبق معمول در بالکن رو باز میکنم تا هوا عوض بشه . لباسهام رو عوض کرده نکرده میشینم پای لپ تاپ و شروع میکنم به چک کردن میلهام و البته وبلاگ ها هم باز تا بخونمشون . خلاصه همینطور که مشغول بودم ، یه لحظه به خودم اومدم و دیدم یک موجودی که صد در صد پرنده بود داره با سرعت نور دور لامپ هال میچرخه ! حالا منو میگی ، موندم چیکار کنم . یعنی سرعتش غیر قابل توصیف ِ .اولش بلند شدم رفتم طرف در تا از دور به اوضاع مسلط بشم ! بعد در راهرویی که به سمت اتاقها میره رو بستم که فضای عملیاتیش کم بشه . حالا سرعت چرخشش رو دیدم زدم زیر خنده . یعنی نمیدونین با چه شتابی میچرخیدا ! حالا میگم خدایا چیکار کنم اینو . در خونه رو باز کردم بلکه بتونه از این در بره بیرون . اما نه خنگ تر از این حرفا بود . میچرخید بعد میخواست بره بیرون میخورد به دیوار ، سقف ، پنجره ! یعنی احساس درموندگی میکردم ... هیچ حرکتی نمیتونستم انجام بدم . انقدر سریع دور میزد که هنگ بودم . چهل دقیقه تمام چرخید و در این میان چند بار دیوارها رو به مدفوعشون مزین کردن ! و من ابر و اسکاچ بدست در حال تمیز کردن و غر زدن ... بعد از چهل دقیقه رفت و بالای چوب پرده نشست و بر و بر من رو نگاه کرد . گفتم اگر چراغ رو خاموش کنم حتما میره بیرون . چراغ هال رو خاموش کردم و چراغ آشپزخونه رو روشن کردم که خودم اوضاع از دستم در نره . دیدم اومد دور چراغ آشپزخونه شروع به چرخیدن کرد . حالا منم پارچه به دست دارم سعی میکنم به بیرون هدایتش کنم ! یکدفه یاد چراغ راهرو بیرون افتادم . در رو باز کردم و چراغ رو روشن کردم و خونه رو تاریک ، به سرعت از خونه خارج شد و منم در رو بستم . در اون لحظه به خودم افتخار کردم !


*پرنده در حال دور زدن با سرعت نور

*پرنده وقتی داشتن به ریش نداشته بنده میخندیدن



نظرات 17 + ارسال نظر
عاطی یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 20:51



ما هم بهت افتخار می کنیم:دی!

من اگه بودم سکته می کردم همون لحظه اول:))

فدای شما
دور از جونت عزیزم

عاطی یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 20:52



ایوهو و و و و و! اول شدم م م م م م م م م:دی!

به خودم افتخار می کنم!:دی

عاطی عاطی عاطی

عاطی یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 20:55



راستی!نه این لینکا!نه لینکای پست قبل واسه من باز نشد:(!

شانس نداریم ک!

ای وای چه بد
نمیدونم برای بقیه باز شده یا نه
اگر باز نشده پس حتما مشکل از عکسهای منه

بابک یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 21:33

باید یه تفنگ بادی با خودت می بردی
شکارش می کردی

تفنگ ؟!
من حساس تر از این حرفام بابک جان

جزیره یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 21:40

همه باهم:
دل ارام ،دل ارام، دل ارام
بابا تو دیگه کی هستی،بابا تو دیگه کی هستی،بابا تو دیگه کی هستی
بابا خواهر پسر شجاااااااااااااااااااااع. ما ب تو افتخار میکنیم
برم عکساتو ببینم

من متعلق به همه شمام

جزیره یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 21:43

هررررررررررررررررررررررررررررررررررررر اینجا جای اون ایکون پرشین بلاگه که روی زمین غش کرده

قدرت خدا رو بگردم، تو همه چیزش بین خارجیا و ما تبعیض قائل شده. پرنده هاشون هم موتور موشک دارن
حالا پرنده های اینجا چی؟
میگم قیافه ش هم با پرنده های اینجا فرق داره.میگم دل ارام تو با توجه به اینکه اینجا از اینجور پرنده ها ندیده بودی از کجا فهمیدی این جونور پرنده ست؟ شاید خزنده بوده خدا یه جفت بال بش اضافه داده بوده

خوب قاعدتا هر موجودی که بتونه پرواز کنه پرنده است !!! دیدی چه باهوشم

جزیره یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 21:52

میگم دل ارام خوب فکرامو کردم دیدم برای خرید لباس عروسیه برادر نرم تبریز پیش دنیز، بیام خارج پیش تو اونجا مدل لباساش چه جوریه؟قیمتش هم خوب باشه ها خلاصه ایرونی وار برخورد کن دیگه،قیمت پایین کفیت بالا:دی

بعدشم بیام اونجا یه چندتا پرنده و خزنده و چرنده ببینیم خلاصه خارجی ندیده از دنیا نرم:دی

ایرونی وار : مروارید باشه ، غلتون باشه ، ارزون باشه
بیا عزیزم خلاصه میگردیم یه لباس درخور خواهر شوهر پیدا میکنیم واست

آذرنوش یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 22:06 http://azar-noosh.blogfa.com

من به جات بودم سکته رو زده بودم میترسم از پرنده ها

ای جانم

صالی یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 22:11 http://afsonkhanomi.blogfa.com

آفرین بر این دلاوری و شجاعت و تلاش و پشتکار سرکار خانم دلارام

فدای شما بشم من

اردیبهشتی یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 22:13 http://tanhaeeii.blogfa.com

وای ! من همیشه اینجور کارا رو واگذار میکنم به دیگران !
البته نمیدونم اگر تو خونه تنها باشم میخوام چه خاکی بریزم توی سرم !
بابای منم همیشه با این سیستمه لامپ بازی زنبور و خرمگس ( ) و ازین چیزا رو شکار میکنه !

آخه عزیزم دیگرانی نبودن که ، تنها باید از پسش برمیومدم .
منم دیگه یاد گرفتم همین سیستم رو به کار ببرم

فاطمه شمیم یار یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 23:12

سلامممم دلارام جون
اون تسلط به اوضاعتون منو کشتوند
آفرین

سلاااااااااااااام فاطمه جون
قربونت برم ، دیگه باید اوضاع رو دستم میگرفتم ، نیست خیلی بحرانی بود

پرند دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 00:08 http://ghalamesabz1.blogsky.com/

به نیمه‌های نوشته‌ات که رسیدم می‌خواستم کامنت بذارم که باید چراغ‌های خونه رو خاموش می‌کردی و چراغ بیرون رو روشن که دیدم خودت همین کارو انجام دادی!
پرنده که نیومده خونه‌مون ولی ما همیشه مگس‌ها رو با همین روش بیرون می‌کنیم!!

پرند جون نمیدونستم باید همچین ترفندی به کار ببرم . بعد یک ساعت تازه همچین چیزی به ذهنم خطور کرد .
پرنده خداییش خیلی پر دردسر تر از مگسه

وانیا دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 00:27

به به دختره شجاع

من دل آرام ِ پسر شجاع اینام

فرشته دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 00:44 http://surusha.blogfa.com

خسته نباشی جوون...واقعا...

درمونده نباشی خواهر

ری را دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 09:43 http://narenjestaan.persianblog.ir

با این حرکتت دیگه خیالمون راحت شد که می تونی در تمام شرایط سخت ! گلیم خودتو از آب بکشی بیرون
مرسی که عکس گذاشتی عزیز

خدارو شکر که جماعتی رو از نگرانی خارج کردم

خواهش میکنم عزیزم

امیلی سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 00:31

بازم خوبه که پرنده بوده! اگه زنبور یا سوسک بالدار بود چی؟!!! من هردوشو تجربه کردم

زنبور و سوسک که بهتره امیلی ! چه با تجربه ای شما

حیف نبود فرستادیش بیرون در حالی که میشد بگیریش بذاریش تو فر و یه مرغ کنتاکیِ اعلا بخوری مفت و مجانی ؟!‌ :دی

وای من نمیتونم انقدر خشونت به خرج بدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد