دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

صفر مرزی

چرا بعضی ها فکر میکنند توی رویا زندگی کردن آسونتر ِ ؟ چرا فکر میکنند کسانی که توی رویاهاشون غرق میشن بیخیال ترن ؟

چرا نمیدونن کار اونهایی که با رویا سرو کار دارن سخت تر ِ

دل اونهایی که توی رویا عشقشون رو میسازن لرزون تر ِ

پشت اونهایی که توی رویا خونشون رو میسازن بی پناه تر ِ

اشک اونهایی که توی رویا زندگی میکنن ، سردتر ِ ...



پژواک

دل میشکنی باز صفایی دارد !

دنیاست ، ببین چه جوابی دارد


یا میشکند آن دل بی سامانت

یا راه تو را دام نهانی دارد



کدخدای دهکده دل

آدمها اساسا آزاد آفریده شدند . بدون هیچ وابستگی ای . البته از نظر خوردن و آشامیدن و تنفس و امثالهم وابستگی هایی هست ، اما از لحاظ فکری و رفتاری هرگز . این بدان معناست که هرکس از هر لحاظ مسئول زندگی خودش است ، بدون کوچکترین وابستگی به غیر .

اما این وسط بعضی ها هستند که حلقه اند بین احساسات آدمها . بعضی ها آدم خاصه داستانند . از آنها که وقتی دستت را بگذاری روش ، انگار طرح اصلی گم میشه . از اونها که تکه بزرگه و مهمه پازل اند . از اونها که مثل رودخونه میمونند ، که یک شهر رو به آبادی میرسونند . خلاصه که این آدمها با احساساتشان ، با رفتارشان ، با منششان و با مرامشان پل میشوند بین دنیای آدمهای مختلف .

حال تصور کنید این پل بدست خودشان رو به نابودی بگذارد یا اصلا بگویند دلم میخواهد پلم را جمع کنم و بروم پی زندگی خودم ... چه بلایی سر باقی می آید ؟ آیا چیزی غیر از غم و ناباوری سراغشان می آید ؟ آیا حس گم کردن "حلقه اتصال" ، حس کمی ست ؟ آیا فقدان "پل مهربانی" که تا دیروز بود و دیگر نیست با چهارتا تکه چوب ، قابل جایگزینی ست ؟ هیچ وقت ...

آدم خوبه ، با معرفته ، اون که خاص تر از بقیه است داره میره ، خودش بیاد بگه که تکلیف "دهکده دلی" که ساخته بود چی میشه ... خودش بیاد بگه که تکلیف این همه چشم که هر روز بی تعلل جواگیرایات رو رصد میکردند چی میشه ... خودش بیاد بگه که دلشم باهاش میره ؟ یا نه اینو من بگم ... دلش میمونه پیش ِ ما ، گرچه باهاش مسافره ...


*این متن قبل از فیل نشستن روی وب کیامهر خان بود ، الان با این وصف ما چشم به راه خونه جدید هستیم . همه با آب و آینه وایسادیم دم درخونه جدید و منتظریم صاحبخونه فقط بگه بفرمایید ، باز هم قدمتون مثل همیشه روی چشم ...


تولدانه




وبلاگی که فقط تبریک میگوید و برای همه  آرزوهای خوب دارد ...



تولدانه




از امسال تولدهایمان را کنار هم جشن میگیریم ...



آخرین افطار

از یک ماه قبل از اومدنش عزا میگیرم . همش به خودم میگم ، امسال خیلی سخته ، نمیتونم ... با رسیدنش ، وقتی نوای الهم انی ِ ... سحر اول ، با بوی خوش سحری همراه میشه ، ته دلم میگم یعنی میتونم تا آخرش برم ؟

افطار اول ، غم و شوق عجیبی داره . غم گذشت اولین روز و شوق رسیدن به روز دوم . شما که غریبه نیستین ، بیشتر شوق داره .

روزها میگذرند ، اما نه به همین سادگی ... هفته اول هنوز گیجم ! هنوز عادت نکردم به برنامه جدید زندگی توی این ماه . اما از هفته دوم می افتم رو غلطک و میره و میره تا میرسه به نیمه ماه . به خودم میام میبینم نصفش رفت و من هنوز درگیر غذای سحر و افطارم ... بی اینکه کوچکترین تغییری ، تحولی ، چیزی رخ بده ، بلکه بهتر بشم .

نه هنوز خبری نیست - بهتر شدن رو عرض میکنم - ... میرسم به شبهای احیا . شبهایی که با اینکه ظلمات ِ شبش ، اما روشن ِ از دلهای پر امید ، روشن ِ از دستهای رو به آسمون ، نمناکه از اشکهای پاک آدمها هرچند اگه دلهاشون به شفافی اشکهاشون نباشه . که اگر کسی بخشیده میشه به حرمت نفس هاییه که نه فقط خودشون بلکه بغل دستیهاشونو دعاگو اند .نمیدونم چند نفر و چقدر آمرزیده میشن اما دلم میگه "همه" سبکبار بر میگردن .

دیگه چیزی نمونده ، روزهای آخر ، سحرهای آخر ، آخرین ربناها و دل من که چقدر تنگه در آخرین افطار ماه رمضان ...



*پایان یک ماه عاشقی ، مبارک باشه ... عیدتون مبارک


من و خدا زیر بارون

امروز صبح توی خیابون ، زیر اون بارون سیل آسا ، به جای این که مثل بقیه دنبال یه سر پناه باشم ، رفتم زیر بارون ... چشمام رو بستم و دست خدا رو از دل آسمون گرفتم و آوردم پایین و تا حد خودم کوچیکش کردم . وقتی رسید پایین ، دست من با شیب کوچکی به سمت بالا کشیده میشد . گفتم پاهات رو نمیذاری روی زمین ؟

گفت : اینجا مرکز گناهه . گفتم : مگه خودت خلقش نکردی ؟ گفت : اون موقع سپیدی حکمفرما بود ، نه مثل حالا پر از سیاهی . شلاق بارون چقدر بی رحمانه روی صورتم میکوبید ... گفتم : پس تپش دلهای پاک رو نشنیده گرفتی ؟ نگاهم کرد ...

اونهایی که با هر بی عدالتی فشرده میشن . اونهایی که در به در و بیتاب میشن وقتی کودکی اشک میریزه . اونهایی که تاب نمیارن مرگ رفیق و نارفیقی رو . اونها که در اوج غم عشق میدن . اونها که حتی مرگشون خود ِ زندگیه . اونها که توی این دنیای زشت ، زیبایی ها رو با دستخط درشت قاب میگیرن . اونها که ...

بارون آرومتر شده بود ، دستم کشیده نمیشد ، خدا پاهاش روی زمین بود ...

دنیا گرده !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دست خط

چرا دفتر ذهن منو خط خطی میکنی ؟دفتری که برای تو نوشته بودمش . خط به خطش با دست خط خودت نوشته شده . حیف که خوش خط نبودی. یا نه... بودی... من خوشخوانی بلد نبودم ...




هم صدایی

دیشب از اون شب های خاص و ویژه بود . از اون شبهایی که شاید از سه سال پیش کمتر تکرار شده . شبی بود که همه با هم شام خوردیم . مامان و بابا تمام مدت سر مسائل کاری در حال حرف زدن نبودن . آرمان به جای اینکه مثل هرشب توی اتاقش و پای سیستمش باشه ، کنار ما نشسته بود و مثل همیشه جمعمون رو گرمتر از پیش کرد و گاهی با شوخی هاش جمع رو به خنده وا میداشت . من کنارشون بودمو این کنارهمی رو صرف میکردم .

بابا ، جای مامان شربت ریخت و آورد . این دفعه من بودم که شام رو کشیدم و کمکم برای ظرف شستن ، آرمان بود !

امشب یه شب خاص بود . از اون شبهایی که همه باهم این شعر هایده رو - که بابا خیلی دوستش داره - بارها هم سرایی کردیم و به فالش خوندنمون خندیدیم . هر کدوممون یه بخشیش رو میخوند . با توقف یکی ، بعدی آغاز میکرد و این یعنی من پشتتم و هواتو دارم ...  یعنی میبینمت و بیخیالت نیستم ... یعنی اگه کم آوردی ، من هستم... و در این همصداییمون ، معنای با هم بودنمون ، بیش از پیش اوج گرفت .

آدمها - واژه ها


روزگار عجیبی است !

روزگار واژه های فراموش شده ، واژه های رنگ باخته ، واژه هایی که معنی خود را از کف داده اند.

جایی که "گنج" ، "جنگ" میشود

و "قهقهه" ، "هق هق" ...

اما آدمهایی دارد که از هرطرف که بنگری دزد اند

و دردهایی که درد است ...

که اگر درمان نباشی ... میشی نامرد !
آره بدبختی همینه که درمان از اون طرف نامرد خونده میشه !


*این قسمت را ، علیرضا برام کامنت گذاشته بود و به نظرم جاش توی متنم خالی بود . که البته من بدون تحریف اینجا قرارش دادم . مرسی علیرضا جان