دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

کودکم لبخند میزند

چند روز پیش طبق معمول داشتم به وبلاگ ها سر میزدم که این پست فرشته توجهم رو جلب کرد .از اونجایی که در نقاشی کشیدن به هیچ عنوان استعداد ندارم ،بیخیال شرکت در بازی شدم . اما فرداش یه حس کودکانه اومد سراغمو وادارم کرد تا برم پاستل هام رو از اعماق کمد بیرون بکشم و شروع کنم به کشیدن کودک درونم .با خودم گفتم به هیچی فکر نمیکنم و فقط میذارم کودکم نقاشی رو پیش ببره !

وقتی نقاشی تموم شد از نتیجه کار خندم گرفت .  یه آدم بزرگ ،  یه سری پاستل های رنگی که پخش و پلا بود دورم،  یه دخترکی با لبخند که محو من شده بود .حسم وصف نشدنی بود . حالا باید چیزی مینوشتم . بی درنگ جمله ای رو که بهش معتقد بودم رو نوشتم . اما ازش عکس نگرفتم و نفرستادمش .

تا اینکه دیروز طی صحبتهایی با یک دوست عزیز ، تصمیم گرفتم بفرستمش و فرستادم .

به ترتیب الفبا ،آناهیتا،تیراژه،علیرضا،کیامهر و مهربان عزیز از دیگر دوستانی بودند که با کودکشون به این مهمونی اومدن . حالا اگه دوست دارید با کودک درونم آشنا بشید لطفا تشریف ببرید به ادامه مطلب ...



ادامه مطلب ...

رنگارنگ


دو رنگی ها را پاداش دهید ،

دنیا ، دنیای آفتاب پرستها شده

24 مرداد

24 سال پیش ، وقتی من 2 ساله بودم ، یه فرشته کوچولو درهمچین روزی به جمع سه نفره ما اضافه شد . برای اینکه من حسودی نکنم یه عروسک برام خریدن و بهم گفتن ببین داداشی چی برات آورده .عروسکی که هنوز دارمش .یه عروس با لباس آبی ، که اون روزگار هم قد و قواره خودم بود !

توی تمام سالهای کودکی هم بازی و رفیق هم بودیم . لحظه لحظه زندگیمون به هم بافته شده بود و هر روز این گره های بودن درکنار هممون رو محکمتر از پیش کردیم . عمر کدورت و دلخوری هامون حتی به ساعت هم نمیکشید . وقتی دانشگاه قبول شد از فرط شادی اشک ریختم و وقتی فوق لیسانس قبول شد دلم قرص شد که حتما به جایی که لیاقتش رو داره میرسه و وقتی اولین پروژه اش کلید خورد بازهم ضیافت من و اشک ...

امروز بیست و چهارمین سالروز تولد وجود نازنینشه . دلم میخواست امسال براش یه کار متفاوت انجام بدم . متفاوت تر از تولد گرفتن و هدیه دادن . تا اینکه اینجا به فکرم رسید .برادر من شاید هیچ وقت این پست رو نخونه ، شاید هیچوقت گذرش اینورا نیوفته .  اما دلم میخواد براش این روز رو ثبت کنم تا بدونه خواهرش بیشتر از هرکسی دوستش داره  .

امروز اون وروجک ِکوچولو ، دانشجوی فوق لیسانسه و هم زمان هم کار میکنه و هم درس میخونه و اوقات فراغتش رو هم به تدریس میگذرونه و ما هم بهش افتخار میکنیم . افتخار میکنیم که این پسر با این سن و سال کمش تمام تلاشش رو میکنه تا بتونه روی پای خودش بایسته و مطمئنم روزهای روشنی در انتظارشه . دوست دارم باشم و به نظاره بنشینم پیشرفت روز افزونش رو .


آرمان عزیزم ، تولدت مبارک



دیگر چه سود



دیگر چه سود ... وقتی در پنجشنبه ای پاییزی دوستم داشتی و گفتی زمستان بگویم ؟

حال که میگویی ، دلم در پی بارانی بهاری جا مانده و عینکم همراهم نیست تا بهتر ببینمت ...



دریا دل



خوش به حالش

دلش به وسعت یه دریاست ...

خدایا به من هم یه دل دریایی  عطا کن ، به همون وسیعی ، به همون مهربانی

که بی حد ببخشم و بخندونم و شاد کنم

که اما و اگر نیارم...



222

خصلت زمان رفتنه و خصلت آدمها حسرت از دست دادن زمان . حالا این وسط یکسری ها هم پیدا میشن که برنامه ریزی دارن و خلاصه با لحظه ها پیش میرند و خیلی ها هم مثل من با رفتن زمان غصه دار میشن که ای داد ِ بی داد بازم یه روز ِ دیگه رفت و فلان کار و بهمان کارو نکردم ... اینجوری نبودما ، اینجوری شدم ! از وقتی که هزار جور کار ریخته روی سرم و هرجور برنامه ریزی میکنم ، بازم عقبم !

نوروز یادتونه ؟ همین 5 ماه پیش ! زود گذشت ... حالا فقط 222 روز تا پایان مونده و مطمئنم وقتی برسم آخر ِ سال باز هم میگم دیدی چه زود گذشت ؟! خلاصه که خصلت زمان رفتنه و خصلت آدمها حسرت از دست دادن زمان .



* دیشب ضیافت بود . بچه ها سفره هایی از جنس "دل" انداخته بودند . و باز هم مثل همیشه کیامهر عزیز بانی این دورهمی به یاد ماندنی بود . سفرهای همه پر برکت و دل هاشون شاد ، مخصوصا کیامهر و مهربان عزیزم


*ممنون علیرضا و پرچونه عزیز ، به ترتیب برای این پست و این پست هنرمندانه



بهشت راندشدگان


اینجا کجاست که همه گندم می خورند

و خیال می کنند به بهشت می روند

اینجا کجاست که شراب می نوشند

و خیال می کنند عشق را می فهمند

فردا تکرار روزی است که مرا از بهشت راندی

حوا! کاش بدانی که اینجا هیچ آدمی دوستت ندارد

کلا

توی زندگیم آدم کلی نگری هستم و همین که از کلیات قضیه سردر بیارم برام کافیه. مثلا اینکه بفهمم آدمی که باهاش سر و کار دارم خوبه یا بد (بد نه ، خاکستری ) کفایت میکنه و حالا اینکه چندتا خواهر و برادر داره و چند بار خونشون رو عوض کردن و آخرین مدل ماشینشون چیه دیگه به من مربوط نمیشه . توی درس خوندن هم همینجور بودم .اول باید  کل قضیه دستگیرم میشد و بعد دسته بندی میکردم و وارد جزء به جزء موضوع میشدم .که چه کار طاقت فرسایی بود .اصلا وارد جزئیات شدن به نظرم سخت ترین کار دنیاست .

مثلا اگه برم خونه یکی و بعدش ازم بپرسند که خونه فلانی چه شکلی بود ؟در جواب احتمالا همینو میتونم بگم که : دلباز بود ویا دلگیر بود ! حالا اینکه چندتا فرش کف خونشون پهن بود و مارک فنجونهای پذیراییشون چی بود و میزان قیمت تخمینیه تابلوهاشون چقدر بود و هزار جور اراجیف دیگه ، در تخصص من نیست !

و یا تصور کنید که بخوام یه ماجرایی رو تعریف کنم . ابدا دردی از کسی که میخواد ریز به ریز موضوع رو بدونه دوا نمیکنه . مگر اینکه از قبل بهم سفارش کرده باشن !!

جمعه جایی بودیم و حرف سر همین خصوصیت من شد . در همین حین که داشتند این اخلاق منو نقد میکردند ، یکی از دوستان بهم گفت : " کلی گویی مثل کلیدی میمونه که به همه قفلها میخوره ولی دری رو باز نمیکنه !"

همینطور که در حال هضم جمله گفته شده بودم ، موضوع بحثشون عوض شد و فرصت نشد تا من هم حرفهام رو بزنم .فرصت نشد که بگم من دلایل خودم و دارم و ترجیح میدم با کلیدم قفلی رو باز نکنم تا اینکه فضول تلقی بشم . ترجیح میدم توی کلیات خودم بمونم تا اینکه در جزئیات زندگی دیگران سرک بکشم !

از کفر من تا دین تو

- خانم ... خانم ...

- با من هستین ؟

- بله ... تشریف بیارید !

- امرتون ؟

- این صندلها چیه که پوشیدین ؟

- اشکالش چیه ؟

- جلب توجه میکنه !!!!

- چرا ؟؟!! ناخن های من که لاک ندارن.

- با من بحث نکن

- دارم درباره دینی که وظیفه پاسداریش رو به عهده گرفتین بحث میکنم . تا اونجایی که من میدونم پوشیده نبودن روی پا "گناه" محسوب نمیشه .

- موهات هم که از زیر شال پیداست

.

.

.

مهمان اولین موج



چی میشه اگه عمر دلخوری ها به همین کوتاهی باشه ؟ !

عمر لحظه های غم ، عمر دلتنگی ها ، عمر هرچی که آزار میده دلهای شیشه ای رو ...

گاهی فقط یک لبخند فاصله رو کوتاه میکنه . میخندی یا بخندم ؟