ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چند وقت پیش داشتم با صمیمی ترین دوستم صحبت میکردم که گفت دل آرام باورت میشه انقدر سرم شلوغ شده که فرصت فکر کردن ندارم؟ گفتم مگه میشه؟ بعد برام از کارهایی که باید در طول روز انجام میداد گفت و با لیست کردنشون فهمیدم طفلکی چقدر هم وقت کم داره... تا قبل از اون خیلی چیزها اذیتش میکرد. از توقعات خانواده گرفته تا... بهش گفتم چه استراتژی خوبی رو پیش گرفتی و کلی به خودم غر زدم که لعنتی تو هم اگه سرت انقدر شلوغ باشه وقت نمیکنی بشینی دونه دونه مسائل رو تحلیل کنی و از این توقع داشته باشی و دنبال جواب برای اون باشی و.... اما یکم که گذشت دیدم نه! این فقط عقب روندن ماجراهاست و درست مثل یه مسکن عمل میکنه، نه درمان... و اینکه ادمیزاد کلا دنبال دردسر میگرده. مثل خود من که الان میتونستم جای این چند خط، ماجرای خنده ی قطع نشدنی امروز خودم و همکارم رو تعریف کنم و قیافه مدیری که دلش میخواست سر به تنمون نباشه...
چه جالب من هم این استراژدی رو زیاد شنیدم
در خیلی موارد هم جواب میده
اما به قول تو ما ادما به خاطر اون نیمه ی خاکیمون در برخی مواقع به دنبال دردسر هستیم.
یاد این شهر افتادم
جان بلندی داشت، تن پستی خاک
مجتمع شد خاک پست و جان پاک
چونکه پستی و بلندی یار شد
ادمی اعجوبه ی اسرار شد...
این روزها من بابت خانه نشینی اجباری بخاطر بچه زیاد فکر و خیال میکنم
که بعضیاش بد هم نیست.
اتفاقا داشتم فکر میکردم یه کاری برای خودم جور کنم..
نظر اولی هم من بودم.
این روش ممکنه رفتارهای بیرونی رو تغییر بده، ولی ریشه ی مسائل رو حل نمیکنه، تازه بدیش اینه که اینجوری مسائل یه وقتایی جوری خودشون رو نشون میدن که اصلا متوجه نمیشیم تاثیر همون چیزاییه که ازشون فرار کردیم
منم موافقم بیکار بودن ممکنه باعث بشه آدم زیادی فکر و خیال بکنه، اما قبول ندارم که با شلوغ کردن سرخودمون اون فکر و خیالا تموم میشن