دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

خانم خمیری

دانشگاه مقطع لیسانسم کرج بود. به واسطه راه کم و بیش طولانی ای که بین تهران تا کرج وجود داشت، مجبور بودیم کلاسهامون رو طوری انتخاب کنیم که به قول معروف بیارزه این همه راه میریم تا اونجا! هرچند که گاهی که پای جبر در میون بود کلاسهایی هم برمیداشتیم که ساعتهای عجیب و غریبی داشت اما بالاخره مجبور بودیم دیگه! این مدل انتخاب ها وادارمون میکرد خواه ناخواه ساعتهای طولانی ای توی دانشگاه و دور از خونه باشیم. پرواضح بود که نمیشد گشنه و تشنه سر کرد و خلاصه باید برای حفظ بقا هم که شده آذوقه ای چیزی میخوردیم. غذای دانشگاه که معلوم الحال بود و هیچ دلمون نمیخواست حتی ریسک کنیم و برای یکبار هم که شده امتحان... این میشد که یا از خونه یه ساندویچ با خودمون میبردیم و یا با کیک و بیسکوییت و این صحبتها سر و تهش رو هم میاوردیم. این که دقیقا چند تا کیک و بیسکوییت تا زمان رسیدن به خونه مصرف میکردیم رابطه مستقیم داشت با ساعات دور از خانه (بر وزن سالهای دور از خانه مثلا!)

معمولا توی مسیر برگشت همه مون حس آدمهای خمیری ای رو داشتیم که داره به آغوش گرم خانواده برمیگرده!

نظرات 8 + ارسال نظر
طـ ـودی جمعه 10 بهمن 1393 ساعت 23:57 http://b-namoneshon.blogsky.com/

امروز رو گرسنه موندی؟ با بسکوییت سر کردی؟ راه دور رفتی؟ جس آدم خمیری سال های دور از خونه رو داشتی؟

نه اتفاقا طودی. امروز بسکه جای شما خالی شیرینی جات خوردم یاد اون روزها افتادم. خانم امروز ما هرجا رفتیم یه عالمه شیرینی چپوندن توی دهنمون!!! نه که ما هم راضی باشیما، نهههههههه، به زور

طـ ـودی شنبه 11 بهمن 1393 ساعت 00:50

آره میدونـــــــــم :))))))
همچین به زووووور، هی تعارف میکنن
زشت هم هست که ادم روی طرف مقابل و میزبان رو زمین بزنه که!!! تعارف میکنن باید برداری
میدونم کاملا، اگاهم از این قضایااا :))))

آشنا بودن و آگاهی داشتنت رو از این مدل قضایا دوست داشتم

سکوت شنبه 11 بهمن 1393 ساعت 10:22 http://www.sokooteashena.blogfa.com

من توی شهر خودمون درس میخوندم اما چون هم سرکار میرفتم و هم دانشگاه هیچ وقت موقع ناهار خونه نبودم البته که اکثرا چیزی نمیخوردم کلا تنظیم غذا خوردنم به هم ریخته بود وقتی هم گرسنگی فشار میورد پناه میبردم به بیسکوئیت و کیک و امثالهم. نتیجه این شد که فارغ التحصیل که شدم شدیدا از هر نوع کیک و بیسکوئیت متنفر شده بودم

ای وااااااااای
حالا یه مدت سراغشون نرو بعد باز دوباره تحویلشون بگیر. بابا طفلی ها خیلی کار راه اندازن حیفه متنفر باشی ازشون

گلابتون بانو شنبه 11 بهمن 1393 ساعت 13:07 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

من تجربه دانشگاه راه دور رو ندارم اما قطعا سخته!
اونایی کهکه تو شهرای خیلی دور از خانواده درس میخونن که کارشون خیلی سخت تره!

اره اون طفلی ها که خیلی سختشونه

نرگس20 شنبه 11 بهمن 1393 ساعت 19:05 http://www.narges20.blogsky.com

حس خمیری! چه حس جالبی
یعنی همچین حق اون حس را با کلمه ی "خمیری" خییییلی خوب ادا کردی

+برای من مصرف کیک و بیسکویت در حد حس خمیری رابطه مستقیم با سطح استرسم داره

فدای شما
یعنی هرچی استرس بالاتر مصرف بیشتر؟

طاها شنبه 11 بهمن 1393 ساعت 21:55 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

پس من که هر روز این شکلی زندگی میکنم و هر سه-چهار ماه یه بار میرم خونمون الان چه شکلیم؟!
خاطره ی قشنگی بود،امیدوارم همیشه در کنار خانواده محترمتون سلامت و شاد باشی

سلام
الان آدم خمیری هستی. اگه یادت باشه این اصطلاح رو اون شب هم گفتم
مرسی به همچنین

صدیقه (ایران دخت) شنبه 11 بهمن 1393 ساعت 22:33 http://dokhteiran.blogsky.com

عجب سوسولی بودیاااا .... یه چهار سال کامل با غذاهای معلوم الحال دانشگاه سر کردیم آخ هم نگفتیم، تااااازه گاهی هم از عمو سلفی ها میخواستیم بیشتر بریزن برامون :))) دانشجوی تربیت بدنی و صبح تا ظهر کلاس عملی داشتن اشتهای غول داده بود بهمون!
یادمه یه چند روز پشت سر هم تعطیل بود نیمه خرداد بود که خورد بود به جمعه. از اون طرف هم چون قبل از امتحانا بود کسی خونه نمیرفت. تمام این چهار روز رو با کیک و بیسکوییت و این چیزا زندگی کردیم شنبه صبح هم همگی مریض شدیم رفتیم درمانگاه!
مدیونی اگه فکر کنی خیلی .... بودیم
چه روزای خوبی بود ... بی اغراق بهترین روزای زندگیم روزای کارشناسی و زندگی خوابگاهی اون دوره بود... یادش به خیر

خوبه که دوست داشتین غذاهاشون رو، ما که هیچ رقمه دوستشون نداشتیم.
ای وای درمانگاه... امتحان چی شد؟؟
روزهای خیلی خوبی پیش روت باشه ایشالا

نرگس20 یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 19:08

بلی...بلی
الان یه کمد(دقت کن،کمد..نه کابینت!!) پررررر از کیک و بیسکوییت و کلوچه و... خریدم و اومدم خونه

مگه فقط خداااا نجاتم بده..وگرنه امیدی بهم نیست

به بهههههههههههههه یه کمدددددددددد
نوش جونت عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد