دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

خانم خمیری

دانشگاه مقطع لیسانسم کرج بود. به واسطه راه کم و بیش طولانی ای که بین تهران تا کرج وجود داشت، مجبور بودیم کلاسهامون رو طوری انتخاب کنیم که به قول معروف بیارزه این همه راه میریم تا اونجا! هرچند که گاهی که پای جبر در میون بود کلاسهایی هم برمیداشتیم که ساعتهای عجیب و غریبی داشت اما بالاخره مجبور بودیم دیگه! این مدل انتخاب ها وادارمون میکرد خواه ناخواه ساعتهای طولانی ای توی دانشگاه و دور از خونه باشیم. پرواضح بود که نمیشد گشنه و تشنه سر کرد و خلاصه باید برای حفظ بقا هم که شده آذوقه ای چیزی میخوردیم. غذای دانشگاه که معلوم الحال بود و هیچ دلمون نمیخواست حتی ریسک کنیم و برای یکبار هم که شده امتحان... این میشد که یا از خونه یه ساندویچ با خودمون میبردیم و یا با کیک و بیسکوییت و این صحبتها سر و تهش رو هم میاوردیم. این که دقیقا چند تا کیک و بیسکوییت تا زمان رسیدن به خونه مصرف میکردیم رابطه مستقیم داشت با ساعات دور از خانه (بر وزن سالهای دور از خانه مثلا!)

معمولا توی مسیر برگشت همه مون حس آدمهای خمیری ای رو داشتیم که داره به آغوش گرم خانواده برمیگرده!