ماشین داره خیابان شریعتی رو میره بالا، از پل رومی که رد میشیم خانم مسنی میزند روی شونه خانم مسن دیگری که کنارش نشسته و میگه: شمرون قبلا خودش جدا از تهران بود و نگاهش را میچرخاند طرف من که لابد تائید بگیرد. من که همسن و سال نوه اش هستم سرم را به نشانه تائید تکان میدهم و میگویم بله مامانم هم میگه اون وقتها هروقت میخواستیم بریم دیدن فامیل میگفتیم میخوایم بریم تهران. خانم مسن میگه آره و دوباره میزنه روی پای خانم کناریش و ادامه میده: "بابام یه روز اومد گفت درسهاتون رو خوندین؟ مشقهاتون تموم شده؟ میخوام ببرمتون شمرون جگر بدم بهتون. ما هم که شش تا بودیم تند تند لباس پوشیدیم که آخ جون داریم میریم شمرون جگر بخوریم. وقتی برگشتیم هیچکدوم نتونستیم شام بخوریم." به اینجا که رسید چادرش رو جابجا کرد و سرش رو تکون داد. خانم کناری گفت یادش به خیر. خانم مسن آهی کشید و گفت واقعا یادش به خیر و لبهاش رو کج و معوج کرد تا بغضش رو قورت دهد... با چشمهای اشکی و بغضی که در حال قورت دادن بود گفت: ما بچگی کردیم. فهمیدیم داریم چجوری روزمون رو شب میکنیم. بچه های حالا نه خودشون میفهمن و نه میذارن ما بفهمیم زندگی داره چجوری میگذره...
آخی چه بغض غریبی...
خب راس گفته!!!
امان از بچه های امروزی
و واقعن ما بچگی کردیما
به یه عروسک بی دست و پا و چارتا کاسه بشقاب پلاستیکی راضی بودیم و باهمین اسباب بازیا چقد خاله بازی میکردیم!!!
یه عروسک داشتم که خیلی خشگل بود سال 75 ازمشهد خریده بودم 200 تومن،ازونایی که چشاش باز و بسته میشد یه روز باخواهرام شیطونی کردیمو مامانو اذیت کردیم مامانم عصبانی شد عروسکمو تیکه تیکه کرد!!!(چقدمامانم اون موقع بی اعصاب بودا!!! )من و خواهرام عروسک و تشییع جنازه کردیم بردیم تو باغچه چالش کردیم!!!!
یادش بخیر
رضوان عزیزم به نظرم بیشتر نگاه ها باید معطوف پدر و مادرها باشه و جمله ات اینطور بیان بشه: امان از دست پدر و مادرهای امروزی
واقعا توی بطن قضیه که بری میبینی بچه ها وقتی به دنیا میان هیچی نمیدونن و این پدر و مادرها هستن که به خمیره اونها شکل میدن و دقیقا هر رفتاری از بچه ها میبینیم نتیجه تربیتی هست که بزرگترها اعمال کردن.
ای جانم چه مراسم تدفین هم برگزار کردین
پیام دریافت شد
ارادتمند
سلام
بغض نداره که!داره؟...خود کرده را تدبیر نیست.این روزا،این بچه ها،این شرایط حاصل کاشت اون موقع این عزیزان و هم نسلاشونه،اینکه الان برداشتشون شده بغض تقصیر ما نیست...
حالا باید دید ما چی می کاریم؟!
شاد باشی و سربلند
سلام طاها جان
بله واقعیات دورانیه که داریم میگذرونم. یه آهی و افسوسی بود که گذشت. حتما خودشون بهتر میدونن که "هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت"
ممنونم از دعای خوبت به همچنین
ای بابا....
پدر مادرای الان مگه کیا هستن؟
خود ما که حتی حوصلهی خودمون رو هم نداریم چه برسه به تربیت کردن بچه
از هر راهی استفاده میکنیم که یه جورایی از سر خودمون بازشون کنیم
مثلا با به روزترین تکنولوژری ها میخوایم امروزی بار بیان اما خودمون هم میدونیم که این فقط یک بهانه است که نخواهیم مثل پدر و مادرهای قدیم با بچه بازی کنیم و اجازه بدیم از سر و کولمون بالا برن
همیشه با خودم میگم شاید خدا دلش برای اون موجودی که قرار بوده من مادرش باشم سوخته که من تا الان مجردم. خخخخخخخخخ
ای جانممممم
نه قربونت برم مطمئنم تو یکی از بهترین مامانهای دنیا میشی
دلی فک کن بهت میگفتن شما هم یادت میاد!!!!! (آیکون بدجنسی در حد اعلا)
شاید منظورش همین بوده. نکنه یکی از فرستاده های تو بوده اون خانمه؟؟؟ راستش رو بگووووو
سلام دل آرام جان
همیشه یاد کردن از گذشته با بغض همراهه.بخصوص که پر از خاطرات شیرین باشه
خداییش دلم برا نسل جدید میسوزه..وقتی بزرگ بشن بیچاره ها هیچ خاطره ای از دورهمی و بازی و خونه بزرگ پدربزرگ و..... ندارن که با یادآوریش یه حس خوب بیاد سراغشون
سلام عزیز ِ دل ِ دلی
امیدوارم اونها هم به اندازه خودشون خاطرات خوب برای مرور کردن داشته باشن.
بنده خدا چه دل پری داشته...
آره طفلی...