ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حالا هم اون اتفاق نمیوفته... یعنی حداقل فعلا... و امشب درک کردم که چرا... چراش هم دردناک بود، نه که به خیالتون خوش خوشان و بشکن و بالا اندازان کشف شده باشه... نه...
این وسط فهمیدم اینکه میگن بیاین دردها رو با هم تقسیم کنیم، کار خوبی نیست. من یه ایده بهتر پیدا کردم. میشه اسمش رو گذاشت جشن شکرگزاری مثلا... و مدلش هم اینطوری باشه که... چه خوب که بقیه درد تو رو ندارن. چه خوب که نمیفهمن حست چیه. چه خوب که تجربه اش نمیکنن. چه خوب که وقتی تو حالت خوب نیست، اونها میتونن خوب باشن. چه خوب که جنس اتفاقهاشون از جنس اتفاقهای تو نیست. چه خوب که غممون رو تکثیر نمیکنیم و یکیش رو دوتا نمیکنیم که همین یدونه هم زیادیه از سر این دنیا...