دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

نبرد در آشپزخانه

روغن را ریخته ام در قابلمه و منتظرم تا داغ شود. همزمان پیاز پوست میکنم و فکر میکنم. کم کم خردش میکنم در قابلمه و میروم سراغ سیب زمینی ها. فکرم مشغول است. عادتم شده انگار که اینجور وقتها فکر کنم. نمیدانم... به نامرتب ترین شکل ممکن سیب زمینی ها تکه تکه شده اند. گویی افکارم را تکه تکه کرده باشم جای سیب زمینی ها...

گوشت یخ اش باز شده و نشده... رنده می آورم تا پیازی را در آن رنده کنم... انگار که مغزم را رنده میکنم... اواسط کار رنده در دستم میچرخد و کمی از پیاز ها روی صورتم و کابینت میپاشد... نمیدانم بخندم یا گریه کنم... بوی سوختن پیاز را حس میکنم... صورتم را پاک میکنم و پیازهای جزغاله شده را دور میریزم... از دوباره کاری بیزارم اما تقصیر خودم است...

بر میگردم سر وقت گوشت... آنچه ادویه دم دستم است نثارش میکنم، در ِ شیشه ی فلفل قرمز سفت است... باز نمیشود... سرش میدهم گوشه ای تا به موقع از خجالتش دربیایم... پی ام سی دارد فال هفته پخش میکند و میگوید: در برابر ماجرایی که پیش رو دارید خونسرد باشید... بی اختیار قهقهه میزنم...

دوبار پیاز خرد میکنم... سرعتم به قدری بالاست که انگار صد سال در آشپزخانه های هتل هیلتن پیاز خرد کن ِ حرفه ای بوده ام!! سرخشان میکنم... چشم ازش برنمیدارم... سرخ شده و نشده ادویه میریزم... رب میزنم... تلفن زنگ میزند... نگاه نکرده میگویم "اه" ولی مجبورم جواب دهم... مخاطب میطلبد که خوشرو برخورد کنی چه میداند در چه واویلایی دست و پا میزنی که... سریع تمامش میکنم تا باز گند نخورده به غذا و خودم و افکارم... در آن لحظه اغراق نیست اگر بگویم از دنیا و متعلقاتش (دور از جون شما) بیزار بودم...

فلفل قرمز را با تمام قوا به پیازهای سرخ شده اضافه میکنم... گویی انتقام بخواهم بگیرم... گویی کم کاری اش را در اینجا بخواهم جبران کنم... به رویش بیاورم که هی فلانی فلان جا کم گذاشتی و اینجا باید جبران کنی. ولی غافل از اینکه کمبودش در آنجا، حالا جبران نمیشود که... اصلا هیچ کمبودی در جای دیگر جبران نمیشود که... اصلا هر چیزی که سر جای خودش نباشد جای دیگر بیشتر بودنش فایده ندارد که...

دلم نمیخواهد گریه کنم... اصلا گریه در حال حاضر مزخرفترین عکس العمل ممکن است... به مواد داخل قابلمه و به آشپزخانه تر و تمیز حسودی ام میشود... نتیجه نبرد آنها رضایت بخش بود... اما من و افکارم چه...


نظرات 25 + ارسال نظر
کاسپر جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 14:54 http://kasperworld.ir

سلام دلی ...
راستش فکر کنم اون نتیجه رضایت بخش خیلی مهمه و همینو میتونی توو خودت و افکارت هم داشته باشی،بدبین نباشی و امیدوارانه یک نتیجه رضایت بخشی هم در خودت و افکارت طلب کنی ...

فکر کنم بابت اون سری پیاز خورد کردن هم یه دل سیر اشک ریختیا ... حالا نگفتی چی درست کردی (ایکون یه کاسپر گشنه و شکمووو)

سلام
ایشالا به نتایج رضایت بخش هم میرسم.
نه اتفاقا خیلی منطقی با پیاز مورد نظر برخورد کردم

کاسپر جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 14:56 http://kasperworld.ir

آها راستی اینم بگم اون پیروزی در نبرد حالا چه توو اون محیط کوچک اشپزخانه و چه در محیط بزرگتر و زندگیت به خودت و افکارت بستگی داره اینکه بخوای پیروز بشی و باشی پس بخواه دلی جان ...

نهایت تلاشم رو میکنم.

فرشته جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 15:05 http://houdsa.blogfa.com

هوووم...هی چیزی که سرجاش نباشه بودنش جای دیگه فایده نداره....گل گفتی دل آرام...

فدای تو

بابک اسحاقی جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 15:10

فلفل قرمز رو زیاد زدی فکر کنم
انتقام افکار مغشوشت رو از اعضای خونواده می گیری ؟
هرررررررر

نههههههههههه خیلی هم زیاد نبود

کیانا جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 16:23

فلفل قرمز


منم خیلی وقتا باهاش انتقام گرفتم ...اما از خودم

خب نه من گفتم خانواده هم یه همدردی ای داشته باشن

سمیرا جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 18:10

پس بگو چرا غذا یه کم تند شده بود!
نه بابک جان خوشبختانه اعضای خانواده غذای تنددوست دارن، بخت با دل آرام یار بود.


مامان جان تعریف کن از من آخه

دیادیا بوریا جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 18:41 http://verach.blogfa.com

سلام
من دقیقا همین افکار فلسفی رو موقع ظرف شستن دارم و بعضی وقتها که اونا غالب میشن باید تکه های خرد شده افکارم رو جمع کنم البته اطرافیان متوجه نمیشن که اون لیوان سر خورده از دستم و شکسته شده گوشه ای از ذهن درگیرم بوده.....روزنوشت خوبی بود دل ارام عزیز....همین که نشون میده زندگی در جریانه خودش محشره و البته تصویر سازی قهقه با فال روز....خیلی عالی بود
قلمتون مانا....

سلام جناب دکتر عزیز
میفهمم...
ایشالا همیشه افکارتون آرام باشه.
ممنونم

طـ ـودی جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 19:06

یکی از لذت بخش تریـــــن قسمت های وبلاگت کامنت های مامانته، دل آرام
یه حس خیلیـــ خوبی داره اینکه همه ی حرف هاتو مامانت میخونه و نظر میذاره واسش و ....
توی همه ی پست ها، جدای از خود پست، همه اش منتظرم ببینم مامان چی نوشته واست!!
ایشا.. همیشه سالم و تندرست پیشت باشن مامان مهربونت

ای جانم طودی
ممنونم از لطفی که داری عزیزم
شاد باشی الهی همیشه

عارفه جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 20:27

میدونی دل آرام یه جایی باید تموم شه حالا اگه یه روزی سرجاش نبوده قرار نیست تا آخر عمر فرصت رو ازش گرفت شاید شد دوباره آوردش سرجاش
خودم خنده ام گرفت از حرفی که زدم نپرس چرا

دقیقا چرا؟
چون تاکید کردی نپرسیدما!!!

م . ح . م . د جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 21:30

یاد فلفل سبز بخیر

یاد باد ، آن روزگارن یاد باد !

فلفل سبز؟؟!!

الهه جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 23:10 http://khooneyedel.blogsky.com

آروم دل....میفهممت....
شاهد مُدّعام هم پستیه که دو سال پیش نوشتم...همینجوری...به همین تلخی...
http://khooneyedel.blogsky.com/1390/04/22/post-60/

خوب نیست...این حال اصلاً خوب نیست...به فکر خودت باش...خیلی بیشتر از اینا به فکر خودت باش....

یادمه پستت رو عزیزم...
حتما...

پروین جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 23:33

حالا که نتیجهء نبرد محتویات درون قابلمه ات رضایت بخش بوده، امیدوارم به این معنی بوده باشد که آشفتگی های فکری تو هم کم شده اند دلآرام عزیزم. درونی و واقعی کم شده اند. بدون اینکه خودت کاملا حس کرده باشی.
من قلاب بافی که میکنم با خودم و افکارم میجنگم. گاهی به خودم میگویم مگر مریضی انقدر با حرص و عجله میبافی. اما معمولا آرام میشوم.

راستی
من هم مثل طودی عزیز همیشه منتظر کامنت های زیبای مامان مهربانت هستم. همهء دوستانمان اگر مامان سمیرای عزیز را دیده بودند و اینکه چقدر خوب و نازنینند، همه شان مثل مامانگار خواستار خواندن بیشتر دست نوشته هایشان میشدند.
میخواهی یک پتیشن امضاء کنیم و دست سمیرای عزیزمان را در پوست گردو بگذاریم؟

پروین خانم نازنینم من با پتیشن موافقم، امضا هم میکنم ولی آخه قربون شما برم من، شما خودتون هم تحت تعقیبید ها. همه داریم چشم چشم میکنیم بلکه وبلاگی با نام شما بخوانیم. بلکه از قلم زیبای شما هم استفاده کنیم

پروین شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 01:56

>D:<
تحت تعقیب!!! قربونت برم من :****
حالا شما فعلا دنبال مامان عزیزت باش. ما هم حمایتت میکنیم!

ای جانم
جسارت من رو ببخشید. بار حرفم طنز بود، جسارت نباشه خدای نکرده :***

فرزانه شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 10:00 http://www.boloure-roya.blogfa.com

خوب ما تا نچشیم که نمی تونیم قضاوت کنیم نتیجه نبرد چی بوده
اما درخصوص فلسفی بودن پست: اینکه اگه چیزی سر جای خودش نباشه جای دیگه ای جبران نمیشه رو 100% موافقم به اشـــــــــــــــــــــــــد وضع.

ایشالا یه "نبرد" در خدمت باشیم
عزیزم...

ترنم باران شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 12:26

امیدوارم در انتها غذای خوبی از کار در اومده باشه.
در مورد آشفتگی های ذهنی که با سیب زمینی نا هماهنگ خورد شده و فلفل قرمز نمود پیدا کرده فقط و فقط درایت و نکته بینی و همت خودتونو مبخواد که حلش کنید با خودتون و دنیایی که در زندگی پیش رو دارید

اینکه چرا چیزی سر جاش نیست چرا چیزی که باید سرجاش باشه ولی حالا که بهش نیازه چرا نیست.شاید ی معما باشه ولی تجربه نشون داده که گاهی ما خودمون هم جای خودمون نیستیم یعنی جایی که باید باشیم نیستیم در نتیجه همه این عدم حضور ها.میشه گفت همیشه ی کمبودی هست.

بله بله بسیار خوشمزه
درست میگی ترنم باران عزیزم
خیلی اوقات خود من هم سر جای درست قرار نگرفتم توی زندگیم دیگه باقی چیزها که جای خود داره.

مامانگار شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 12:30

خوشحالم که پیشنهادم رو پروین خانم عزیز هم حمایت کردند..البته بعد از سمیرا بانو..نوبت پروین خانومه.

در مورد پست هم بگم..که من به اشد وضع تمرین میکنم که موقع آشپزی و پیاز خرد کردن و غیره...فوکووووس کنم روی همون موضوع...و افکارم پخش و پلا نشن اینور اونور...میرم توی ذرات پیاز و حتی تا اتمها و زیراتمهارو هم سیر و سیاحت میکنم..
اینجوری آشپزخونه هم ترتمیز میمونه و کارم کمتره

بله بله
به به پس شما خیلی علمی آشپزی میکنید و در کائنات سیر و سفر میکنید.

فرناز شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 14:43 http://www.zolaleen.persianblog.ir

راستش را بخواهی خود نوشته را یک جوری نوشتی که دوست داشتنی بود ومن نمی دانم باید برای افکارت چه کنم

ممنونم فرناز عزیزم
حضورت چقدر خوبه

کویر شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 17:56 http://faramushshodeh.blogfa.com

سلام. چند بار اومدم نظر بگذارم قسمت نظراتت باز نشد.امااین بار خوشحال شدم و بر می گردم.

سلام کویر جان
من از جانب کامنتدونی از شما عذرخواهی میکنم. گویا سخت باز میشه متاسفانه.
خواهش میکنم. خوشحال میشم.

سمیرا شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 21:24

با عرض سلام خدمت مامانگار و پروین خانم نازنینم.
باور بفرماییدمن یه خواننده بمانم به مراتب بهتره تا وبلاگ داشته باشم.
طودی عزیز ممنون از ابراز لطف و محبتت.

ژولیت یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 13:35 http://migrenism.blogsky.com

چه مبارزه ی خوشمزه ای با افکارت داشتی!
دست پخت همچین اندیشیدنی الحق خوردنیست!
بوس

از اونهایی که خوردن باید پرسید. به من باشه میگم عالیههههه

بازیگوش دوشنبه 26 فروردین 1392 ساعت 12:30 http://bazigooshi7.persianblog.ir/

قسمت نظراتت خیلی سخت باز میشه دل ارام...
چقدد قشنگ نوشتی و درونیات مشوشت رو به قلم اوردی دخترر...

راس میگی گاهی ادم اطرافش مرتبه و درونش...

درسته چند نفر دیگه هم اشاره کردن...
لطف داری عزیزم

مژگان امینی سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 00:57 http://mozhganamini.persianblog.ir

آشپزی کلاً چیز خوبی است مخصوصاً با فلفل زیاد !
کاش بعضی وقت ها بتوانیم اصلاً تلفن را بر نداریم.

شما که استاد آشپزی هستید.
واقعا...

جزیره سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 10:00

اصلا هیچ کمبودی در جای دیگر جبران نمیشود که... اصلا هر چیزی که سر جای خودش نباشد جای دیگر بیشتر بودنش فایده ندارد که...

هم عقیده ایم...

محمد سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 21:41

یکی از نعمت های زمانه ای که در ان زندگی میکنیم .راحت بودن چیزی است که به ان نشر نام داده اند وما چه مردمان خوبشبختی هستیم که از این نعمت استفاده میکنیم وارائه میدهیم انچه را که در درونمان جاری است.نوشته ایت به دل مینشیند وقلم بسیار پاکیزه ای داری قدرش را بدان وبیشتر بنویس وسعی کن هروز از روز پیش شسته رفته ترش کنی . .نمیدانم تحصیلات شما در چه مایه وزمینه ای است اما خواندن نوشته های بزرگان این رشته میتواند بسیار یاری کننده باشد .موفق باشی

ممنونم
شما هم

هلیا چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 18:33 http://www.mainlink2.blogsky.com

سلام
پستای اینجوری رو خیلی دوست دارم .
پست شما رو هم خیلی دوست داشتم.

سلام هلیای عزیزم
ممنونم از لطفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد