دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

عاطفه ها حریف فاصله ها

هفته پیش دلم هوای یکی از دوستانم را کرد . همانطور که تلفن روی گوشم بود و منتظر پاسخگویی او ، به این فکر کردم که چقدر عجیب ... من از این سر شهر ، دلتنگ کسی در آنطرف شهر ... چند ماه است هم را ندیده ایم ؟ دو ماه ... پس چرا هنوز دلتنگش میشوم با اینهمه فاصله ... با اینهمه مشغله ... بعد خودم خنده ام گرفت از افکار مضحکم ... گفتم تو دیگر چرا ... تو که از فرای امواج اینترنت ، دلبسته میشوی به آدمهای هرگز ندیده ی زندگی ات ... دلتنگ میشوی برای کسی که انگار سالهاست میشناسی اش  ... نگران میشوی ... تو دیگر چرا ... 

این را وقتی بیشتر درک کردم که محمد گفت برای کاری میاید تهران ... دیگر بماند که چطور همه با هم هماهنگ شدیم برای دیدن دوستی که کیلومترها آنطرف تر ، که نه در آن سر شهر ، بلکه در شهر دیگری زندگی میکند ... اراک ... نمیدانم فاصله اش تا تهران دقیقا چقدر است ، اما هر چه بود نتوانسته بود مانع آشنایی و دوستداشتن کسی شود که داشت می آمد ...

هاله بانوی عزیزم مسئول هماهنگی گروه شد و با تلاشهای فراوانش همه را جمع کرد ... فرزانه مهربان ، مامان سمیرا ، تیراژه نازنین و الهه گل ... بابک عزیز و جناب جعفری نژاد که با آن ترافیک سنگین بزرگوارانه کنارمان بودند ... و میلاد که با عکسهایش سنگ تمام گذاشت ...

در عصر روز یکشنبه ، هشتم بهمن ماه ، 10 نفر بر سر یک میز جمع شده بودند  ... کسانی که بی اعتنا به مسافت ... فقط به اتکای محبت ... کنار هم بودند ...


*این پست تقدیم به محمد ... امیدوارم به زودی فرصت دوباره ای برای دیدن او و فهیمه عزیزش فراهم شود ...



نظرات 12 + ارسال نظر
مریم انصاری سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 15:20

چقدر عالی دل آرام جان.

این مهربونی دسته جمعی تون، تحسین داره عزیزم.

قلباً امیدوارم جمعتون همیشه جمع باشه و گرم.

دلتون هم همیشه خوش.

دوستی هاتون مستدام دل آرام عزیزم.

آذرنوش سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 19:44 http://azar-noosh.blogsky.com

من هم به نوعی تجربه ی همچین دیداری و با یکی از بچه های بلاگستان داشتم...میدونی دلارام بیشتر از این تعجب میکنم که گاهی انقد که برای دوستان مجازی دلتنگ میشوم یا نگران برای دوستانی که دوروبرم هستن نمیشم...خیلی جالبه که اسامی بیشترتونو حتی مامان هم میدونه از بس که درموردتون صحبت میکنم ...
امیدوارم روزی برسه که منم بتونم شما عزیزانو ببینم

جعفری نژاد سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 19:54

ترافیک ؟ سنگین ؟ بزرگواری ؟

عذر می خوام دلی جان در این زمینه من نمی تونم کمکی بهت بکنم ... لطفا با جناب آقای اسحاقی تماس حاصل بفرمایید چون فرمون ستشون بود و بار ترافیک روی مخ شان

این جانب صرفا سوت می زدم و تشویق می کردم و فک می جونباندم

مایه ی خوشبختی دیدار شما و همچینین زیارت مامان سمیرای مهربان تان و سایر دوستان

بابک اسحاقی سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 20:22

دست شما و هاله بانوی عزیز درد نکنه برای هماهنگی ها
دست همه دسوتانی که اومدن درد نکنه
و از همه مهمتر دست محمد درد نکنه که بهونه این دور همی شد
جعفری نژاد هم که کاری نکرد نیاز به تشکر نداره
داشت سوت می زد
هرررررررررررر

بابک اسحاقی سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 20:25

دسوتان ؟
هرررر

رعنا سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 22:31 http://rahna.blogsky.com

ایول دمتون گرم
انشالا همیشه بهونه ای واسه این دور همیا داشته باشید و دل همه خوش باشه
و جای ما رو هم خالی کنید البته
مخصوصا" جای منو :دی

فرزانه سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 22:51 http://www.boloure-roya.blogfa.com

به من که خوش گذشت و باعث و بانیش خیر ببینه. امیدوارم که به بقیه هم خوش گذشته باشه.

م . ح . م . د سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 22:56

نه ، من میخوام بدونم کیامهری که یه ربع اومد پیشیمون و هیچ نقش خاصی ایفا نکرد کجاش تشکر کردن داره ؟!

بقیه دسوتان هم که کللن هیچ ، مهم آقا محمده

هررررررررررررر

م . ح . م . د سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 22:56

اما جدا از شوخی مرسی دلارام ، خیلی روز عالی ای بود

دست همه درد نکنه

ایشالله دفعه ی بعد با فهیمه خانوم تشریف میاریم !

فاطمه شمیم یار سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 22:58

سلامممم عزیز دلم
وااااااااای چقدر جای من خالی (آیکون یک عدد خود شیفته)..
جدا دلم می خواست و می خواد تو بچه هایی که تهران هستن یه روزی همه ی بچه های تو این لیست رو ببینم..
.البت فرزانه ی عزیز رو دیدم فقط..
خوشحالم که یه دیدار خوب بوده براتون..

کاسپر(بابک) سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 23:08 http://kasperworld.ir

به به چه عالی ... تا باشه این دور هم بودن دوستان ...
شاد باشید همتون عزیزان ...

سمیرا چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 14:19

الهی که همیشه جمعتان جمع باشه و دلتان گرم.
فکر میکنم به همه خوش گذشت حالا ما چیکار داریم ترافیک بعضی ها را کلافه کرده بود یا اون بنده خدایی که کم مونده بود از نشستن ما در آن مکان ، موهاشو دونه دونه بکنه!
نمیدونم شماها هم موقع بیرون اومدن اشک شوق را در چشماش دیدین یا نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد