دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

نبض یک رویا

دوستان عزیزم ؛ احتمالا مشکل در نوع بیان من بوده که بعضی از شما به "توقع" ، "گوش شنوا" ، "نحوه بیان احساسات" و "سوء استفاده" و ... اشاره کرده اید . لازم میدانم توضیح دهم که منظور من صرفا" بیان احساسات به جنس مخالف نبوده و نیست ... هدف ابراز احساسات به آدمهای اطرافمان است . چیزی که خیلی از ما خودمان و طرفمان را از گفتن و شنیدنش محروم میکنیم . به فرض اگر برادرتان امروز خوش تیپ تر از همیشه است ، چقدر خوب است که بیانش کنیم .

همین ...


سالها پیش که غرورم برای خودش برو و بیایی داشت ، اعتقاد چندانی به بیان احساسات نداشتم ... به خیال آن روزهایم ، آدمها بایستی از رفتارم میفهمیدند که دوستشان دارم ... که برایم مهم اند ... که ...

ایام گذشت ... دل آرام هم مثل خیلی از آدمهای دیگر دچار تغییرات خواسته و ناخواسته شد ... درست نمیدانم که کجای زندگی ام و چرا غرورم را جای گذاشتم و ترجیح دادم که باقی مسیر را بدون آن بگذرانم ... شما که غریبه نیستید ، کار تا جایی پیش رفت که معتقد شدم " احساسات را باید گفت ... واگر نه آدمها از کجا بدانند که به چه میزان برایشان عزیزی " ... عجبا ! این همان آدمی است که به "بیان" اعتقادی نداشت و حالا به راحتی به آدمها میگفت که دوستشان دارد ... که برایش ارزشمندند ...

خب ، به شخصه آدم زیاد اجتماعی ای نبوده و نیستم ... به سختی میتوانم ارتباط برقرار کنم و دایره دوستانم محدود است ... اما دوستی هایم عمیق ...  از میان همین دوستان محدود در دنیای واقعی ام ، کسی را دارم که با تمام وجود دوستش دارم ... کسی که از همان برخورد اول - سر کلاس ژنتیک ، درست پنج سال پیش در چنین روزهایی - با آن لبخندش میشد پیش بینی اکنون را کرد ... کسی که تاثیر بزرگی بر زندگی ام گذاشت و خودش نیز میداند ... بس که یادآوری اش کرده ام ... خوبی ها را باید گفت ... دوست داشتن ها را ...

دوستت دارم رفیق ...


* تقدیم به سمیه عزیزم ... خواهر مهربانش چند وقتی است که اینجا مینویسد ...



نظرات 24 + ارسال نظر
تیراژه شنبه 13 آبان 1391 ساعت 01:49 http://tirajehnote.blogfa.com

اوللللللللل!!

بله بله

مریم شیرزاد شنبه 13 آبان 1391 ساعت 02:33

آره دلی جونم.حرفتو باید با طلا نوشت.
چون آدم از کجا میدونه تا کی وقت داره.
ولی دلی خیلی آدما اینو نمیفهمن
خوبه که رفیق تو رفیقه و میفهمه

گاهی با خودم میگم ، ما مگه غیر از با هم بودن کار دیگه ای هم داریم ؟
وقتمون کمه مریم ...

نیلوفر شنبه 13 آبان 1391 ساعت 02:34 http://www.waternymph.blogfa.com

از انجایی که خواهر مهربان سمیه خانوم بنده باشم از لطف و محبت دوست خوبی مثه دل آرام سپاسگزارم.دلی جونم احساس قشنگت همیشه تاثیر عمیقی روی دلامون داره.خیلی مراقبش باش...

بله شخص شخیص خودتون میباشید .
خواهش میکنم
فدای تو عزیزم

تیراژه شنبه 13 آبان 1391 ساعت 06:21 http://tirajehnote.blogfa.com

دوست قدیمی..کهنه رفیق...
من را یاد خیلی واژه ها میاندازند....
مهربانی..رازداری...شادی...غمخواری..
دوست خوب گنج است..و هر چه بگذرد قیمتی تر و ناب تر میشود...
اما میشود که دوست یک ساله انقدر معنای عمیقی از رفاقت برایت گشوده کند که گویی به اندازه ی تمام عمرت دوست بوده اید...این را خودت خوب میدانی که چه میگویم رفیق..
درست میگی..خوبی را باید گفت ...خوب بودن ها را باید ارج نهاد...
و تو که خوبی و مهربان
و مهربانی را خوب میشناسی..
بی دلیل نیست که اینهمه دوست های نازنین داری ..برای تو و تمام دوستانت ماندگارترین لحظات را در رفاقت آرزو دارم.
و چقدر خوب که میتوانیم نوشته های یکی دیگر از دوستانت را بخوانیم و کاش سمیه جان نیز ما را مهمان قلمشان کنند..

ای جانم تیراژه با این دید قشنگت .
دوست خوب گنج کم یاب است توی این دنیای آشفته ...
خوب میدونم چی میگی ... به اندازه تمام این یکسال که بودی و هر روز عزیزتر از روز قبل شدی ...
خود تو هم یکی از همون دوستان نازنین من هستی که باید بودنت را ارج بنهم .

امیدوارم بتونیم دست سمیه رو هم بند کنیم

بهروز (مخاطب خاموش) شنبه 13 آبان 1391 ساعت 09:20

سلام...


مانده ام میان این گفتن ها و نگفتن ها....................
دوستی تون پایدار


عیدت مبارک دل آدام

سلام بهروز
میفهمم ... و گاهی نباید "فقط نگاه کرد" ... باید گفت ...
ممنونم
عید تو هم مبارک . روز خوبی داشته باشی

میلاد شنبه 13 آبان 1391 ساعت 10:15

سلام گل دختر

اومممم (یاد اون ایکونه که میلاد دستش زیر چونه اش بود و داشت فکر میکرد، افتادم )

صدرصد با موضوعی که مطرح کردی موافقم و شدیدا هم اعتقاد دارم باید احساس رو گفت اما با چه جوری گفتنش یکم مشکل دارم، یعنی گاهی لازم یکم در مورد نحوه بیان احساسات چه خوبش چه بعدش تامل کرد دلارام

واقعیت اینکه باید هم در گفتن هم در نگفتن و هم در مورد شدت و ضعف بیان احساسات دقت داشت


راستی عیدت مبارک

سلام میلاد

دقت ... اومممم(همون آیکون مذکور با جانشینی دل آرام ) وقتی کسی ، چیزی و یا اتفاقی خوبه ... دوستداشتنیه ... کاربرد دقت رو اینجا نمیفهمم . با حس های بد کاری ندارم در حال حاضر ، حرفم روی خوبی هاست . روی تمام "دوستت دارم " هایی که بدهکاریم ...

الف. لام. ی شنبه 13 آبان 1391 ساعت 10:23 http://www.inspiration90.blogfa.com

سلام عزیزم.

دوستیتون پایدار، خدا برای هم حفظتون کنه!

سلام الهام
ممنونم عزیزم ، مرسی مهربون

نرگس۲۰ شنبه 13 آبان 1391 ساعت 12:26

سلام دل آرام جان

خوش به حال تو و سمیه که برای هم رفیق های نابی هستین...رفاقتتون پایدار

و همینطور خوش به حال من چند وقتی است دوست مجازی توام
دوست یک عدد دل آرام مهربان دوست داشتنی
دوستت دارم دل آرام عزیز

سلام نرگس
ممنونم
ای جانم با این کامنتت . خوش به حال من که دوست پر احساسی مثل تو دارم .
من هم دوستت دارم نرگس جان

سمیه شنبه 13 آبان 1391 ساعت 13:04

نمی دونم از کجا شروع کنم از همون کلاس ژنتیک که تو چشمات صداقت و درستی دیدم یا از حسی خوبی که بهم انتقال دادی که برام خیلی شیرین بود و تا الان خدا رو شکر دارمش و خواهم داشت.
حقیقتا دل صافی داری تو این دریای پر تلاطم و از این صافی دلت ما رو هم بی نصیب نکردی.
متشکرم رفیق متشکر...
همیشه می گم و باز هم می گم از اینکه با تو هستم تویی که به قول معروف زبون و دلت یکیند ساده و بی پیرایه و از همه مهمتر پر از احساس خیلی خوشحالم و اینکه هنوز با داشتن رفیقایی مثل تو که البته تو این دنیای پر آدم تعدادشون به انگشت های یه دست هم نمی رسه احساس زنده بودن و زندگی به هم دست
می ده.
دوست دارم رفیق.. قدر خودت تمام چیزهای با ارزشی که در درونت داری بدون و حفظشون کن به علاوه مامان خیلی گل و پرتاثیری داری خدا حفظش کن نگفتم قدرش بدون چون می دونم می دونی، ممنون سمیرا جون.


مرسی که هستی سمیه ... همیشه باش ... حتی بعد از رفتن ...

سمیه شنبه 13 آبان 1391 ساعت 13:28

مخاطب دوستان رفیقم دل آرام
مرسی از احساسات قشنگ تون که چه قشنگ به قلم اوردید و پایداری رفاقتمون آرزو کردید.

تیراژه جان چه زیبا احساساتت رو در نوشته هایت بیان می کنی چون پیش تر از اینکه بدونم شما رفیق دل آرام اید نوشته هاتون تو وبلاگ تون دنبال می کردم و پر از احساس می شدم اما از انجا که قلمی به زیبایی قلم شما نداشتم یا شاید بهتر بگم همیشه برای خودم
می نوشتم فقط به صورت یه خواننده حضور داشتم.
و در نهایت...
آرزو می کنم که دلاتون همیشه پر از احساس و زندگی باشه.

من اینجا سکوت میکنم و میکروفن رو می سپارم به دوستان تا خودشون صحبت کنند

وانیا شنبه 13 آبان 1391 ساعت 15:51

نه من همون غرورمو بیشتر دوست دارم دلی

همه که نباید مثل هم فکر کنند وانیای عزیزم

میلاد شنبه 13 آبان 1391 ساعت 18:41

در مورد همه ی خوبی هایی که گفته ایم، حرفم اینکه بازم باید دقیق شد

نمیدونم شاید باید تجربه کنی تا چیزی که میگم درک کنی دلارام

چون گفتن همه ی دوستت دارم هایی که بدهکاریمم گاهی لزومی نداره، یعنی اونچیزی که فکر میکنیم رخ نمیده

اشتباه نکن بحث توقع نیست ها، بحث اینکه چقدر اون حس به موقع گفته شده و به اندازه چون گاهی بعضی ادم ها جنبه لازم رو ندارن

میلاد من میفهمم جنبه و توقع و اینجور مسائل رو ... و قطعا هم منظورم این نیست که راه و بیراه توی چشمهای طرفمون نگاه کنیم و بگوییم "دوستت دارم" ...
حرف من اینه : اگر کسی را به هر دلیل دوست داریم ، نباید بگذاریم از دانستنش محروم بماند .

" بحث اینکه چقدر اون حس به موقع گفته شده" ... براساس این جمله ات باید بگویم : آفرین پسر ... چرا باید گذاشت کار از کار بگذره ؟

با تمام این حرفها ، قبول دارم که هر شخصی سیاستهای رفتاری خودش را دارد و قابل احترام .

جزیره شنبه 13 آبان 1391 ساعت 19:44

اره حق با توئه دلی ،ولی فک کنم من هنوز درگیر غرورم هستم...(متاسفانه)

غرور همیشه هم بد نیست البته جزیره ، اما به گمانم گاهی ارزش دارد پر پر کردنش ...

ژولیت شنبه 13 آبان 1391 ساعت 22:24 http://migrenism.blogsky.com

اوه دلی عزیزم. با این حرفت بدجوری موافقم که باید خوبی ها رو زیبایی ها رو دوست داشتن ها رو گفت تا مشدد بشن تا برجسته بشن تا تضمین بشن تا تکراری و تکراری تر بشن. اونقدر که ...........
نمی دونم ولی به بینهایتش امیدوارم دلی مهربون. منو یاد دختر مهربون ممُل انداختی. و من خوشحالم که پشت همین صفحه ی مجازی یه ادم واقعی مهربون هست که می تونم با خودم خیال کنم دوست منه و افکارش اینقدر زیبا.
با این پستت باید بگم بدجوری دوستت دارم. نه. این با اون دوستت دارم ها فرق می کنه. دوستت دارم نه بی دلیل. به خاطر نگاه قشنگت و این تلنگر قشنگت...

دختر مهربون ممل
ممنونم برای این همه حس خوب ژولیت جانم
من هم خوشحالم که از پس همین صفحه مجازی کسی هست که قطعا مهربونه و "دوستت دارم" ها رو میفهمه ...

رعنا شنبه 13 آبان 1391 ساعت 22:29 http://rahna.blogsky.com

واسه اونی که لیاقت داره بایستی غرور رو شکست وقتی هم بره یا دوستی کم رنگ شه ، غصه نمیخورم که کاش احساسمو بهش میگفتم ...
ولی بعضیا اگه احساستو بهشون بگی از همون احساست واسه زمین زدنت استفاده میکنن .!
و مشکل من اینه که نمیدونم به کی باید احساسمو بگم به کی نگم ..

به آدمها نه ، ولی به دلت اعتماد کن رعنا

نرگس اسحاقی یکشنبه 14 آبان 1391 ساعت 00:55

دلی جون گفتن احساسات خیلی خوبه اما گاهی بعضی آدمها وقتی از احساسات واقعی آدم با خبر میشن به خاطر اطمینان از اینکه دیگه دارنت قلب آدم رو میشکنن البته این بیشتر تو رابطه با جنس مخالف صدق میکنه نازنینم ...
دوستیتون پایدار

امیدوارم هیچکس با تو نرگس نازنینم این کار رو نکنه ...
ممنونم عزیزم

آزاده ایرانمنش یکشنبه 14 آبان 1391 ساعت 01:54

سلام
من توی این وبلاگ تازه واردم اما خواستم در تأیید نوشته دل آرام عزیز این تجربه شخصی رو تعریف کنم:
حدود 10 سال پیش که دانشجوی دوره لیسانس بودم با خیلییا و بهتره بگم اکثرا سرسنگین رفتار میکردم مخصوصا با آقایون که دیگه "سنگین" واسه رفتار من واقعا کلمه ی قاصریه!
یه دفعه اتفاقی با یکی از پسرای کلاسمون شدیدا! فیس تو فیس شدم. (همن نگاهی که موضوع پست قبلیه). بی تعارف بگم اون نگاه صاف و بی پیرایه، کنج دلم جا گرفت اما به هیشکی حتی خود طرف هیچی نگفتم. تا فارق التحصیل شدیم و ما از اون شهررفتیم و کار و دانشگاه و قص علی هذا!
چند مدت پیش توی محل کار جدیدم بازم به طور اتفاقی بازم همون نگاه بازم همون پسر!
تو نگاه اول شناختمش، با اینکه تو این همه سال میتونم بگم قیافه هیچ کدوم از بچه ها من جمله این آقا رو یادم نمونده بود و حتی دیگه اون نگاه معروفم از ذهنم رفته بود و سالها بود که فراموشش کرده بودم.
اما یه لحظه با تکرار اون اتفاق انگاری مغزم سوییچ زد به 10 سال پیش، کلاس مولکولی، هم شاگردی قدیمی و ...
خیلی ناخودآگاه رفتم جلو رشته شو و دانشگاهشو بپرسم که مطمئن شم خودشه، که دیدم بله خود خودشه!
تا اینکه بعد از اون با هم بیشتر آشنا شدیم و بعد تقاضای ازدواج و باقی ماجراها...
تو رو خدا فکر نکنید که فیلم هندی تعریف کردم. باور کنید عین حقیقت بود. منظورم از این همه پرحرفی این بود که بگم درست میگه این رفیقمون!
حالا که برمیگردم عقب از خودم میپرسم من چرا کاریو که امروز کردم دیروز نکردم. مگه گفتن یه حس ساده به 10سال زمان احتیاج داره!
باور کنید گل گفته این دختر، باید گفت، باید گفت...
به قول شکسپیر: گاه و بیگاه برای آنانکه دوستشان میدارید نشانه هایی بفرستید تا بدانند که برایتان چه عزیزند...
مرسی دل آرام واسه نوشته ات...

سلام
خوش آمدید آزاده جان
بسیار خوشحالم که سرانجام خوبی داشت آن نگاه و احساسات ، هرچند با 10 سال فاصله ...
همیشه شاد باشید و پر از حس دوستداشتن .

تیراژه یکشنبه 14 آبان 1391 ساعت 02:27 http://tirajehnote.blogfa.com

به سمیه ی عزیز

فکر میکردم آشنایی من با شما از طریق وبلاگ دل آرام عزیز است
و وقتی چند ساعت پیش دل آرام گفت که شما قبلا وبلاگ من رو میخوندید و بعد از آن بوده که با وبلاگ دل آرام جان نیز آشنا شدید تعجب کردم و در عین حال بسیار خوشحالم و مفتخر از اینکه قلم من به دلتون نشسته...
ممنونم از لطفی که به من و نوشته هایم دارید دوست نازنینم
و چقدر خوب است که قلمهایمان بهانه ی چنین دوستی های زیبا و جالبی در این دنیای مجازی میشوند..
برای همه ی شما دوستان گلم بهترین ها رو ارزو دارم.

ممنونم عزیزم

مریم نگار (مامانگار یکشنبه 14 آبان 1391 ساعت 09:19

...واااای دلارام...خیلی قشنگ بود...
باید گفت...باید گفت...
چرا که داری به نهال احساس و عاطفه خودت آب میدی تا رشد کنه !
عشق و دوست داشتن...باید جاری بشه...هم دریافت بشه...و هم داده بشه..تا زنده بموه...
و بهترین راه انتقال.. بیان اون...و متعاقبا رفتار مترادف اونه..
دوستی تون هر لحظه نزدیکتر و صمیمانه تر..

ممنونم
اسم معامله ، اسم زیاد جالبی نیست برای این روابط . اما در حقیقت بده و بستان احساسات است . البته بی توقع و چشمداشت . کاملا درست گفتید .
ممنونم مامانگار عزیزم

سارا یکشنبه 14 آبان 1391 ساعت 13:08 http://www.takelarzan.blogsky.com

واااااااااااااااااای یکیم از من بنویسه عقده ای شدم خوووووووو

این پست ناقابل تقدیم به شما بود سارای عزیزم
http://delaramam.blogsky.com/1391/07/07/post-246/

فرزانه یکشنبه 14 آبان 1391 ساعت 13:39 http://www.boloure-roya.blogfa.com

این که آدمیزاد بتونه اونچه رو که در قلبش میگذره بگه یک روی سکه هست و این که گوشی برای شنیدنش هم باشه یه روی دیگه سکه.

ایشالا همه گوشها شنوا باشند و بشنوند صوت زیبای "دوستت دارم " رو .

علی دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 00:04

سلام
من از وب پرسیسکی وراچ اومدم اینجا. دنیای قشنگیه دل آرام!
آره منم با این پست موافقم آدم باید خوبی ها رو بگه و علائقو ابراز کنه چون هیچی از آدم کم نمی کنه که هیچ یه حرف خوشگل به تاریخ حرفای قشنگ دنیا اضافه میکنه. یادش بخیر یه استاد داشتیم همیشه میگفت: "توی آزمایشگاه اگه یه سمپلر هم از دوستتون قرض گرفتین ، وقت دفاع ازش تشکر کنین به خدا بجز دوستیتون که عمیق تر میشه و دل اون که شاد میشه هیچ اتفاق دیگه ای نمیوفته"
به قول فریدون مشیری عزیز:
از دل افروزترین روز جهان خاطره ای با من هست،
به شما ارزانی:
سحری بود و هنوز، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود،
گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود،
من به دیدار سحر میرفتم، نفسم با نفس یاس در آمیخته بود،
می گشودم پر و می رفتم و می گفتم: "های! بسرای ای دل شیدا، بسرای،
این دل افروزترین روز جهان را بنگر!
تو دل آویزترین شعر جهان را بسرای!
آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،
روح در جسم جهان ریخته اند،
شور و عشق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغک تنها بسرای!
همه درهای رهایی بسته ست،
تا گشایی به نسیم سخنی، پنجره ای را بسرای!
بسرای...!
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم!
در افق،
پشت سراپرده نور،
باغ های گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر،
غنچه ها میشد باز،
باغ های گل سرخ،
باغ های گل سرخ،
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست!
چون گل افشانی لبخند تو، در لحظه شیرین، بشکفت!
خورشید، چه فروغی به جهان می بخشید! چه شکوهی!
دو کبوتر در اوج،
بال در بال گذر میکردند،
دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند،
مرغ دریایی، با جفت خود از ساحل دور رو نهادند به دروازه نور،
چمن خاطره من نیز به جانمایه عشق،
در سراپرده دل،
غنچه ای می پرورد،
هدیه ای می آورد،
برگ هایش کم کمک باز شدند،
برگ ها باز شدند، برگ ها باز شدند...
یافتم!
یافتم آن نکته که میخواستمش!
با شکوفایی خورشید و گل افشانی لبخند تو، آراستمش،
تار و پودش را از خوبی و مهر، خوش تر از تافته یاس و سحر بافته ام:
"دوستت دارم" را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام!
این گل سرخ من است!
دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق،
که بری خانه دشمن،
که فشانی بر دوست،
راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست،
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشید، روح خواهد بخشید...
(مرسی خواهر خوبم)

سلام
خوش آمدید علی جان.
زنده باشند استاد نازنینتون که واقعا درست گفتند .
ممنونم برای انتخاب این شعر بسیار زیبا از فریدون مشیری عزیز ...
پر از حس دوستداشتن باشید همیشه .

سمیرا دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 09:13

چی دارم بگم مقابل این همه حس قشنگ
پس بدار خرابش نکنم
جز اینکه بگم
دوستیهایتان پایدارعزززززززیزم
سمیه جان از تو هم بخاطر ابراز لطف و محبتت ممنون
الهی همیشه بهترینها برای شما دوستان خوب فراهم باشه.واز وجود یکدیگرو در کنار هم بودن حسهای قشنگ بهتون دست بده.

ممنون مامانم

سارا دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 09:48 http://www.takelarzan.blogsky.com

بهله
شرمنده شدم الان

دشمنت شرمنده باشه
شاد باشی همیشه عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد