دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

بد و بدتر

مهتاب پنجره را باز کرده است و زل زده به خیابان ... میگوید دلی بیا این قاصدک رو ببین چه رقصی میکنه ... خودم را رساندم کنارش و چشمهایم را ریز کرده ام و میگویم : کو ؟ با دستش سعی دارد که به محل دقیق قاصدک اشاره کند و از آنجا که قاصدک مذکور در حال چرخ زدن بود مدام دستش را بالا و پایین میبرد ... میگوید : یکم خم بشی میگیریش . من هم با اینکه ندیدمش اما تلاشم را میکنم ... تا کمر خم شده ام و تقریبا روی نوک پنجه هایم ایستاده ام ! مهتاب میگه : نمیمیری که بیشتر بری جلو !!

یک آن پایین را نگاه کردم ... ما طبقه پنجم هستیم ... یک طبقه لابی ... یک طبقه آموزش ... یک طبقه هم نهار خوری ... اوه هشت طبقه ... و پایم لیز خورد و پرتاب شدم ... تا رسیدن به زمین فریاد زدم : اااااا

حالا من کف خیابانم ... در حالی که طرف چپ صورتم به آسفالت چسبیده ، دست چپم با زاویه نود درجه و دست راستم صاف کنارم افتاده ... پای راستم خم شده ... میشد که مغزم منهدم شده باشد ، اما نشد ... فقط چشم چپم بر اثر ضربه بیرون پرید ... و قل خورد و قل خورد و افتاد توی جوی آبی که به آب باریکه ای دلخوش است .. قیافه تان را آنطور کج و معوج نکنید ، آبش عجیب زلال است ...

میشد به جای جوی ، قل بخورد و قل بخورد این سرازیری خیابان را و به چهار راه رسیده و نرسیده ، برود زیر چرخ ماشینی و "پلق" صدا دهد و ذراتش بپاشد این طرف و آنطرف ... که کاش اگر بپاشد ، بر روی خاک باغچه های اطراف خیابان بپاشد و غذا شود برای گیاهی و جوانه بزند و سبز شود ... نه اینکه طعمه موش و کلاغ ...

سرم را می آورم تو ... به قاصدک نامرئی میگویم " امروز برای آدمها خوش خبر باش لطفا "

رو به مهتاب میگویم :میشد الان اون پایین افتاده باشم ... و پنجره را میبندم ...


نظرات 22 + ارسال نظر
عارفه چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 00:15 http://inrozha.blogsky.com/

فعلا اول برم بخونم

عارفه چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 00:17 http://inrozha.blogsky.com/

فکر کن لقمه ای که نصف شبی گذاشتم به دهانم را اونجایی که کف خیابان جوی را ذکر میکردی به زور قورت دادم .

خوبه تاکید کردم قیافه تان را کج و معوج نکنید

تیراژه چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 00:18 http://tirajehnote.blogfa.com

آره قاصدک جان
برو خوش خبر باش
به دلی جان ما هم سلام مخصوص برسون بگو آخه این چه پستیه اخر شب می نویسی دختررررر؟!!!!
دلمان الان در حنجره مان میتپد!

قربان دلتان

بهروز(مخاطب خاموش) چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 00:43

سلام...

سقوطی در کار نیست..
من مدت هاست که به بالا افتاده ام

سلام
بالا و پایینش مهم نیست ...

جعفری نژاد چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 08:28

می گم احیانن توی اون جوی آب از بچه ماهی های ریز و سیاه خبری نبود احیانن ؟ آیا ؟

چرااااااااا
اتفاقا چند عدد پسر بچه شیطون هم مشغول تست کردن طعمشون بودند

صالی چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 08:32 http://afsonkhanomi.blogfa.com

خدا کنه همه قاصدک ها خوش خبر باشم
با تصور اون سقوط یه جوری شدم...

الهی آمین

سارا چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 08:34 http://www.takelarzan.blogsky.com

ینی الان در حال خوردن صبحانه بودم دل آرام

ببخشید حالتان را بهم زدیم

بابک اسحاقی چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 09:26

قشنگ بود دل آرام
من هم زیاد به اینطور مردن فکر می کنم
تازه دل به هم زن تر از این

یا خداااا ، از این بدتر یعنی ؟
عمرت طولانی

م . ح . م . د چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 09:28

کاش از این چیزا واسه من اتفاق بیفته

اما 8 طبقه کمه ، حداقل 30 ، 40 طبقه باشه

وقتی هم اون پائین بودم یجور باشه که خودم خودمو ببینم که همه چیم منهدم شده و هیچی واسم نمونده

دور از جونت محمد

میلاد چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 10:18

به به چه قاصدک های نامرئی خوبی

فقط من نمیدونم کله صبح چرا باید از این قاصدک ها بیاد سراغ من، با اون اعصاب خورد و داغون

صبح زود پاشی بعد حوصله هیچی رو نداشته باشی بعد بیای این قاصدک ها روهم بخونی با اون فضاسازی فوق العاده که منو یاد فیلم "سوینی تاد آرایشگر خبیث خیابان فیلینت" انداخت، ببین دیگه چه شود

باید این قاصدک ها رو زودتر فوت کنم برن

فوت کن برن هرچه زودتر ...
امیدوارم اعصابت الان آروم و راحت باشه

آوا چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 11:54

من صحنه ء یه تصادف ِدیگه دوباره
جلوی چشمام میادوقشنگ طرز
تصادف و این که این بار نواحی
شکستگی و غیره کجاست..
تصویرای زیبایی نیس،خراش
به دل آدم میندازه.......
امیدوارم قاصد و قاصدکها
امروز برای خـــــــــیلی از
منتظران خوشخبر باشند
یاحق...

بلا دور باشه آوا جان
حق نگهدارت

مریم نگار چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 12:16 http://zanbil-m.persianblog.ir/

..ای جان...از اون دلی نوشتهای خودت..
یکم از اون رقص پرواز تا رسیدن به زمینش هم میگفتی دلارام.
تا بچه ها کله ام رو نکندن برم..

شما لطف داری مامانگار عزیزم
اما والا رقص پروازی درکار نبود ... فقط سقوط شخص شخیص بنده بود ... اگر میدانستم انقدر مشتاقید با جزئیات بیشتری شرح میدادم

تیراژه چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 12:26 http://tirajehnote.blogfa.com

مریم نگار جان
من واقعا موندم چی بگم الان به شما!!!
رقص پرواز؟!!!...لا اله الا الله!
لابد تصادف کردن و له شدن زیر ماشین هم میشه حرکات موزون اسپانیولی؟!!ها؟

کاش یه کم از این ذوق و زیبابینی سرشار شما رو من هم داشتم! والا !

کورش تمدن چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 20:00

سلام
حالت خوبه؟مطمئنی خوبی؟
فیلم ترسناک زیاد دیدی فکر کنم

سلام
خوبم به لطف شما
نه اتفاقا ، فقط قوه تخیلم را کمی به کار انداختم !

نرگس۲۰ پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 18:42

سلام دل آرام جان
خدا را شکر قاصدکه خوش خبر بوده که تو همون بالا موندی
من هیچ وقت در چنین موردی قوه تخیلم را بکار نمیگیرم
شاید چون خیلی میترسم حتی با علم به اینکه راهیه که همه میرن
شما هم لطفا از این استعدادتون در موارد دیگه استفاده بفرمایین و دل دوستان را ایجوری به طپش درنیارین

همیشه سلامت باشی دل آرام جان

سلام نرگس عزیزم
امیدوارم دل دوستان عزیزم فقط به شادی بتپد .
ممنونم
نرگس جان امکانش هست برایم آدرس وبلاگت رو هم بذاری ؟

پرچانه پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 21:40 http://http://forold.blogsky.com/

ینی فکر کن آدم اینقدر کند ذهن باشه فکر کنه که راستی راستی افتادی زمین و بعد جون سالم به در بردی و اینا رو نوشتی بعد برسه به اون قسمتی که چشت پریده بیرون بعد تازه بفهمه نه بابا قضیه یه چیز دیگه س
ینی واقعا آدم اینقدر خنگ

ای جانم
دور از جونت ، این حرفها چیه دختر ؟

نرگس۲۰ پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 22:07 http://narges20.blogsky.com

دل آرام جان
ببخشید اینبار فراموش کردم بذارم
یه خونه کوچیک که به پای سرای شما نمیرسه

مرسی برای آدرس
نفرمایید نرگس جان

جزیره پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 23:38

سلام
دلی عجب پستی بود.خیلی باحال بود. فک کن اونجاییش که گفتی: چشم چپ قل بخورد و بخورد و بخورد... خداییش تصور صحنه ش خنده دار بود. فک کناصن این کافه چی الکی شورش میکنه. نه؟:دی

ولی خب در کل شبه داستان خیلی خوبی بود دل ارام.

سلاااام
خوشحالم که سر ذوق اومدی و خوشحالت کرده
آره بابا تیراژه حساسه ... واگر نه من که یه پست نوشتم سراسر طنز و شادمانی
مرسی عزیزم

مژگان امینی جمعه 28 مهر 1391 ساعت 20:58 http://mozhganamini.persianblog.ir

با آن یکی چشمت ندیدی کف زمین پر از قاصدک است؟!بعد یکی از قاصدک ها توی خاک آرام بگیرد و آن گیاه که از چشمت می روید یک بوته ی قاصدک باشد که یکی یکی دانه هایش را تا طبقه ی پنجم می فرستد؟
مرا ببخش دلارام که توی داستانت پابرهنه دویدم.

ای جانم برای دید زیباتون .
ممنونم خانم امینی نازنین

ژولیت جمعه 28 مهر 1391 ساعت 23:11 http://migrenism.blogsky.com

وااااااااااااااااااااای دختر تو هم که خیلی باهوووووشی.
کلی بوووووس
سورپرایز شدم:)))

عزیزم ...

وانیا جمعه 28 مهر 1391 ساعت 23:31

وااااااااااااااااااااااااااااااااای دلی
اینا چیه دختر فکر میکنی آخه چشت بره زیره چرخ ماشین پللللللللللللللللللللق؟!
خیلی پست جون داریه اما من دوست نداشتمش من از خون وخونریزی میترسم شدیدددددددددددددد


دوست نداشتنتون رو هم دوست داریم خانم

آذرنوش شنبه 29 مهر 1391 ساعت 01:44 http://azar-noosh.blogsky.com

چی بگم من الان

هرچی صلاح میدونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد