ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گاهی نباید دلخوش به آدمها بود ، هر کدامشان به دنبال زنجیر بافته ای هستند که یک سرش پشت کوهی شاید باشد،
هر کدامشان هزار قصه نگفته دارند و گاهی وقت ها آنقدر پُرند که تو را هم سرریز می کنند ...
آره خب یه موجود پیچیده که یه وقتایی خودش هم خودش و نمی شناسه
یه وقتهایی ؟ من که میگم بیشتر وقتها ...
گاهی اوقات فکر میکنم که قصه غصه آدمها شاید ظاهرا متفاوت باشه ولی تو دل همه اون غصه ها یه جور ناکامی هست. انگار تقدیر آدمی اینطوری بوده. به قول تو آدمی است دیگر!
ناکامی ؟ نمیدانم .. اما قصه ها اکثر شبیه هم است با کم و کاستی هایی که شاید ظاهرش را متفاوت کرده .
همین موجوده هزار رنگ گاهی اینقدر ساده میشه که راحت میشه درکش کرد
گاهیم احمق میشه
گاهیم دیونه و یکرنگ
گاهیم پیچیده و دست نیافتنی
انسان احتمالا پیچیده ترین اتفاق این دنیا بوده .
هزار قصه نگفته...
چقدررررر دلم پر است از این قصه ها دل آرام
دلت پر از قصه های شیرین باشد .
سلام
ماجراها دارند آدمها،از آنهایی که میشناسمشان فقط چند ماجرا می دانم و همان چند تا کلی فکرم را در گیر می کند...
سلام
همین "ماجرا" که میفرمایید ، "زندگیشان " است و روزمرگی هایشان .
پس به چی دلخوش باشیم دلی؟ سوختیم بخدا
من که دلم به دوستهای گلی مثل تو خوشه ، تو خود دانی
به قول خودت:
گاهی ...ولی نه همیشه
اگر همیشگی بود که ...
عمو زنجیر بااااف؟ بله؟
زنجیر منو بافتی؟ بله.
پشت کوه انداختی؟ بله...
قصه های بچگی ما همه پر از بود و نبود بودند..
پر از پری خوب قصه و دیو بد داستان
آدما یا سیاه بودن یا سفید..
اما بعد ها دیدیم دنیا و ادمهایش نه سیاهند و نه سفید و نه حتی خاکستری..
آدمها همینند که تو گفتی..
چه اینجا و چه در این پست: http://delaramam.blogsky.com/1391/06/03/post-234/
آدمها رنگی اند...هر کدوم به رنگی تکرار نشدنی..هر کدام قصه ای .. و هر کدام معمایی...
به قول تو "آدمی است دیگر.."
جان مطلب همین است که تو گفتی ...
آدمها هستند با زندگی ای رنگارنگ ... گاهی رنگهایی شاد و گاه رنگهایی سرد و غمگین ... قصه هایشان هم گاهی غصه دارد و گاهی پر از نشاط ... زندگی است دیگر ...
روزتان مبارک خانم
به امید روزی که فقر فرهنگی و دیوارهای جنسیتی مزخرف و طرز فکرهای پوسیده دست و پا گیر نباشند برای تبریک گفتن چنین روزهایی به کسانی که دوستند و عزیز
ممنونم
به امید آن روز ... اما بزرگوار به گمانم در این دنیای کوچکی که خودمان اینجا دست و پا کرده ایم تا حدی این دیوارها را شکسته ایم و چقدر خوشنودم که با افتخار میتوانم بگویم "جناب جعفری نژاد یکی از بهترین دوستان من هستند که اتفاقا از جرگه جماعت ذکورند و بینهایت دوستداشتنی" .
سکوت میکنم به احترام این چند خطی که نوشتی که قبولش دارم
ممنونم عارفه جان