دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

تو رویای تو بودم که واسه من دست تکون دادی ...

یه روزی ، یه جایی ، یه کسی یه حرفی میزنه که تا نوک پا میشی فکر ... اونقدر غرق میشی که دلت میخواد یکی دست دراز کنه و بگه بیا بیرون یا در شرایط بهتر به تو دل بده و بیاد پا به پا ... اونقدر برید و برید تا سیراب و دل قرص بیای بیرون ...

دیشب وقتی با یه دوست عزیز حرف از معجزه شد ، وقتی لینکی نشونم داد که اعجاز رخ داده بود ، حرفهایی رد و بدل شد و بعد من با خودم تنها شدم ... تو هم بودی البته ، چقدر نزدیک حست کردم بعد از این همه وقت ... بودیا ، هستیا ، من نبودم ، من نیستم ، اونی که غایبه ، اونی که کمتره ، اونی که ... آره منم


امروز برای نوشتن طرح توجیهی داشتم جزوه های دوران کاردانی رو زیر و رو میکردم . جزوه شیمی آلی رو که باز کردم ، چشمم به خطت که خورد ... یه دستی بلندم کرد و گذاشت کنار اون باغچه کوچیکه توی دانشگاه ، همون که درخت توت قرمز داشت و دفتر رو داد دستم و تو رو وایسوند رو به روم ... نگاهم مهربون بود ، نگاهت مهربون بود ، حتی اخم هم نکرده بودم ... به خودم که اومدم ، گوشی دستم بود ، اس ام اسم هم نوشته شده بود ، اما یه دستی گرفت اون گوشی رو ازم و یه صدایی یادم آورد که فقط میتونی لبخند بزنی به روزهای رفته ، بدون هیچ کار دیگری ...

 

نظرات 14 + ارسال نظر
عاطی شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 00:45


امان از خاطرات

:گل

بخش غیر قابل انکار زندگیمون ...

مریم نگار (مامانگار) شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 10:52

...خیلی قشنگ بود متن ات...
کاش اون لینک رو برا ماهم میگذاشتی دلارام عزیزم..

ممنونم مامانگار عزیز
پیداش کنم میذارم ، به روی چشم

هاله شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 11:11 http://assman.blogsky.com

"نگاهم مهربون بود نگاهت مهربون بود "
آره بود !
وای دلی اینجور نوشته هات ...

هاله اینجور نوشته های من ؟! پس من برای متنهای قشنگ تو چی باید بگم ...

سمیرا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 11:42

میدونی گیر کار کجاس؟
اونجایی که غرور بهمون اجازه هیچ حرکتی رو نمیده
اونجایی که نکنه چیزی بگم که غرورم جریحه دار بشه
اونجایی که دلمون یکی رو میخواد که احساسمونو بشنوه ولی....

غرور ؟ شاید !
اما دلیل من به علاوه غرور یه حس دیگه هم هست .
و البته "حکم" عقل ... که نمیشه "بریدش"

عارفه شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 13:34 http://inrozha.blogsky.com/

شاید اون دستی که گوشی رو ازت گرفته گوشی رو بده دست اون

نمیدونم ! شایدم نده بهتر باشه . شاید بهتر باشه که از گذشته بگذریم .

دختری از یک شهر دور شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 19:43 http://denizlove.blogsky.com/


وای دلی خاطرات رو نگو...
اون خاطرات که باعث میشه ادم یه لحظه قلبش درد بگیره! یه درد قشنگ با ناراحتی خاص... میفهمی چی میگم که؟؟ این خاطرات رو دوس دارم...

که بعدش فقط یه نفس عمیق بکشی ... میفهمم

نرگس اسحاقی یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 02:00 http://mrjimwife.blogsky.com/

سلام دلارام جان اما گاهی آدم می تونه به بعضیها بگه تو خاطراتم هنوز ثبتی ،یه اس یا تماس کوتاه می تونه یه خاطره بازی تو طرفه رو بسازه به خصوص که شما هنوز مجردی عزیزم

بله !! نرگس جون پس عواقبش پایه شما ، من رفتم زنگ بزنم

* آخه یه آدم (خودم رو عرض میکنم) چقدررر بی جنبه

آوا یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 02:20

نمیدونم..اما دوسدارم اگه قراره
یخ بزنه یسری چیزا یجوری یخ
بزنه که هیچ جوری آب نشه
مث قندیل ِ تو غارها.....نه
مثل برف ِ رو کوه ها.....
نمی دونم منظورم رو
تونستم برسونم یا نه
راستی، خصوصی..
یاحق...



جواب خصوصیت رو آوا جون برات پی ام گذاشتم

تیراژه دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 05:55 http://tirajehnote.blogfa.com/

خصوصی داری عزیزم

silent دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 13:38 http://no-arus.blogfa.com/

باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت، ولی چه سود؟؟
ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبودم و او دیگر آن نبود

اون دلیل دیگه که در جواب کامنت چهارم گفتم این بود .
ما دیگه ادمهای قبل نیستیم !

سمیرا دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 16:06

آره باهات موافقم
یه موقعها باید به حرف عقلت گوش کنی ، نه احساست
ولی تشخیص اون موقع مهمه
آیا واقعا هممون به موقع، کاری رو که باید بکنیم میکنیم؟

خوب نه همیشه ، اما بیشترمون سعی میکنیم کاری رو کنیم که فکر میکنیم درسته

تیراژه دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 18:37 http://tirajehnote.blogfa.com/

اون دور دورا تو فکرمی
حس میکنم کنارمی
میدونی دلی؟
خیلی وقتا فکر میکنم زندگی چیزیه که بین خیال و واقعیت رخ میده..گاهی همه ی زندگی به اینکه که اون لحظه چیکار کنی..فقط و فقط یه لحظه که سرنوشت ساز میشه برای همه ی عمرت..
یه لحظه دیر تر میرسی به سرویس دانشگاه.با سواری میری و با کسی هم مسیر میشی که نقش بزرگی تو زندگیت خواهد داشت..یا نه..از اتفاق بگذریم..قضیه ی ایمیل فروردین ماه پارسال منو که میدونی..چقدر فکر کردم به اینکه اگه اون ایمیل رو نداده بودم چی میشد..از احساس هم بگذریم..برسیم به منطق..فکر میکنی اگه بهش اس ام اس میدادی و اگه خطش هنوز همین بود چی میشد؟..گاهی حس میکنم خدا و معجزه لابه لای همین لحظه های ما..همین دودلی های ما پنهان شدن..این زندگی رو جذاب و در عین حال ترسناک میکنه..به تقدیر اعتقاد چندانی ندارم..ولی..
نمیدونم

چقدر خوب نوشتی دلی...

قبول دارم که گاهی اوقات با اتفاقی و یا احساسی زندگی مسیرش به کل عوض میشه اما باید دید توی اون لحظه بهترین رفتار چیه و همون رو انجام داد . شاید اگر میفرستادم و هنوز همون خط رو داشت که گمون میکنم داره ؛ اون لحظه خوشحال میشدم از آروم کردن دلم اما زندگی من فقط همون لحظه نیست و امکانش بود به اون اس ام اسم و احساس نوظهورم بارها و بارها بد و بیراه نثار کنم .
شاید یه حس کم رنگی گاهی قلقلکم بده اما در این باره باید دور اندیش بود و فکر اتفاقات پیش رو رو کرد .
زندگی جذابه ، عجیبه ، ترسناکه ... خیلی ... اینکه ندونی چی میشه ترسناکه ، مثل اینه که ندونی پشت پیچ بعدی چه خبره ...

لطف داری عزیزم

رها دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 22:01 http://gahemehrbani.blogsky.com/

چقدر حست رو خوب نوشتی دلارام جون
.
.
.
و تو رو میبره به اون روزها ...اون روز...

لطف داری رها جون

از این دنیا که بی ذوقه ... منو ببر به اون موقع
(نمیدونم از احسان خواجه امیری)

کویر چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 14:40 http://faramushshodeh.blogfa.com

آخی.... چه خاطرات قشنگ و خوبی........
کاش تو این لحظات زندگی بایسته!!!
خوشحال میشم به وبلاگ من سر یزنی و نظر بدی

مرسی
ولی اینطور نمیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد