دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

چراغها را من " روشن " میکنم ؟

به برکت همون سفر دقیقه نودی که عرض کردم خدمتتون ، بعضی از عید دیدنی های ما نصفه و نیمه باقی موند و این شد که به این جمعه و جمعه بعد موکول شد تا پرونده دید و بازدید نوروز 91 بسته بشه . در همین راستا ، یکی از خونه هایی که سر زدیم ، دختر عموی نازنین بنده بود . ایشون یک فسقلی سه ساله داره که بسیار بلبل زبونه .

وقتی رسیدیم خونشون ، چند دقیقه ای گذشت و اومد طرفم و گفت : میای ببینی اتاقم چه شکلی شده ؟ منم از اونجا که عادت ندارم به کسی نه بگم ، مخصوصا به این فنچ کوچولوها ، پاشدم و گفتم معلومه که میام . خودش زود رفت تو و وسط اتاق ایستاد . منم در زدم و وارد شدم . دیدم اتاقش از پارسال تقریبا هیچ تغییری نکرده ولی شروع کردم از اسباب بازیهاش تعریف کردن که یکدفعه چشمم به عروسکی خورد که پارسال به عنوان عیدی بهش داده بودم ... خاطرات یکسال یک لحظه از جلو چشمم عبور کرد ... به فسقلی که نگاه کردم دیدم پارسال این موقع به سختی چند کلمه حرف میزد و حالا مثل بلبل جمله های قلمبه ثلمبه تحویلمون میده ... یه جوری شدم ، یه حس عجیب و البته تا حدی غم انگیز ... نمیدونم چرا اما حسم خیلی بد بود . سال 90 برای من متفاوت ترین سال عمرم بود و خیلی هم ازش راضی بودم اما نمیدونم چرا گذر زمان انقدر به چشمم اومد ...

دفتر نقاشی رو آورد و گفت میای نقاشی بکشیم ؟ گفتم آره ... اون پاستل آبی تیره رنگش رو برداشته بود و تمام نقاشی هاش رو با همون یک رنگ میکشید ، اما من پاستل نارنجی و زرد و سبز برداشته بودم و نقاشی های آبیش رو تند تند رنگ میکردم بلکه اون همه تیرگی رو از بین ببرم ...



نظرات 12 + ارسال نظر
آذرنوش جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:03 http://azar-noosh.blogsky.com

اووووول

آذرنوش جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:10 http://azar-noosh.blogsky.com

دایی من هم ۱۲ سال خارج از کشور بود بعد ۱۲ سال که منو دید اولاینجور شد
بعد اینجور

تجربه مشترک ندارم من همیشه سیر رشد بچه ها رو از نزدیک دیدم ولی کلا دیدن بعضی چیزا همین حس وبم میده

طفلی خوب حق داشتن
اوهوم

محدثه شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 01:05 http://shekofe-baran.blogsky.com

اوخی!
آره آدم که به لحظه ها فکر میکنی یه جوری میشه!
دل تنگ میشه! مگه نه؟!

آره ! هم دل تنگ ، هم ... نمیدونم ...

عاطی شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 18:12


نمی دوونم چی بگم!

فقط یاد بچگیام افتادم و عروسکام و نقاشیام!

یاد بهترین چیزها افتادی عاطی

ری را یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 08:23 http://narenjestaan.persianblog.ir

فعلن که نسبت به سال ۹۱ دلم روشنه انشاءاله برای همه از پارسال بهتر باشه

ایشالا

میلاد یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 12:15

بیشتر از پستت، اسم پستت درگیرم کرد

اخه تازه کتابشو تموم کردم ("چراغ ها را من خاموش می کنم")

عمدی بود
کتاب جالبیه و البته کمی متفاوت

دلارام یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 16:26 http://3pich.persianblog.ir

موش بخوردش

منم همینو میگم

رها یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 18:43 http://gahemehrbani.blogsky.com/

چقدر عید دیدنی خوبی بود
چقدر هم بی تکلف و شیرین

جای شما خالی

صالی دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 00:06 http://afsonkhanomi.blogfa.com

یاد بچه ی دختر داییم افتادم
8 ماهش که بود ندیدمش تا یک سال بعد می خواستن بیان خونه ی ما درو که باز کردم دیدم فسقلی آروم آروم داره راه میره یه حس و حال عجیبی پیدا کردم

دقیقا میفهمم چی میگی صالی جون

مهرناز سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 01:14 http://amitith.blogfa.com


آخه. نازی

حدیث سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 14:50 http://www.khatkhatihayman.blogfa.com

سلام عزیزممم
مرسی که این تو این مدت به یادم بودی و بهم سر میزدی
از اینکه میدیدم تو این دنیای مجازی یکی نگرانمه حس خوبی داشتم
ممنون عزیزم
ایشا.. به زودی برمیگردم به این دنیای مجازی..

سلااااااام حدیث عزیززززم
چقدر خوشحال شدم اینجا اسمت رو دیدم .
فقط وظیفه بود عزیزم
ایشالا باز هم توی این دنیای مجازی داشته باشیمت

بهنام پنج‌شنبه 24 فروردین 1391 ساعت 23:13 http://harfehesabi.blogsky.com/

سلااام
اوه اوه اوه!
مردم چه پستایی مینویسن!!!
یعنی چی بچه اینقدر خوش سلیقست همه چی رو آبی میکنه نقاشیش رو خراب میکنی شما؟! ای بابااا!

سلام بهنام جان
دیگه دیگه
در خوش سلیقگیش برای علاقه به رنگ آبی که شکی نیست ، اما خیلی دلگیر شده بود ، رنگ لازم داشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد