دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

آژیر ، شام ، آتش بازی

دیشب نزدیکهای ساعت 2:30 بود ، داشتم کم کم آماده میشدم بخوابم که یکدفعه آژیر خوابگاه به صدا در اومد . اولش اهمیت ندادم اما بعد کنجکاو شدم که قضیه چیه . کلید رو برداشتم و رفتم بیرون و جلوی در آسانسورها ایستادم بلکه کسی یا چیزی رو ببینم . اما خبر از هیچی نبود و فقط صدای آژیر بود که توی فضا اکو میشد و با شدت چند برابر پخش میشد . حالا من همونجور اون وسط ایستادم که یکهو به ذهنم رسید نکنه دزدی ، قاتلی چیزی اومده تو خوابگاه که آژیر و به صدا درآوردن (لعنت به این فیلمهای مزخرف که من درجا باهاشون همذات پنداری میکنم !) . رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم . بعد دوباره به ذهنم رسید نکنه جایی آتش گرفته ... خلاصه من تا 3:30 مثل مرغ پرکنده هی میرفتم و میومدم و جرات نداشتم برم پایین ببینم چه خبره . جالب اینجاست که توی طبقه خودم و طبقه بالایی فقط 3 نفر هستیم و بقیه رفتن تعطیلات !


امشب اومدم برم شام بخورم ، آسانسور که رسید پایین ، داشتم از پله ها میرفتم پایین که برم طرف رستوران ، دیدم بنی بشری نیست . نگاه به ساختمون ها کردم ، توی هر ساختمون یک یا دو اتاق چراغ هاشون روشن بود . چرخیدم طرف خوابگاه پسرها ، برای اونها هم همین وضع بود .فضا جون میداد برای این فیلمهایی که میان طرف رو با اسلحه میکشن و میرن ، یا مثلا از اینها که با ماشین وسط خیابون خلوت زیرش میکنن . صدای نفس های خودم رو هم میشنیدم . دیگه نزدیک رستوران بودم که دیدم بسته است و دست از پا درازتر برگشتم (همچنان در همون فضا ! ) .


شب سال نو است و هیچ کسی اینجا نیست . هم اتاقیم که رفته کشورش ، خوابگاه که خالیه ، دوستانم هم رفتن بیرون احتمالا . چرا منو خبر نکردن ؟ چرا خبر کنن ؟ چه اجباریه برای هرلحظه با هم بودن ؟ شاید دلشون خواسته تنوع بدن به جمع دوستیشون ، شاید دلشون خواسته امشب جایی برن و کاری کنن که من نفهمم . آدمها که تعهد ندادن هرجایی که میرن و هر کاری که میکنن رو با آدم به اشتراک بذارن . منم ایستادم پشت پنجره اتاقم و از طبقه هشتم دارم آتش بازی رو نگاه میکنم .


نظرات 19 + ارسال نظر
آناهیتا یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 18:04

دلی جانم این فیلم های وحشتناک کار خودش و کرده...تو که تنها زندگی می کنی خواهش می کنم از این فیلم ها نبین حتی کتاب وحشتناک هم اثرگذار هست چه برسه به فیلم!
تو تنها نیستی عزیزم
به آتیش بازی نگا کن و اینجا کنارت دوستانت باش
یه بار گفتم....ما همیشه هستیم...دوریم اما هستیم

خوب چیکار کنم آنا جون فیلمهاشون باحاله .
تازه داشتم roommate رو میدیدم اما اون هم چون توی فضای خوابگاه بود و منم که اینجا تنها دیگه وسطهاش بیخیالش شدم
بودنتون مستدام الهی عزیزم

مبارزگر یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 18:11 http://stargirl1391.blogsky.com/

منم مثل تو دلی

چرا گریه حالا عزیزم ؟

کلاسور یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 19:18 http://celasor.persianblog.ir

آخرش مغلوم نشد آژیر واسه چی بوده ؟!!! من موندم تو کف

نه والا من نفهمیدم قضیه چی بود

بهروز(مخاطب خاموش) یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 19:31

سلام...

اینجا باید از فضا استفاده می کردید بقیه ساکنین رو می ترسوندید....


ممنون خوبم...شما خوبید؟

سلام
شما اگه ساکنینی اینجا پیدا کردی من می ترسونمش .
همه رفتن تعطیلات بهروز خان .
خوبم مرسی

تیراژه یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 20:48 http://tirajehnote.blogfa.com/

شما لطف کن به جای ایسادن کنار پنجره و قیافه ی متفکر به خویشتن گرفتن لطف کن یه سر بیا یاهو عزیز دلم!!

چششششششم
شاعر با دیدن چهره شما فرمود : اخم نکن بهت نمیاد ، اونوقت دلم تورو نمیخواد

عارفه یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 21:55 http://inrozha.blogsky.com/

دختر مامان سمیرات اگه این پستت رو بخونه که دلش می گیره بنده خدا
آدم ها تعهد ندادن به هیچی حتی به باهم بودن

دعا کن نخونه عارفه

پونه یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 23:57 http://jojobijor.blogsky.com/

دختر خوب اینقدر فیلم ترسناک نبین خب

چششششم

خدیجه زائر دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 00:12 http://480209.persianblog.ir

سلام مادر عزیزم

امیرحسین... دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 10:01 http://afrand.blogfa.com

اما من هر چی فیلم ترسناک می بینم دریغ از یک ذره همذات پنداری
آزیر خطر هم صد در صد کار ارواح خبیثه بوده

خوش به حالت ، حتما خیلی شجاعی
واااااااااااااای من ، نگو امیرحسین جان چون من کماکان اینجا تنهام

روزگارمو دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 11:07

سلام گلی
مواظب خودت باش
تو ولایت غربت همچی دست خالی هم نگرد
چاقویی-تفنگی -مسلسلی-توپی -تانکی- یه چیزی با خودت ببر.

سلااااااااااااااام
چشششم
توپی ، تانکی ، چیزی ؟!
میگم موج بانو جونم اینجا مالزیه ها تگزاس که نیست

علیرضا دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 12:15 http://yek2se.blogsky.com/

آخیی !

مرسی برای احساس عمیق همدردیت

صالی دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 12:54 http://afsonkhanomi.blogfa.com

این نتیجه فیلم های ترسناکه
از این چیزا بگو تا منم صبح زود که هوا تاریک روشنه میرم دانشگاه بترسم

آره والا !
نه نه نه تو نترسیاااااا ، اینا همش فیلمه

جزیره دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 15:20

عزیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییزم بیا تو بغل خودم
نامردا.برا چی تنهایی رفتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی چی ادما تعهد ندادن و این حرفا؟؟؟؟؟؟؟؟نخیر من مخالفم. دوستی گفتن، غریبه ای گفتن. من اگه رفیقام از این کارا کنن پوست سرشونو میکَنَم. به نظر من وقتی واژه ی دوست و میزاری رو یکی،یعنی نسبت بهم یه سری تعهداتی دارین که نسبت به بقیه غریبه ها نداری. بله ام


دلم گرفت. اصلا هم خودتو ناراحت نکن. بیا اینجا دور همی هستیم دیگه

قربونت برم من مهربون
ای جانم ، خودتو ناراحت نکن
ولی جدا آدمها در عین اینکه باهم دوست هستن ، آزادی عمل دارن . من معتقدم لازم نیست "همیشه" باهم بود . یه وقتهایی دلت میخواد یا دلشون میخواد کاری کنن و یا جایی باشن و "ملزم" نیستند که باقی رو درجریان بذارن . در عین حال که همدیگر رو دوست دارن میتونن حریمهایی هم برای خودشون داشته باشن. یکم دلگیرکننده است اما واقعیته به نظرم . اگر بخوایم آدمهارو به یکسری بایدها مجبور کنیم ، همدیگر رو از دست میدیم .

اتفاقا من خیلی اوقات اینجا و درکنار شما بودن رو به محیط بیرون ترجیح میدم

جزیره دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 15:22

میگمااااااااااااااااااااااا شاید یکی رفته بوکس زده تو اون چیزایی که مال انش سوزیه؟؟؟؟؟؟؟
اخه تو یونیه ما دوستان گاهی اوقات برا تنوع و البته اطمینان از صحت اونا میرن یه بوکس میزنن و ما هم فیض میبریم از صداشون
البته من تو این سه سال 3بار شنیدم که خب خودش خیلیه دیگه .

یعنی واسه تنوع میرن بوکس میزنن به آژیر ؟!
نمیدونم والا !

FarNaZ دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 16:09 http://shanzelize.blogsky.com/

خوب عزیزم این فیلما رو واسه چی میبینی؟؟!!
__
بیخیال بابا ، چه اونا بگ چه نگن چه باشن چه نباش تو باید واسه خودتـــ تنهایی خوش باشی.

پیش میاد منم میبینم
درکنار شماها خوشم عزیزم

کیانا دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 19:02

خووووووووووو میگم دلییییییییییییییییییی من تصمیمم عوض شد بجا شئر واسم از این فیلما بیار من عاااااااااااااااااااااااااااااشقشوووونم اینجا ایکون اب دهن راه افتادن نداره نه؟؟؟
اونام فهمیدن تو چاق شدی در رستوانو بستن نری شام بخوری
خدارو شکر که تو باهاشون نرفتی

حالا خوبه به فیلم رضایت دادی واگرنه من توی این وانفسا شوهر واست از کجا میاوردم

من خیلی هم روی فرم هستم

کیانا دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 19:03

شئر=شوئر

بس که هولی تو دختر

خیلی خیلی قشنگ توصیف کردی ! حس کردم ! و شدییدن دلم خاست من تو همچین وضعی بودم !

مرسی
جدی میگی ؟! ترسناک بودا

ترسناکه خوب بود :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد