دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

جیر جیرِ سیرسیرک ها ، عو عو ِگرگ ها

دخترک آهنگ رفتن به دل جنگل تاریک کرد . ابتدای راه سرسبزی بوته ها و عطر چمن ها راه را برایش آسان جلوه نمود . دخترک هم نوای باد شد و دل به راه سپرد . حیوانات بازیگوش در ابتدای راه هم مسیرش شدند و نشاط مضاعفی به سفرش بخشیدند . سنجاب کوچولوهایی که با شیطنت پا به پای دخترک میدویدند ، خرگوشهای چابکی که بعد از هر جست و خیز ، پشت بوته ها پنهان میشدند . همه و همه به دخترک لبخند میزدند .

میانه راه ، درختان سر به فلک کشیده سایه خود را بر فرش جنگل گسترده بودند و دل دخترک از این همه تاریکی فشرده میشد . هرچه دختر بیشتر پیش میرفت ، حیوانات با جثه بزرگتر و خوی درنده تر بر او ظاهر میشدند .

نه پناهی ، نه مقصد مشخصی ، نه راهنمای زبردستی ... تک و تنها میان حجم انبوه سایه ها ...

نظرات 42 + ارسال نظر
دکتر نوامبر شنبه 14 آبان 1390 ساعت 17:27 http://hamasho.blogsky.com

دروووووووووووود
این داستان مثل زندگی واقعی خیلی از ماهاست
اولش با یه آبنبات چوبی شروع میشه و بعدش لولوی پشت شیشه ها.....

مطالبت زیباا و پر معناا بود عزیز. خوشحال میشم به منم سر بزنی و تبادل لینک داشته باشیم

درود
بله زندگی ما خودش یه داستان
ممنون

دکتر نوامبر شنبه 14 آبان 1390 ساعت 17:29 http://hamasho.blogsky.com

وای خدایااااااااااااااااااااا
اوووووووووووووللللللللللللللل
ذوق مرگم کردی دختر...منتظر بودم بنویسه نظر شما پس از تایید درج خواهد شد

جایگاه دومم هم که مال خودمه

اختیار دارین

دکتر نوامبر شنبه 14 آبان 1390 ساعت 17:31 http://hamasho.blogsky.com

سوووووووووووووووووووووومممممممم
تا حالا تو یه روز سه تا مقام اول و کسب نکرده بودم

پ.ن.: دوستانی که چشم دیدن منو ندارن چشماشونو ببندن لطفا

کیانا شنبه 14 آبان 1390 ساعت 17:51 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااام دلی جون جونم
کاش هیچکس توو تاریکی نمونه
دلم واست تنگیده دختررررر

سلاااااااااااام کیانا
ایشالا
منم همینطوررررر

تیراژه شنبه 14 آبان 1390 ساعت 18:07 http://tirajehnote.blogfa.com/

دل آرام؟!
جنگل و حیووناشو بی خیال
دخترک بی گدار به جنگل نزده که
شنل قرمزی سر به هوای داستانها هم که نیست
دخترک حتما به نشونی ای ...به سکه هایی که برا گم نشدنش رو کف جنگل دارن برق میزنن و راه رو نشونش میدن دل به جنگل زده
رد همون نشونی ها رو بگیره میرسه
دخترک قصه ی ما داناست...خیلی داناتر از همه ی دخترک های قصه های بچگیمون
مگه نه؟

چی بگم ؟ چی دارم بگم وقتی انقدر خوب میگیری حرفهامو ...

دل آرام شنبه 14 آبان 1390 ساعت 18:15

تیراژه ؟ ! تو چجوری میفهمی من دقیقا چی میخوام بگم ؟!
خیلی باحالی

تیراژه شنبه 14 آبان 1390 ساعت 18:24 http://tirajehnote.blogfa.com/

همون طوری که تو خیلی وقتا حرفای نگفته ام رو اونقدر خوب میفهمیدی که انگار یه شب تا صبح کنار هم دراز کشیده آلبوم ورق زده بودیم و حرف زده بودیم...

چه تعبیر قشنگی ...

پونه شنبه 14 آبان 1390 ساعت 20:20 http://pooneam.blogsky.com/

حتما یه هدفی داشته که تن به این خطر داده

صد در صد

از خاک کمتریم شنبه 14 آبان 1390 ساعت 21:02 http://dusty.blogsky.com/

حال و روز دخترکان سرزمین من است.........این روزها....پهلوانی باید که نور بتاباند به تاریکی ها...

تنهایی حال و روز خیلیهامونه

محدثه شنبه 14 آبان 1390 ساعت 21:21 http://shekofe-baran.blogsky.com

اون دخترک باید مطمئن باشه که همه ی ته راهش یه دشت سر سبز و قشنگ منتظرشه!
نباید از این راه بترسه.
مخصوصا اگه دورادور همراهیش کنن!

خوب شاید چون مطمئن نیست اضطراب داره

عاطی شنبه 14 آبان 1390 ساعت 21:58


خیلی ناز نوشتی خب!!!!!!

خیـــــــــلی!

فدای شما بشم من خوب
منم خیلی

پونه شنبه 14 آبان 1390 ساعت 22:11 http://jojo-bijor.blogsky.com/


بعدشم همون که تو وب قدیمیت نوشتم ...

شازده کوچولو یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 00:30

دلیییییییییی
عالی بووووووود مرسی واقعا خیلی خوشگل نوشتیش عزیزم

جان دلمممممممممم
مررررررسی میثا جونم

آوا یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 01:01

یاد زیبای خفته افتادم.....بهتر
نگاه کنه راهنماهاشو میبینه
پناهشم همیشه باهاشه
مقصدشم چون هوا مه
آلوده معلوم نیست.از
شاخ و برگاکه بگذره
کم کم مقصدشم
می بینه..وامید ِ
به مقصد از
هیبت غولان ِ
راه بر اومی
کاهد.....
یاحق...

"پناهشم همیشه باهاشه" چقدر دلگرم کننده
حق نگهدارت

الهه یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 09:26 http://khooneyedel.blogsky.com/

دلی من......
این جنگل همون جنگلیه که از دور قشنگ و چشم نواز بود...دور تا دورش آسمونه...نوره....خود جنگل اگر تاریکه،اگر آفتاب نداره،شاید واسه اینه که یه چند صباحی از آفتاب سوختگی و گرما نجات بده مسافراش رو....اینجوری هم میشه تعبیر کرد...مگه نه؟
حیوونا هم همون حیوونای کوچولو و نازن....فقط تو تاریکی ترسناک به نظر میان....دخترک نباید بترسه....باید بدونه این جنگل تاریک به یه دشت روشن و پر از گل ختم میشه....و همیشه کسی هست برای راهنمایی........
دلی من....نترس....تو توی قلبت اون راهنما ر داری خوشگلم...دست دلت رو بگیر وبرو جلو....همه چی درست میشه....
دلم تنگته....خیلی زیاد........

آره خوب این دید مثبت تریه
خدا کنه ختم بشه
ممنونم برای انرژی های مثبتت الهه عزیزم
اوضاع دل منو که میدونی ... همون اس ام اس دیشبی ...

هاله بانو یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 10:09 http://halehsadeghi.blogsky.com/

اشتباه نکن دلی
اتفاقا دخترک پشت و پناه زیاد داره درسته فاصله هاشون دوره اما دل ها که نزدیکه
جنگل اگر چه تاریکه ولی هدف نوریه که مسیر رو روشن نگه می داره بی ترس از انبوه سایه ها

دخترک داره به امید همون نور میره جلو ...
مرسی هاله برای دید قشنگت

حدیث یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 10:29 http://khatkhatihayman.blogfa.com

:( .... عین واقعیته... قشنگ گفتی عزیزممم
اومدم بگم خراب معرفتتم دلی جووون...

مرسی
فداااااااااااااااااااات
مگه من چی کار کردم حدیث جونم ؟

بهنام یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 10:53 http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلااااااام
واااااااااااااااااااااااای بلاد خارجه اینقدر وحشتناکه؟!
اینا رو میگی که هیچوقت هوس اونور اومدن نزنه به سرمون؟!
نه خیرممممم من گول نمیخورم! از ایران که بهتره!

سلااااااااااااااااام بهنام
من گفتم خارجه اینجوریه ؟! نه بابا شایعه است !
اتفاقا دیشب اینجا یه کنسرتی بوووووووووود جات خالییییییی
آقا حالی کردیما

وانیا یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 11:53

عجیب میترسم از این حجم سایه ها

منم وانیا

رعنا یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 12:07 http://rahna.blogsky.com

کاش حیوانات جثه بزرگ با دخترک مهربون باشن .. کاش .

ای کاش رعنا جون ، ای کاش

سمیرا مامان دل آرام یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 13:22

دللللللللللییییییییی جججججججججججوووووووووونم
توو این همه ناامیدی ؟
اااااااااا
نبینم ،نشنوم
این حرفارو ازتو
عزیزکم
ناز نازییم
اینارو که میگی ماهم اینجا نگرانت میشیم
در حالیکه تو خودت بهتر از همه میدونی همگی ما
همراهتیم
یه جمله ای هست که میگه :
دوری فقط تعبیریست که
فاصله ها از ما دارند
وگرنه بی خبرند
از نزدیکی دلهاااااااااااایممممممممممماااااان!!!!
و مهمتر از همه اینکه
هم پناه داری هم مقصدت مشخصه و هم راهنماهای زبر دستی داری
آره قبول دارم حجم انبوه سایه ها خیلیه
ولی باور داشته باش که تنها نیستی.......
به خدا میسپارمت خوشگلم
ما رو بگو میخواستیم جم و جور کنیم بیام آنجا!!!!
په نیایم؟

قربوووونت برم من
نه بابا نا امید کجا بود ؟! ببین که همه چی آرومه ، من چقدر خوشحالم
نگران نشیااااااااا ، حتی یه سر سوزن ، همه چی خوبه ، خیلی خوبتر از اونچیزی که فکرش رو کنی
این یه داستان مسخره بود که به سرم زد . همین .

خانم کارشناس با این جمله ات دیگه معلوم شد حسابی آماده سمینار هستیا خانم کی بیایم برای سمینارهاتون ؟؟
شما جم و جور کن بیاااااااااا ، بچه هارم خبر کن همه با هم بیاین

روزگارمو یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 14:02 http://mavgola.blogfa.com

سلام .
وشنل قرمزی هایی که گرگ را نمی شناختند.....

سلام عزیز
ای وای ، قسمت وحشتناکش همینجاست

آناهیتا یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 14:56 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

دلی جان دختر مقاومی مثل تو هیچ وقت نباید از تنهایی هراس داشته باشه.فراموش نکن که انسان های بزرگ مدتی تنها بودنند تا به هدفشون رسیدن.
مهم تر از اون از دل ها و انرژی های مثبت اطرافت غافل نشو عزیز...
نمیگم نگو
برای دوستانت از درد دلت بگو
اما بگو و بگذر....
موفق باشی عزیزم

فدای تو و انرژی مثبتت بشم من
آنا یعنی من قراره آدم بزرگی بشم ؟!
آخه از درد گفتن فایده نداره که ، فقط بار بقیه رو بیشتر میکنه
چشم میگذرم
تو هم همینطور آنای عزیزم

تیراژه یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 15:29 http://tirajehnote.blogfa.com/

به قول آناهیتا بگو و بگذر
اما من میگم بگو...گذشتن و یا ماندن هم دست خودت..
این نوشتن ها باعث میشه برای خودت تجسم کنی اون سایه ها رو
بنویسی و براندازشون کنی
بفهمی کدوماشون خیالی اند و کدومهاشون واقعی
دستت بیاد که از کدوم باید بگذری و از کدومش باید بترسی
اصلا همین حرف زدن از ترس باعث میشه کم کم ترس ها بی معنی بشن..چون میبینی پشت ابهتشون ممکنه هیچی نباشن..هیچی...
بنویس دلی..هرچی که دوست داری...از هر کدومش که دوست داشتی بی تفاوت بگذر...با هرکدومشون که درگیرت میکنه اون قدر دست و پنجه نرم کن تا بلاخره بفهمی تو قوی تری یا اون....
اگه قرار باشه نترسی..نجنگی....گریه نکنی...ذوق نکنی..ننویسی و حرف نزنی که زندگی نکردی..خطر نکردی...جسور نبودی...
بنویس دلی..از همه چی..

چشم عزیزم
تیراژه بهت گفتم که چرا نمیتونم بگم ... چرا باید حذف کنم ...
این هم خیر سرم میخواستم توی لفافه بگم ...

هیشـــکی ! یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 15:31 http://www.hishkii.blogsky.com/

دلی جونم عزیز دلم درسته که تو شبا خورشید معلوم نیس ولی هست...خورشید همیشه هست...همهی اون چیزایی که ما تو تاریکی ازشون می ترسیم تو روز برامون عادی و شاید خنده دار باشن...
دخترک باید یه کوچولو لوازم ایمنی بیشتری تو کوله پشتیش بذاره وختی میخواد بره تو جنگل...مثلن یه چی برا تکیه کردن یا یه طناب و یه چراغ و..اینا حتمن لازمه...
اصن ول کن این قصه مصه ها رو دختر تو خدا رو داری تو اگه به خدا ایمان کامل داری نباید دلت از سایه مایه و این جک و جونورا و صدا مداشون دلت بلرزه که ...زر زدم..نه؟!! منظورم دخترک بود


ضمنن دخترک هتمن هدف داشته مقصدشم مشخص بوده راهنما و پناهشم خداس وگرنه برا چی زد به دل جنگل تو اون تاریکی؟ هوم؟

لوازم ایمنی ... تعبیر جالبی بود هیشکی جونم
نه فداااااااای تو بشم ، خیلی هم قشنگ گفتی بله متوجه شدم منظورت اوشون بود
هدف که داشته ... توکلشم به خدا دیگه ، دندش نرم ، چشمش کور میخواست نره ، والا
فدات بشم من

هیشـــکی ! یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 15:34 http://www.hishkii.blogsky.com/

ضمنن حتمن درسته نه هتمن
اعصاب نمیذاری برا آدم که بابا ما قلبمون با باطری کار میکنه!! نگو از این قصه اااااااااا

ای جان ، شما هرجور بنویسی ما قبول داریم
الهییییییییییییی ، چشم از این به بعد فقط بساط بزن و بکوب داریم اینجا
حالا همه بیاین وسط ؛ موزییییییییییییییییک

آذرنوش یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 17:27 http://azar-noosh.blogfa.com

سلام دل آرام جان. خوبی؟نمیدونم تا اول پستتو خوندم یاد آهنگ آلیس ٍآوریل افتادم حس شنگولی اولش وترس بعدش منو یاد اون میندازه این دختر قصه ی ما راه طولانی در پیش داره وتازه اول راهه برای رسیدن به ته جنگل وشادی خوب تمام کردن مسیر باید این سایه ها رو تحمل کنه ...کاری که من مطمینم کسی که تونسته تنها وارد جنگل بشه میتونه انجام بده...همه ی ما به تو ایمان داریم دلی جون ...قوی باش...

سلام آذرنوش عزیزم ، خوبم تو خوبی ؟
این آلیس جون که میگی آدم خوبیه ؟ خوشگله ؟ باحاله ؟
درست میگی عزیزم ، باید تحمل کنه
فدای تو آذرنوش عزیزم
ممنونم برای انرژی خوبی که به دخترک میدی

عارفه یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 23:44 http://inrozha.blogsky.com/

سلام...
این شبه داستانت رنگ بو حرف های نگفته ات رو داره دختر اوضاع روبه راه؟خوبی دل ارام؟

سلام عارفه عزیزم
نمیدونم شاید
همه چی خوبه عزیزم
تو خوبی ؟

الهام دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 21:09 http://sampad82.blogfa.com

دلی چی بگم بهت...
چرا میگی هر چی بیشتر میرفت سیاهی بیشتر میشد؟ ب نظرم هرچی بیشتر میره حجم درختا کمتر میشنو اون قد پراکنده مسشن ک آسمونو نورش پیدا میشن...ی کار نکن جنگل واسم بشه وحشتناک!!:دی
دلی نیسم خونه تو بهتر میدونی آخه همش بازدیدم...مثه داداشت!:دی

هیچی نگو الی
خوب توی ذهن من داستان اینجوری شکل گرفت ، تو خودت رو ناراحت نکن.
بلهههههههههههه ، بازدید تشریف دارین !!!
مثل داداشم رو خوب اومدی
بابااااااااااا حافظهههههههه

دختری از یک شهر دور سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 09:31 http://denizlove.blogsky.com/

تنها بودن همیشه خوب نیست مخصوصا وقتی راه رو نمیشناسی...
ممنون بابت تبریک تولدم...

دقیقاااااااااااااااا
فدای تو بشم وظیفم بود
خانم چه میکنی با برف و سرما ؟

دختری از یک شهر دور سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 17:48 http://denizlove.blogsky.com/

سرده هوا خیلی سرد... اما برف قشنگه!!

امیدوارم سرما نخوری توی این سرما
و خوشحالم برای برف زیبا

رها سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 18:49 http://gahemehrbani.blogsky.com/

دخترک قصه ما دل شیر داشت، قلب بزرگی داشت و مصمم بود که میخواد بزنه به دل جنگل. همین آرومش میکرد آرامش عجیبی بهش میداد که موهش ترین چیزها براش بی تفاوت میشد . آخه اون میخواست بال و پرش رو باز کنه و بپره ... رها و آزاد

رها داستان تو خیلی امید بخش و مثبت بود . و مطمئنا دوستداشتنی تر ...

فسیل سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 19:42 http://www.fosil.blogsky.com/

فرزاد چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 08:41 http://tak-shans.blogfa.com

همیشه شخصیت اصلیمون یکی هست که خیلی راحت به همه اعتماد میکنه!( درست مثل کی؟!...)
ولی
از بس
قصه هامونو آخرشو خوب کردن
از بس یکی دوتا سوپر من گذاشتن که این قصه ها رو به مقصد خوبی برسونه
هیچوقت هیچکس فکرشم نکرد که اعتماد به این جنگل پراز گرگ...
همیشه آخرش خوبی و خوشی نیست...
دنیایی که همه آرد به پاهاشون میمالن و آیفون خونه شنگول اینا هم! همیشه فقط پاها و ظاهر رو نشون میده!
درختایی که منتظرن شب بشه تا دنیا رو برات جهنم کنن...
سایه های زشتی که جون به لبت میکنن...
دنیای ما اینه...
واقعیتش اینه...ولی همیشه کسی نیست که بیاد و قصه رو به طرف پایان خوش بچرخونه...

آره اینهایی که تو میگی واقعیت تلخیه
یه دنیای واقعی
اما شاید بشه بهش کمی امید داد ، حداقل توی داستانها

فرزاد چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 08:42 http://tak-shans.blogfa.com

دل آرام جان
مدتی بود حوصله سرزدن به مدیریت وبلاگو نداشتم
وبلاگتو لینک کردم
چون یکی از خوندنی هاست برام...
درست مثل نویسنده ش که
یکی از دوست داشتنی هاست +گل

ممنون خیلی لطف کردی
محبت داری و بزرگواری

تیراژه چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 13:27 http://tirajehnote.blogfa.com/

برای پست بالایی:
طاقت میاره..یعنی بهتر بگم طاقت میاریم...

فرزاد چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 16:40 http://tak-shans.blogfa.com

دلارام
کیو گرفتن؟!
چرا هیچکی هیچی نمیگه؟!
نگرانم! تو بگو لااقل...
منتظرتم...

منم واقعا نمیدونم
مهم هم نیست که کی هست و یا برای چی
مهم اینه که یه دوست دربنده ، و ما هم فقط دعا ازمون بر میاد

جزیره چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 16:41

لایک به کامنت تیراژه

فرزاد چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 17:07 http://tak-shans.blogfa.com

طاقت میاریم...
نترس...
ما عادت داریم...
اصلا میدونی چیه؟
شده یه خاطره خوش!
که به خاطر عقیده ت
به خاطر فکر و بیانت
دستهات آذین بندی بشه....

عاطی چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 18:09



پست بالایی!

همه جا از نبودن ی دووست می گن!ک می شه حدسش زد!

طاقت بیار!

ایشالا زودی برگرده پیش خونواده ش و همه خوشحال شیم!

Melina چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 20:23 http://mywoorld.blogsky.com/

نمیدونم چرا ولی از اول داستانت تا اخرش انتظار داشتم نوری رو از دور ترسیم کنی

شاید این بخاطر شخصیتمه که همیشه یه نور اخر تاریکی میبینم

چه خوب که انقدر امیدواری
امیدوارم توی داستان من هم یه نور از دور بتابه

الهام پنج‌شنبه 19 آبان 1390 ساعت 09:24 http://sampad82.blogfa,com

دلی ی ی...هیچ کی حرف نمیزنه:(((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد