دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

خاطراتم را در کدام چمدانم جای دهم ...

* بسیار ممنون برای کامنتهای دلگرم کنندتون ...


جمعه که رفتیم خونه مادربزرگ ، رفتم طبقه بالا و همه جا رو خوب نگاه کردم . رفتم توی اتاق عمو کوچیکه ، با اینکه ازدواج کرده اما هنوز اتاقش دست نخورده مونده . به یاد بچگی ها که با دختر عموم میرفتیم یواشکی دفتر خاطراتشو میخوندیم (اینو میخواستم توی اعترافاتم بگم اما یادم رفت ! ) چند دقیقه نشستم . رادیوی قدیمی بابابزرگ روی طاقچه بود ، یک دل سیر نگاش کردم ...

توی خونشون میگشتم دنبال چیزهایی که پر از خاطره بودن برام ، همینطور که سرم رو میچرخوندم ، مادربزرگ گفت مامان جان دنبال چیزی میگردی ؟ نگاش که کردم دلم ریخت ،تو دلم گفتم چه ساده لوحانه دنبال اشیا بودم و بیخیال از وجودی که خودش خاطره ساز بود برام ...

امشب به اون یکی مادر بزرگ گفتم امسال توی عکسهای عید دوتا غایب دارین ، چه بیرحمانه لرزوندم چونش رو ...

سال 83 وقتی کنکور دادم ، دانشگاهی که قبول شدم محلات بود . هیچوقت تجربه زندگی کردن دور از خانواده اون هم توی یک شهر غریب رو نداشتم . برام سخت بود باور اینکه قراره بذارم و برم . روز اول مامان و بابا تا اون شهر همراهیم کردن و بعد از صرف ناهار منو با هم خونه ایم ( که حالا نزدیکترین دوستمه) تنها گذاشتن . وقتی در بسته شد حس وحشتناکی داشتم . اونقدر سخت بود که فرداش وقتی فهمیدم هفته اول دانشگاه تشکیل نمیشه به سوی خونه پرکشیدم . کم کم  عادت کردم به اوضاع اما با تموم شدن اون دوری خیالم راحت بود که دیگه کنارشونم و دلم قرص از بودنشون .


هیچوقت فکر نمیکردم اون روزها قراره تکرار بشه ...



نظرات 11 + ارسال نظر
وانیا شنبه 9 مهر 1390 ساعت 19:07

فدای دل مهربون و نازکت
نمیدونم داری به چی چنگ میزنی دلی جونم اما گاهی خودمم بدجور حسهام با هم قاطی میشه شادی و غمم معلوم نیس گنگم

قربونت عزیزم
دارم توی یه راه سخت قدم میذارم (البته از نظر خودم ) . دعا کن برام وانیا

مامانگار شنبه 9 مهر 1390 ساعت 20:30

...وجودش خودش خاطره سازه !!
....این جمله ات مثل نگین اون وسط میدرخشه عزیزم..
...دلت قرص و محکم نازنین...

فدای شما مامانگار عزیززززم
ممنون برای دعای قشنگتون

آذرنوش شنبه 9 مهر 1390 ساعت 20:43 http://azar-noosh.blogfa.com

خاطرات قدیمی... من دو سال از بچگیم رو با مامان بزرگ و بابا بزرگ و داییهام زندگی کردم تو خونه ی کوچیک شون قد یه دنیا خاطره دارم.سحرخیزی وصبحونه خوردن دورهمی وای چقد خوب بود...الان اون خونه رو فروختن بابابزرگم فوت شده داییهام هم رفتن سر زنگیشون مامان بزرگم تنهاست هروقت میرم پیشش فقط خودشو وسایلشو بو میکنم وحسرت گذشت ایام و میخورم..وااای چقد نوشتم ببخش دل آرام جون...دلم پره این چند وقت...راستی مگه قراره دوباره مثل دوران دانشجویی تنها بشی؟(آیکون آدمی که تازه یادش افتاده قرار بوده این کامنت وواسه دوستش بزاره نه به عنوان پست تووبلاگش)

آخیییی چه باحال . عاشق صبحانه خوردن دور هم هستم . خدا رحمت کنه پدربزرگت رو و حفظ کنه مامان بزرگت رو . قدرش رو بدون .
بله ...
اتفاقا کامنتت خیلی هم قشنگ و دوستداشتنی بود .

الهام شنبه 9 مهر 1390 ساعت 20:44 http://sampad82.blogfa.com

دلی...صب وقتی خوندمت حسابی ریختم بهم جدی میگم...همیشه حرفات بهم آرامش میده وقتی من از غم و غصه حرف میزدم...
تو اونجایی و من اینجام...ام روانم ب خاطر تویی ک ندیدمت و شاید اصلن نبینمت ب هم میریزه...
نمیدونم چی اذیتت میکنه
امیدوارم این اذیت شدنا مثبت باشه...امیدوارم....

فدای تو بشم الهامم
شرمنده ام که بهمت ریختم ، منو ببخش از این بابت . یه جایی ، یه جوری باید مینوشتم .
دل بعد مسافت سرش نمیشه ...
مثبته گلم
بازم شرمنده ام که آرامشت رو بهم ریختم . الان همه چی اکی هست تقریبا
همه چی آرومه ، من چقدر خوشحالم ...

کلاسور یکشنبه 10 مهر 1390 ساعت 14:31 http://celasor.persianblog.ir

همیشه همینجوریه
انشاله که سفره های عیدتون غایب نداشته باشه

ممنونم ، برای شما هم

آذرنوش یکشنبه 10 مهر 1390 ساعت 15:02 http://azar-noosh.blogfa.com

مگه داری کجا میری ؟(آیکون فوضولی)

بعدا میگم

آناهیتا یکشنبه 10 مهر 1390 ساعت 17:08 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

خونه ی مادربزرگ من خراب شد اول ناراحت بودم اما بعدش دیدم خاطره هاش تو ذهن و قلبم ثبت شده حالا چه باشه چه نباشه...
مطمئنم از دست انداز جدید زندگیت به راحتی رد میشی دل آرامم...

چقدر خوب که تونستی خودت رو قانع کنی . دقیقا هم همینه ، مهم ثبت شدنشون توی ذهنمونه .
ممنونم آناهیتای گلم ، مثل همیشه دلگرم ام کردی

آوا دوشنبه 11 مهر 1390 ساعت 02:26

خوبی دل آرااااااااااام بانو؟؟
قراااار ِ دلت برمی گرده.
من مطمئنم.........
چووووووون خودمم
منتظر قرااااااااااار ِ
رسته اززز دلمم
امییید داشته
باااااااااااش
یاحق...

خوبم آوای گلم
امیدوارم عزیز دلت آروم باشه همیشه و برقرار
حق نگهدارت

امیلی دوشنبه 11 مهر 1390 ساعت 11:07 http://myimagination.mihanblog.com

دوست خوبم همونطور که خودت اون پایین نوشتی هیچ راهی نیست کان را نیست پایان... غم مخور....

همینطوره امیلی جون ، همینطوره

آناهیتا سه‌شنبه 12 مهر 1390 ساعت 01:05 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

تو کجا می خوای بری؟
دل آرام یه چیزی بگو خب

چشم میگم
دارم مینویسمش

مومو پنج‌شنبه 14 مهر 1390 ساعت 21:15

معمولا رفتن خوبه
نگران نیستم
دلتنگ هم نیستم
تو از پس هممممممه چی بر میای
هر جا باشی همه دوست دارن! بس که خوب و مهربون و دلی هستی .

ممنونم مومو ی عزیزم
لطف داری گلم ، خوبی از خودته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد