دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

بیست به وقت تهران

پارسال اوایل بهار بود که میرفت کلاس . توی کلاسشون آدمهای متفاوتی بودند که همه با هم چندترمی بود دوست بودند و اون بینشون تازه وارد بود . جو کلاس توی اون ترم اول خیلی براش سنگین و نامتعارف بود . از شوخیهاشون و طرز رفتارشون تعجب میکرد . اما یک ترم که گذشت همه چی براش عادی تر شد ، حس کرد اون زیادی غریبی میکرده و خیلی زود با بچه ها صمیمی شد . آخرای ترم دوم بود که از طرف یکی از بچه های کلاس براش اس ام اس عجیبی اومد . یه ابراز علاقه ، از طرف کسی که متاهل بود و میدونست که میدونه !  جا خورد و واقعا نمیدونست که چی باید بگه . اما میدونست که وارد شدن به اون رابطه اشتباه محضه . پس کمی تعلل کرد و گفت من وارد زندگی کسی نمیشم . از دخترک انکار و از اون اصرار . مرد بی وقفه قول میداد که خطری زندگیهاشونو تهدید نمیکنه . قرار شد که فقط در حد چندتا اس ام اس باشه و واقعا هم برای دخترک بود . خیلی اصرار داشت با هم بعد کلاس برن بیرون و دخترک همیشه به بهانه ای طفره میرفت . تمام ِ سه ترم به همین منوال گذشت و گوش دخترک شده بود مامنی امن برای درد ِ دل های او .

کم کم در دل دخترک هم حسی نقش بست . چیزی شبیه دوست داشتن . اما نه ... پابه پای این حس ، سایه عذاب وجدان بزرگ و بزرگتر میشد . پس جلوی دل و زبونش رو گرفته بود و دریغ از یک ابراز احساسات کمرنگ .

روز سفر رسید . ساعت پروازشان را میدانست . ساعتش را نگاه کرد ، 8 بود . زوج خوشبخت پریدند .


نظرات 12 + ارسال نظر
هاله شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 22:12 http://assman.blogsky.com

خوشبحت !

ظاهرا خوشبخت ... اون مرد میتونه هرجای دیگه ، به هر دختر دیگه ای دور از چشم همسرش پیشنهاد دوستی بده ...

شازده کوچولو شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 23:14 http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

دلاراااااااام
من متوجه نشدم
چی شد عاقبت؟؟

جونم میثاااااا
عاقبت اون آقای به اصطلاح محترم و همسرش رفتند و دخترک موند و حوضش ! دختر وارد زندگیشون نشد ، اما معلوم نیست اون آقا قراره از چند نفر بخواد که باهاش همراه باشن ...

بهارین شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 23:38 http://baharin.blogsky.com

منم با جواب شازده کوچولو متوجه موضوع شدم...
به هر حال بهترین کار ممکن و کرد...
کاش همه زن هایی که می خوان اینجوری به زندگیشون ادامه بدن که هر روز رو زندگی یه نفر چنبره بزنن فکر عاقبش و بکنن...
ولی این دختر سربلند شد گویا...

منم فکر میکنم کارش درست بود

وانیا یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 00:19 http://BFHVANIYA.BLOGSKY.COM

دلی جونم ببخشیدا اما دخترک خنگول بوده ها

خواهش میکنم عزیزم
ولی من اینجوری فکر نمیکنم

پونه یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 00:29 http://jojo-bijor.mihanblog.com

دقیقا پونه جون الان برای کدومشون ناراحتی ؟

آناهیتا یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 01:00 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

خیلی عذر می خوام دلارامم اما دخترک گوش مخملی بوده...یعنی چی که در حد یه اس ام اس و درد دل باشه؟ مگه دختر مرکز مشاوره بوده؟
بعضی ها الکی الکی دوست دارن برا خودشون درد سر و غم بتراشن!

خواهش عزیزم
ولی دخترک قصه ما خنگ نبود ... یعنی من نمیخواستم اینجوری ازش برداشت بشه . اطراف ما کم نیستن آدمهایی که غمخوار هستند و اسم این رفتارشون رو دردسر تراشیدن نمیذارن .

کیانا یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 01:54 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

نه بنظر من دخترک نه خنگ بود نه گوش مخملی فقط زیادی مهربون بود و دلسوز
دخترک یک دوستی صادقانه داش،دخترعاقلیه وگرنه عذاب وجدان نمیگرف،وگرنه پامیذاش به حریم و زندگی یکی دیگه...اما پاگذاش رو احساسش و این منطقی ترین تصمیم بود هرچند سخت.

گاهی فک میکنم جنس نر خیلی خبیثه...

برخلاف میثا من این داستانو خوب فهمیدم روند داستان خوب بود اما بنظرم باید یکم بهش پرداخته بشه...

بازم کامنتم طولانی شد

با پاراگراف اول نظرت موافقم ، اما با اینکه جنس نر خبیثه ، نه ! نمیشه حکم داد .
خوب حتما اگه بیشتر پرداخته بشه خیلی بهتر از آب در میاد .

کیانا یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 02:01 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

ببخش دلارامم
فک کنم این پستت حس فمنیستیه منو بیدار کرد...
اما تو این داستان ها که توو زندگی واقعی ما زیاد اتفاق میوفتن من هربارخودمو جای اون دخترک یاهرکسی که آگاهی داره از این خیانت ،میمونم که باید چیکارکنم.باید به همسرش بگم؟؟؟ نباید بگم؟؟؟
هردوتاش بده... هردوتاش عذاب آوره... یکیش آبروی خانواده ای رو میبره و زندگی و نابود میکنه و دومیش شراکت تو خیانت و عذاب وجدان میشه....
کاش میشد اینجور مردها یا نه اصن همسران بهتره چون خیلی وخت هازن هام خیانت میکنن و چه بسا بدتر ، به صلابه کشید کاش میشد نابودشون کرد .کاش میشد از زندگی ساقطشون کرد ...
کاش....
بخشش شاید کامنت خوبی نباشه واسه این پستت ولی نتونستم ننویسم...

این داستان زندگی خیلی هاست . آره هردوتاش بده ... این موضوع خیلی جای بحث داره و از عهده من خارج ِ . چون من واقعا در این شرایط نبودم و نمیدونم صحیح ترین برخورد چیه و مشکل از کجاست و به کجا باید ختم بشه .
ولی چیزی که هست ، اینه که دلم میخواست توی این داستان ، دختر دل به دل اون مرد نده و زمینه خیانت رو فراهم نکنه . شاید هم راه درست همین باشه . دخترها خودشون رو وارد بازیی که اونها میخوان نکنن ...

روزگارمو یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 10:03 http://mavgola.blogfa.com

سلام . من هم با نظر کیانا موافقم. دخترک کار عاقلانه ای کرده. چون حتی اگر دخترک هم به اوجواب مثبت میداد بعد از مدتی این رابطه با دختر دیگری شروع میشد.

سلام عزیزززز
به نظر منم کارش قابل قبول بود
بله متاسفانه ...

محدثه یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 15:43 http://shekofe-baran.blogsky.com

کاش مردا اینطوری نبودن.
کاش مرد بودن

کاش دقیقا یه همچین موردی رو به چشمام نمیدیدم

همشون که اینجوری نیستن محدثه جون ، داریم مردایی رو که میشه با افتخار "مرد " خطابشون کرد .

افشانه دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 13:02 http://mahemehri.blogsky.com/

اگه ۲ تا دختر مثل اینی که تو داستان تو بودن تو این شهر هم بودن مردها از پشت در بسته بودن خسته میشدن...
.
من فکر میکنم همه چیز همین طوره اگه دروغ غیبت و خیانت جایی نداشته باشن هرگز تا این اندازه تو زندگی ما وارد نمیشدن!!!

گل آفتابگردون! شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:54

اگه قرار گرفتن توی همچین موقعیتی رو یه جور امتحان بدونیم که ایشالا واسه هیشکی پیش نیاد! باید بگم دختر ناپلیونی هم که شده اما بهر حال قبول شد و سربلند بیرون اومد.اما کاش گوشی برای شنیدن درددل های اون مرد هم نمیشد تا با نمره عالی پاس میشد.قضاوت نمیکنم و هیشکی تا توی شرایط قرار نگیره نمیتونه بگه صددرصد فلان کار رو میکردم .گفتم به نظرم اینجور بهتر بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد