دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دو دو تا = صفر تا

نشسته بود روبروم و با غذاش بازی بازی میکرد . گفتم پس چرا نمیخوری ؟ نگام کرد و لبخند محوی زد . از اونها که دلت رو فشار میده که کاش حرف نمیزدی و هیچی نمیگفتی . نگاهم به قاشقش بود که برنج ها رو از اینور به اونور هل میداد و رفت و آمدش رو کنترل میکردم . احساس کردم نگاهم میکنه ، سرم رو آوردم بالا و گفت دنبال چی میگردی ؟ گفتم دنبال اینکه کی قراره یه قاشق بخوری ؟ یه حلقه اشک چشمای درشتش رو پر کرد . قلبم ریخت . چونه اش لرزید ، اما بغضش رو قورت داد و گفت چجوری بخورم ... مامانم که دیشب غذا درست کرده بود ، برای من و پدرم و خواهرم و همینطور برای  نهار فردای سه تاییمون که کشید دیگه چیزی برای خودش نموند . وقتی گفتم پس خودت چی ؟ با اینکه میدونستم گرسنه است ، گفت من شبها شام نخورم بهتره ، تازگی ها خیلی چاق شدم ...


گفتم چقدر کار دارم و در ظرفم رو بستم و از جام بلند شدم . تا رسیدن به اتاقم سرم رو بالا گرفته بودم که اشکهام نریزه ...

نظرات 8 + ارسال نظر
شازده کوچولو شنبه 12 شهریور 1390 ساعت 23:56 http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

دلم گرفت دلارام خیلییییییییی دلم گرفت
۲ تا پست أخرمو بخون

مثلا نوشتم داستان که دلت نگیره .
خوندم عزیز

بهارین یکشنبه 13 شهریور 1390 ساعت 00:16 http://baharin.blogsky.com

چرا باید دنیای ما آدما این چیزا توش باشه؟

منم نمیدونم عزیزم

فرشته یکشنبه 13 شهریور 1390 ساعت 08:39 http://surusha.blogfa.com

هووووم...
این روزگار لعنتی..

مهربان یکشنبه 13 شهریور 1390 ساعت 09:32 http://mehrabanam.blogsky.com

تا دنیا دنیاست مادر ها همین طوری اند...

من نمیفهمم این همه از خودگذشتگی رو سر کدوم کلاس یاد گرفتن ...

امیلی یکشنبه 13 شهریور 1390 ساعت 11:00

داستان بود یا واقعیت.. در هر حال خیلی دردناک بود....

یه داستان دردناک

تلاش یکشنبه 13 شهریور 1390 ساعت 15:12 http://hadafbozorgman.blogfa.com/


چه روزگاری شده..
اون وقت ما به چیزهای الکی همش گیر می دیم..

باید بیشتر شاکر باشیم ، خیلی بیشتر ...

کیانا یکشنبه 13 شهریور 1390 ساعت 15:30 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

بغض کردم دلارام ...

قربون اون بغضت برم من

علیرضا یکشنبه 13 شهریور 1390 ساعت 20:10 http://yek2se.blogsky.com/

خیلی ها روز و شبشون رو با اینجور واقعیت ها سپری میکنند که برای ماها داستانه... خیلیا لمسش میکنند... خیلی ها ...

آره متاسفانه قصه تکراریه خیلیهاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد