ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یه چند روزی بود همچین توی خودمون فرو رفته بودیم و کلا از زندگی کشیده بودیم کنار و خلاصه اوضاع نا به سامانی بود اما از آنجایی که بنده رویم زیاد است و بچه پرو هستم با خودم میگفتم بمیری - بمونی من نمیذارم مچاله بیوفتی یه گوشه که. باید خلاصه زیرپوستی هم که شده جرقه های امید رو توی دلت زنده نگهداری و شرر شرر (به فتح ش و اولین ر-حالا این ترکیب را از کجا آوردم خدا عالمه!- ) زندگی از چشمات بپاشه بیرون!
این بود که گوش خودم را میگرفتم و کشان کشان میبردم به این سایتهای "ای وای زندگی چه زیباست" و این حرفها. توی همین بِکش بِکش ها بودم که یه جا دیدم نوشته " خوشی های کوچک را ببینید". از اون لحظه من بنا رو گذاشتم به دیدن. هی اینور و ببین، هی اونور رو ببین. اگه شما دور و اطراف من چیزی دیدی منم دیدم. خلاصه یه روز خیلی نا امید و دمق طبق روال عادی برنامه رفتم سر یخچال که ببینم آیا چیز جدیدی کشف میکنم یا خیر و دیدم کما فی السابق اتفاق جدیدی توی یخچال نیوفتاده (خداییش دنبال چی میگردیم اون تو؟؟ خودمونیم دیگه، واقعا اون تو چی میخوایم؟؟ مثلا انتظار داریم یه پیامبری چیزی توی در یخچال نشسته باشه و معجزه از خودش ارائه بده آیا؟؟) و دست دراز کردم و یک عدد نارنگی برداشتم و به مسیرم ادامه دادم و یهو با خودم گفت هی فلانی(!) یادت میاد چند سال این مدل نارنگی کلا نایاب شده بود توی تهران؟ یادته شده بود یه جور نوستالژی؟ یادته بعد از یه مدت که باز سر و کله اش پیدا شد چه طعم های خوبی یادمون اومد از بچگی ها؟ گفتم دلی چه نشسته ای که تو هم دیدی... الان وقت دویدن و فریاد زدنته که "یافتم، یافتم!" تو هم بالاخره با دیدن یه چیزی یاد یه روزهایی برات تداعی شد. گفتم کوچک بود، کمرنگ بود اما بود.
بالاخره یکی ماشین شاسی بلندش براش خوشی کوچک محسوب میشه یکی هم مثل ما یادآوری طعم محبوبِ روزهای کودکیش...
کلا موجود دوست داشتنی ای هستند ایشوون!!!
بسیااااااااااار
اونوقت وقتی من از پرتقال و خرمالو هندوونه و .. وای انار.. ذوق می کنم، مامان بهم میگه الکی خوش.
+چطوری دختر جان؟
کار خیلییییی خوبی میکنی
ممنونم عزیز دلم
بابا نارنگی خوشی خیلی بزرگیه که ...
خوشی های کوچکت بزرگ بزرگــــــــــــــــ تر بشن اونقدر که بترکن همه زندگیت خوشی ای بشه :)
عزیزم...
ممنونم صدیقه جانم، زندگی تو هم پر باشه از خوشی
الان با دیدن این عکس و خوندن نوشتت شرر شرر خوشی از چشام زد بیرون!! (آیکون جوگیرهای اصطلاح دزد)
خوشیات مستدام چه بزرگ چه کوچیک دوست خوبم
من به فدای دوست خوبم و شرر های خوشیش
ممنونم عزیز دلم
خب دلمون برات تنگ میشه دیر به دیر میبینیمت نازنین بانو
واقعا این نارنگیا نایاب شده بود تو تهران؟؟؟؟
خدا رو شکر هنوز دهات ما از این امکانات داره
آره نازنین جان یادمه سه چهار سالی اصلا نبود. همه مدل نارنگی بود اما اینها نبود!
بابا نارنگی که خوبه من جدیدا با لیوان چای هم خوشحال میشم به همین سوی چراغ قسم
من به فدای قناعت شمااااا
طعم نارنگی طعم سیب زرد طعم انار .......... چه طعم خوبی داشت کودکیمان
روزهای خوشی که گذشت...
من واقعن از خوندن نوشته هات کیف میکنم.خیلی نااااز مینویسی:دی :گل
ممنونم عزیز دلم لطف داری خانممم
از این نارنگی نارنجی ها که میبردیم مدرسه خانم ناظم میگفت این چیه؟ مگه نگفتم میوه بودار نیارید؟! یادش بخیر....
آخ آره تو هم یادته سمیرا...
سلام بی کران
فرزندم همان که در بیقراری زهرای بابا گفتم و وایبری برایش نوشتم
به دل آرام این سرزمین هم گویم:
مرگ سنت قطعی پروردگارست
و البته نابودی نیست
بلکه پلی بسوی زندگی ابدی هست
امید که سرای ابدی مان بهشت و در کنار نیکان رقم بخورد
روح این خواننده عزیز شاد و آرام بادا
آمین