-
جشن یلدای 92
جمعه 29 آذر 1392 22:00
سلام از همه شما ممنونم که همراهی کردید. حضورتون آدم رو دل گرم میکنه... میدونید داشتم فکر میکردم که سنتها چقدر برای ما ایرانی ها اولویت خودش رو از دست داده. نمیدونم ادب و آداب بهم ربط داره یا نه، ولی هر دو مقوله چند قدمی از برخی ایرانی ها فاصله گرفته... یلدا یعنی پیروزی نور بر ظلمت... این شب جشن گرفته میشه تا پلیدیها...
-
یلدایی ها
پنجشنبه 28 آذر 1392 17:39
وعده ما، جمعه / 29 آذر ماه / ساعت 22:00 تا این لحظه این دوستان یلدایی شدند. همچنان تا 12 شب زمان باقیست. زویا خاتون و آقای دنتیست خانم مژگان امینی مامان سمیرا سکوت بشرا مراحم تلفنی! سمیرا رضوان یسنا فرشته هیچکسی دل آرام طودی عاطی تیراژه ف رزانه مهرداد احمد مامانگار صدیقه جودی میلاد اردیبهشتی پرسیسکی وراچ فاطمه شمیم...
-
درد از تو و درمان نیز هم
چهارشنبه 27 آذر 1392 13:40
دور همی شب یلدا *** اینکه ادمها توی همه مسائل اطرافشون یک بعدی رو برای خودشون در نظر بگیرن و به اون موضوع با یک چشم سومی دنبال درس و حکمت و پند و بسط دادنش به امور دیگه باشن به نظر من هم هیجان انگیزه هم جالب و هم نتایج حاصله عجیب و شاید هم رعب انگیز! طی هفته گذشته روی پای سمت چپم یک جوش بود به این بزرگی (انگشت سبابه و...
-
کیا هستن؟
سهشنبه 26 آذر 1392 10:46
طبق زمان بندیمون دو روز دیگه بیشتر زمان باقی نمونده . اسامی خوش قولهایی که تا این لحظه عکس فرستادن در این جدول نوشتم و به محض رسیدن عکسهای جدید نام فرستنده رو اضافه میکنم. زویا خاتون و آقای دنتیست خانم مژگان امینی مامان سمیرا سکوت بشرا مراحم تلفنی! سمیرا رضوان یسنا فرشته هیچکسی دل آرام طودی *عکس: یلدای 91 خونه مادربزرگ
-
بدو بدو جا نمونی
شنبه 23 آذر 1392 12:30
چند شب دیگر تا شب یلدا (نمیدونم چرا شب یلدا برای من قرمزه! برای شما چه رنگیه؟!) باقی مونده. حتما هر کدوم از شما برنامه ویژه ای برای این شب بزرگ دارید. مهمان هستید یا مهمان دارید و از یکی دو شب دیگر شروع به برنامه ریزی و خرید سور و سات مربوط به اون شب میکنید. قطعا یک دقیقه در سال تاثیری در پیشرفت یا پسرفت روابطمان...
-
قبل از ایستگاه آخر پیاده میشوم
جمعه 22 آذر 1392 16:32
مترو خیلی شلوغه. ازدحام وحشتناکی داره. البته زیاد عجیب نیست. خریدهای اخر سال و مهیا کردن تزیینات درخت و ریسه های جلوی خونه ها و خرید هزار و یک مدل شیرینی و عیدی های جور واجور همه و همه باعث این ازدحام و شلوغی شده. درست مثل اواخر اسفند ماه ما... دخترک گیتار به دست به قدری داره قشنگ میخونه که اول شک میکنم شاید موسیقی از...
-
جشنی در کافه
یکشنبه 17 آذر 1392 00:18
امروز تولد دعوت بودیم. بعد از گذروندن خان ِ "حالا چی بپوشم؟!" به این نتیجه رسیدم که یه بلوز آستین بلند به همراه یک پیراهن کوتاه قلاب بافی ظریف و جوراب شلواری بپوشم. ناگفته نماند که از چند روز پیش هوا خیلی سرد شده و بنده به محض اینکه دختری رو میدیدم که دامن کوتاه پوشیده هی میگفتم اینها سردشون نمیشه؟؟ و حالا...
-
خداحافظ مسافرِ سرزمینهای بی حصار
جمعه 15 آذر 1392 21:19
نلسون ماندلا در گذشت. ظاهراش یک خبر چهار کلمه ای بیش نیست. اما همین خبر، یک تاریخ را پوشش میدهد. اندوه نبودنش، زمین را برای همیشه غصه دار میکند. این اسم آنقدر بزرگ است که حتم دارم بغض نبودنش تا همیشه گلوی دنیا را میفشارد... من یاد گرفتم که شجاعت نبود ترس نیست، اما پیروزی بر آن است. نلسون ماندلا I learned that courage...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آذر 1392 09:25
آخرش یک روز شاعر میشوم، من برای او که شعر چشمها را میداند *کاش نشانی و راهی داشتی ای دوست...
-
حرف و عکس
دوشنبه 4 آذر 1392 17:06
سلام از دوستهای خوبم که تک تک دعاهاشون همراهم بود و اثرش رو دقیقا در بدو ورودمون نشون داد ممنونم. از آفتاب ممنونم که بعد از سه روز خلاصه خودش رو به ما نمایان کرد. والا توی این سوز و سرما وجودش غنیمته. امروز دلم میخواست مفصل باهاش روبوسی کنم! از آقایونی که هیچ اصراری ندارن وقتی از کنارت رد میشن بهت تنه بزنن ممنونم......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 آبان 1392 08:00
به آسمون نگاه میکنم. داره بارون میباره. از پشت پنجره شدید به نظر نمیاد. اما پا توی کوچه که میذاری میبینی ریز ریز و بی امان بر سرت میبارن. از پشت پنجره چقدر هوس انگیز بود... دقیقا مثل خیلی از چیزهای اطرافم که از دور جذابن و به محض اینکه قصد داشتنش رو میکنی ترسناک میشن. مثل خیلی از مسائل که به نظر ساده و سطحی میان و...
-
روحت شاد گراهام بل
یکشنبه 26 آبان 1392 11:39
خونه ما مثل سفارت خونه است. این تلفن قطع میشه، اون یکی زنگ میزنه. به خدا دروغ نمیگویم. اغراق نمیکنم... دقیقا همین الان شماردم، هشت تلفن پشت سر هم... مدتهاست از شنیدن صدای تلفن بیزار شده ام. ناخودآگاه حجمی از استرس به سمتم می آید و پریشانم میکند. زنگ که میزند، تمام سلولهای بدنم خبردار می ایستند... به واسطه اخلاق مامان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آبان 1392 11:38
اینکه فکر کنی میتونی مرز بندی جنسی رو از ذهن ایرانی جماعت پاک کنی یه خوابه اینکه تصور کنی یه روزی میاد که هموطنت سرت کلاه نمیذاره یه رویاست خواب و رویایی که هزار سال دیگه هم تحقق نداره... *نقش جهان 08.27
-
شعر و شور و شعور...
سهشنبه 21 آبان 1392 20:45
تاسوعا گریه ندارد. عاشورا گریه ندارد. آنها خوشبخت بودند و به قولی نظر کرده. وقتی آنقدر دلت قرص است که از جانب خدا مامور میشوی به جنگ، به برپایی یک رسالت، دیگر چه مظلومیتی؟ خوشحال هستند و سربلند. تا آخر دنیا نامشان به نیکی در تاریخ مانده است. بگذار برایت از عاشوراهای بی پایان این سرزمین بگویم. بگذار برایت روضه ایران را...
-
19 آبان
یکشنبه 19 آبان 1392 12:39
هاله عزیزم، خاله شدنت مبارک... آتریسای گلم به زمین خوش اومدی نازنین مامان مهربونم، تولدت مبارک خواستنی ترین موجود زندگی من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آبان 1392 22:31
این روزها بیش از هر وقت برای هرکاری سرم به شدت خلوت است. کارهایم زیاد است و وقتم هم. یعنی عملا کاری نمیکنم که نیازمند زمان باشد. همه شان مانده اند. شده اند هیولای بزرگی که بدنبالم میدود و من سوت میزنم که چی؟ کی؟ کجا؟... بیشتر حواسم را پرت میکنم به "جوجو رو ببین". از اتاقم فراریم. از خیابان، از خانه، از...
-
یعنی تو ببین کار ما چقدر سخته!!
دوشنبه 13 آبان 1392 13:38
از این وبلاگ به اون وبلاگ رفتن رو دوست دارم. یجور بازیه. مثل این میمونه که یک عالمه آدم دارن توی دنیاهای موازی زندگی میکنن. بعد بین این دنیاها با حریرهای نازکی خیلی غیر محسوس مرز بندی شده. به نظرم از این دنیا به اون دنیا قدم زدن هیجان خاصی داره. یکی درباره دوست پسر نوظهورش نوشته. اون یکی از همسرش، یکی از سفرهای دور...
-
برگر پز ها به بهشت نمیروند!
شنبه 11 آبان 1392 00:11
والا حق دارن این مردان پاک خدا (!) هی پارازیت میفرستن روی کانالهای اونور آبی. بلا حق دارن میگن اینها جیره گیر شیطان بزرگ ( عذرخواهی میکنم البته آمریکا جان) هستن. نبینین آقا جان! نبینین این برنامه های شبکه های اونوری رو. اینها اومدن بنیاد خانواده رو، حالا خانواده که نه ولی خب اومدن سست کنن. حالا گیر ندین چی رو، ولی...
-
جای خالی تکه های گمشده پازلم را رنگ میزنم
چهارشنبه 8 آبان 1392 16:07
زندگی مثل پازله. یه عالمه تکه های عجیب و غریب ریخته جلومون. از اونهایی که یک عالمه رنگ آبی داره که همش برای آسمونه. یا یک عالمه قطعه خاکی رنگ داره که باید بفهمی دقیقا کدومش برای این صحرا به این بزرگیه. دریغ از یه کلبه ای، آدمی، خورشیدی، چیزی که بشه یه نشونه... تنها راهنماییش اینه که باید تکه هایی که یک طرفشون صافه بشه...
-
حبس آرزوها در حبابهای رنگین کمانی
شنبه 4 آبان 1392 21:25
حمام بودم و برای خودم آواز میخواندم. صدایم را انداخته بودم روی سرم و چهچه میزدم و همزمان شامپو را روی موهایم میریختم، شما تصور کن آن بالا تاجی از کف (بر وزن تاجی از ترانه مثلا!) روی سرم و بنده در حال نفس گیری برای خواندن بیت بعد که یک آن جووووری کف پرید توی گلویم که تو گویی تا لوزالمعده ام رو خونه تکونی کردم!! یعنی...
-
بعضی ها فقط می آیند
جمعه 3 آبان 1392 00:00
بعضی چیزها را نمیشود توضیح داد. حالا کاری ندارم که دارم جان میکنم تا توضیحش دهم، و کاری ندارم که خب اگر توضیح ندارد چه کاریست این تلاش مذبوحانه برای به جمله کشیدن این مدل احساسات... ولی یک چیزهایی را شاید من بلد نباشم بگویم، اما شاید شما بلد باشید حس کنید... شاید شما بفهمیدش... زندگیش کنید... بعضی آدمها جایشان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 مهر 1392 00:00
آنقدر محکم بودن خوب نیست. انقدر همیشه لبخند داشتن هم خوب نیست. اینکه خوب نیستی و بگویی خوبم، خوب نیست. بگذار باور کنم که گاهی تو هم دلت میخواهد کسی سرت را در آغوشش بگیرد و موهایت را نوازش کند. بگذار بدانم که تو هم مثل باقی آدمهایی. مثل آنها دلت میخواهد گاهی کسی جایی باشد که بشنودت... آسمان به آن بزرگی میگیرد و میبارد،...
-
نذار این زمونه شکستت بده
شنبه 27 مهر 1392 15:00
به نظرم باید یه روزی باشه که خدا با تک تکمون قرار بذاره. قرارهای دو نفره. مثلا بگه فلان ساعت بیاید فلان جا. نه! چون ما تعدادمون زیاده و خیلی هم درگیریم و کلی سرمون شلوغه و خب اون خداست و بزرگه و مهربونه، بذاره ما تنظیم کنیم چه ساعتی و کجا... بعد که با هم ست شدیم، پاشیم بریم سر قرار. اون نشسته باشه و من برسم... به...
-
شکنجه های تک نفره
جمعه 26 مهر 1392 23:30
نه آقا جان ندارم... اون قدر جرات ندارم بیام جلوی روی تو بایستم و بگم، منو ببخش... هرکی دیگه بود میرفتم... میگفتم... اما تو... حتی تصورش هم نمیتونم کنم. باورت میشه؟ حتی توی تصورم هم نمیتونم خود خیالی ام رو بذارم جلوی چشمهات و بگم: منو ببخش که ندیدمت، منو ببخش که کم بودم، منو ببخش که هزار مدل بهانه قطار کردم، حتی منو...
-
دوستت دارم هایت را نگه ندار
چهارشنبه 24 مهر 1392 18:40
"بابا لنگ دراز عزیز، تمام دلخوشی من این است که ندانی و دوستت بدارم ... " جودی جودی شیرین و دوستداشتنی من، اینبار را با تو سخت مخالفم. اینکه کسی را دوست بداری و او نداند، چه دلخوشی ای برای تو دارد؟ بی خبر دوست داشتن کسی، چه لطفی دارد؟ اگر قرار باشد هر که دیگری را دوست دارد تمام دلخوشی اش به ندانستن طرف مقابل...
-
اول شدیم هورا هورا :|
شنبه 20 مهر 1392 11:26
روزنامه همشهری یک کاریکاتور زده که فلش قرمز اقتصاد همینجور که داره با سرعت میره بالا، به شکل وحشیانه و بی رحمانه ای فرو رفته توی قلب آدمک بی نوا و خب تهش هم مشخصه... حالا زیرش نوشته که " صندوق پول: ایران رتبه نخست در تورم را دارد." ای جانم با این خبر لطیفتون!! آخ جووون رتبه اول!! گوگوری مگوری ها!! اصلا روحم...
-
فقط نگاهش اینطور است، توی دلش چیزی نیست
جمعه 19 مهر 1392 22:50
تقصیر تو نیستا، منم همینجوریم. منم عادت دارم چیزی که به دیگران مربوط نیست رو ازشون توقع داشته باشم... منم گاهی دلم میخواست نگفته حرفم را شنیده باشد او که باید... گاهی توقع داشتم حالم بدون بیان، فهمیده شود... منم دلم میخواست زمانی که اتفاقی افتاد و اوضاع بهم ریخت، همه چیز را تقصیر نزدیکترین آدم زندگی ام بیندازم و او هم...
-
ساقدوش میشویم
چهارشنبه 17 مهر 1392 23:11
از حدود سه ماه پیش بهم گفته بود. راستش زیاد جدی نگرفتم. گفتم میون اونهمه کار و دغدغه و شلوغی به دست فراموشی سپرده میشه. این شد که رفتم برای خودم مو کوتاه کردم و مدل ابرو تغییر دادم و یکسری کارهای دیگه. یکشنبه دیدم مستاصل زنگ زد که دلی سایزت چنده؟ سایز رو گفتم و قطع کرد! نگران شدم گفتم کمک میخواد ؟ نمیخواد؟ زنگ بزنم؟...
-
over expensive
یکشنبه 14 مهر 1392 01:00
برای تولدم یکی از دوستان، یک دفترچه بهم هدیه داده که کار دسته. یعنی دونه دونه برگهایش، جلد دفتر و تمام زلم زیمبوهای رویش تماما کار یک سری هنرمند است که با سلیقه و ظرافت طراحی و تهییه اش کرده اند. وقتی دفترچه را هدیه گرفتم خیلی خوشحال شدم. با دقت نگاهش کردم و به این فکر کردم که دقیقا تویش چه چیزی باید بنویسم... شما را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مهر 1392 17:55
توی این یک هفته ای که مامان نبود، بعضی از افرادی که در جریان بودن خیلی تلاش کردن من متوجه این تنهایی نشم... یکی از آدمهایی که خیلی مهربونی کرد و خواست که من زیاد بهم سخت نگذره، همسایه روبروییمون بود. یعنی من عاشق این خانم و آقا هستم. فرهنگ و اخلاق و این چیزها همه به کنار، این نگرانی های مادرانه ای که به خرج دادن واقعا...