ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چند سال پیش یه دوستی داشتم که میگفت ما الماس هم دستمون باشه بلد نیستیم نشون بدیم که چقدر باارزشه اما خیلی ها یه لیوان پلاستیکی دستشونه و انقدر با آب و تاب ازش حرف میزنن که انگار کریستاله... خب با حرفش موافقم. البته تا اینجاش که بلد نیستم با ابزارهایی که دستمه منم منم کنم... ولی از بلد نبودنش ناراحت نیستم. اونجایی این خصوصیتم ناراحتم میکنه که آدمهایی که لیوان پلاستیکی دستشونه مدام اونو میکوبن توی سرم... میدونم حرفهام شفاف نیست، واقعا هم نمیخوام شفاف باشه.
انقدر ناراحتم از دست بعضی از دوستهام که حتی دلم نمیخواد چیزی که باعث ناراحتیم هست رو باز کنم... فقط با خودم تکرار میکنم که مهم نیست بقیه دارن چجوری نداشته هاشون رو به رخ تو میکشن. مهم اینه که تو خودت میدونی چیا داری و داری ازشون لذت میبری...
مهم اینه که تو گیر نکردی بین افکار پوسیده... زنجیرهای نامرئی دست و پاهات رو نبسته... تو بلدی فردات رو بسازی... تو بلدی تا آخرین لحظه عمرت زندگی کنی. حتی اگه شکل و شمایل زندگیت شبیه بقیه نباشه... چون متر و مقیاس افکارت مخصوص خودته... نه شبیه اونها
چند روز پیش مجبور شدم از یکی از دوستانم خواهش کنم برام کاری انجام بده. کار که چه عرض کنم... یه لطف... نه نگفت... خودم رو اماده کرده بودم بگه نه. بگه نمیشه. نمیکنم. یا هرچی... البته خودش که ایران نیست، از همسرش خواسته بودم کاری انجام بده و با بزرگواری تمام گفت باشه... حالا خود ایشونم درگیر کارهای سفارتشه که هرچه زودتر اوکی بگیره و بره پیش دوست من... اینقدر گروهی باهام همکاری کردن (خودش و خواهرش و همسرش) و با مهربونی جواب منو دادن و کار من رو بدون چشمداشت انجام دادن که اصلا موندم چجوری براشون جبران کنم... تا حالا شده یه لطفی بهتون بشه که توقعش رو نداشته باشین؟ من میدونستم اینا آدمهای خوبی هستن ولی واقعا فکر نمیکردم انقدر زلال باشن. اونم همشون با هم... من فقط دعا میکنم اوکی سفارت رو زودتر بگیره که خیال همشون راحت بشه و خودم تا جایی که توان داشته باشم به آدمهای دیگه کمک میکنم. این زنجیر نباید قطع بشه...
آرزو به دلم موند که یک بار، فقط یک بار با نظام مهندسی به مشکل نخورم. من نمیدونم چرا شعار این اداره ها "کارش رو راه نندازیم" هست. آخه چجوری و به چه زبونی من باید کارمند جماعت رو متوجه کنم که آقا... خانم... شمایی که سرکار هستی... وظیفه ات انجام دادن و رسیدگی به کارهای من و امثال منه... نه واقعا میگما... خیلی جدی میان که کار نکنن.
22 تیر زنگ زدم و میگم من 19 خرداد نامه زدم تا الان چرا رسیدگی نشده؟! حالا پاسکاری و تلفن قطع کردن و جواب ندادن و طفره رفتن و اینا بماند... آخرش میگه پروسه یه ماه طول میکشه. و جذابیت کار اینجاست که با دعوا صحبت میکنن. من گفتم شما داری سر من داد میزنی؟؟ یعنی جای طلبکار و بدهکار عوض شد؟؟ اینجا دیگه منم دارم داد میزنم البته... خلاصه اینکه گفت آخر تیر و آخر تیر هم که اینا تعطیل شدن تا 3 مرداد..... و هنوز که هنوزه پرونده من روی هوا...
با این گروه شاید این هفتمین یا هشتمین باره که وارد فاز دعوا شدم. البته خودشون پای منو میکشن وسط... دفعه آخرش همین سه شنبه... دقیقا اولین روز تعطیلیشون. خب طبق برنامه ریزی دقیق خودشون قرار بود یه دوره ای شروع بشه. بابتش هم 500 هزار تومن گرفتن... بعد ما رو همینجوری معطل رها کردن به امید خدا... خب اداره که تعطیل بود. پیام دادم به یکی از مسئولینش (چه اسم خنده داریه توی این مملکت...) که خانم برنامه ما چی شد پس؟ خیلی با اعتماد به نفس میگه تعطیلیم... ایشالا بعد تعطیلات!! میگم خب نباید به ما خبر بدین که این دوره کنسله فعلا؟؟ میگه باید خبر میدادن!! میگم خب چرا ندادن؟ چی بگه خوبه؟؟ میگه کرونا برنامه ها رو ریخته به هم!!!!!! منم باز عصبانی شدم. ویس دادم که خانم دو ساله ما داریم با کرونا زندگی میکنیم بی مسئولیتی خودتون رو توجیه نکنین... و کلی حرف دیگه.... همش هم با داد... همش هم با عصبانیت...
واقعا خسته ام از این سیستم دولتی... از همه آدمهایی که نمیفهمن حقوق میگیرن که کار انجام بدن... از همه چی........