ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دلم میخواد برای یک هفته برم یه جای دور... خیلی دور...
دور از همه آدم ها... دور از تمام این دغدغه ها... یه وقتهایی باید رفت، کاش میشد، کاش میتونستم...
تو بگو یه ماه، بگو یه سال! من میرم!
طودی چرا دلمون میخواد بریم... چی شده که انقدر کلافه ایم.... کاش راهی بود...
درود،
برخی "غربت های نزدیک" هستند که با آب دوری هم نمیشه گرد و غبار اونها رو شست ...
سلام
تعبیر جالبی بود.
آآآآآآی گفتی. رفتنی منو هم با خودت ببرررررررررررر . من به رفتن قانعم
چه درد مشترکی... چه درد مشترک بدی...
آره باید رفت. شاید دوباره باز برگردیم و همون روال رو ادامه بدیم، ولی رفتن لازمه. دوری چاره سازه، زمان موثره، و خلوت نیازه.
خیلی... خیلی زیاد...
باید ساخت, اما نه با دنیا, که دنیا را...
نمیدونم چرا, ولی یاد این قسمت از شعر قیصر عزیزم افتادم
دلت اروم دل ارامم
روحش شاد
ممنونم عزیزم
واقعا کاش میشد و کاش جایی بود که میتونستم بی دغدغه یه مدت برم و آروم بگیرم و برگردم
فکر کنم باید یه دهکده درست کنیم هممون با هم یه سر بریم اونجا
کاش میشد رفت... کاش...
من به یک روز هم راضی ام ...
عزیز دلم...
سلام
یاد شهر «پشت دریاها» سهراب سپهری افتادم.
دلتون شاد.
سلام
ممنونم طاها جان
با هم یریم دبی دبی
بله بله حتما
یه وقتایی کوله باری که باهامونه، هرجا که بریم بازم همراهمون هست، کوله باری که نه دوست داریم حملش کنیم نه میتونیم بذاریمش زمین، باید فکری به حال کوله هامون بکنیم چرا که باور دارم با اینکه سفر و استراحت خوبه (( اما سفر نیست علاج این درد...))
کوله بار میتونه همون افکاری باشه که هر لحظه توی مغزمون دور میزنه و بارمون رو سنگینتر میکنه.
راهی که رفتی رو به غروبه رو به سحر نیست شب زد برگرد...
خودم رو میدونم، تو هم شاید بخاطر همینه
وقتی به همه چیزایی که میخواستی نمیرسی، وقتی هرچیزی که فکر میکنی خوبه توی زندگیت یهو به هم میریزی، وقتی یهو به خودت میای و میبینی این مدت خودت رو گول میزدی و چیزی که میخواستی این نیست، وقتی شرایط و توانایی تغییر چیزی رو نداری، و وقتی شرایط و توانایی انجام دادن کاری که میخوای رو نداری؛ همه ی اینها رو بذاری کنار اینکه آدم هایی که باید همراه باشن و نیست، که باید درک کنن و نمیکنم، که باید باهات باشن و نیستن، و اونهایی که فکر میکردی هستن و یهو به خودت اومدی و دیدی چیزی که فکر میکردی نیستن
و خیلی چیزهای دیگه از این دست، وقتی همشون یهو میریزن تو فکرت و از فکر هرکدوم میخوای بیای بیرون میخوری به یکی دیگشون به این نتیجه میرسی که کاش میشد بری، بری یه جای دوور