روبروی خونه ما یه پارکینگه. در واقع یه محوطه هست که به عنوان پارکینگ استفاده میشه. اگه ماشینها تریپ رفاقت و صمیمیت بردارن چیزی حدود 16 - 17 تا ماشین توش جا میشه. توی تعطیلات پارکینگ مذکور به شدت نفس کشید و از رفت و امدهای ثانیه ای ماشینها راحت شده بود. البته برای اینکه احساس غربت و دلتنگی نکنه روزی چند بار از پشت پنجره نگاهش میکردم و براش دست تکون میدادم. حالا با تموم شدن تعطیلات باز هم سیل ماشینه که به این پارکینگ بی نوا روان شده. البته طفلی دلش دریاست، همه رو با روی خوش میپذیره و روی چشمش جا میده. من دلم برای اون گنجشک های کوچولویی میسوزه که دیگه حتی یه لحظه هم نمیتونن پاهاشون رو روی زمین پارکینگ بذارن و مدام باید از بالای تک درختی که توی محوطه هست اینطرف و اونطرف رو نگاه کنن. لابد با خودشون دارن پچ پچ میکنن که حالا کو تا تعطیلات و خلوتی بعدی...
چقـــــــــــــــــــــــدر دوست داشتنــــــــــی بود
گنچشک ها عالی ان
مثل خود تو
خیلی قشنگ توصیف کردی حال پارکینگ و حرف دل گنجشک ها را
سلام دل آرام جون. خوشحالم قراره بیشتر بنویی گنجیشک ها موجودات سازگاری هستن. حسابی خودشون رو با محیط شهری وفق دادن
سلام عزیزم. ممنونم خانم
اره دقیقا همینطوره
یهویی یاد یه کار بدی که کردم افتادم :(
ی بار گنجشک کشتم. داداشم تازه تفنگ ساچمه ای خریده بود. منم تفریحم یواشکی بردانش و نشونه گیری شده بود.
یه باری همینطوری یه گنشجکو که روی درخت انجیرمون نشسته بود نشونه گرفتم. اصلا فکرشم نمیکردم بزنمش. مطمئن بودم که تیرم خطا میره ... شلیک کردم ... گنجشکه افتاد !!!!!
خیلی خوب بود وصفت دل آرامم ...
ای وای... حالا خداروشکر که نخواستی ادامه اش بدی. ولی خودمونیما نشونه گیریت هم خیلی خوبه
کنجشک ها خیلی پرنده های بیگناهی هستن
ما توی خونمون حیاطی داریم که باغچه ای داره و همیشه برای گنجشک ها خورده نون یا کمی برنج میریزم.
به به عالیه که انقدر بهشون توجه داری جودی جان
مررســی جانم
من عاشق همه ی ملیچای این شهرم..