ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بیرون که می آیم، بابا توی آشپزخانه در حال چای دم کردن است. آرام و با خجالت جوری که مرا نبیند می خواهم رد شوم که می پرسد چای می خوری؟ سرم پایین است، می گویم نه و می روم...
گاهی تنبلی بدجوری آدم رو شرمنده میکنه. عذاب وجدان اینکه کاری رو که میتونستی برای کسی انجام بدی مخصوصا پدر و مادر و انجام ندادی خیلی بده.
خوشم میاد حسم رو فهمیدی...
آخ این باباها خیلی ماهن..
من و سپهر ساعت 12 شب داشتیم پچ پچ می کردیم.
_الان چیپس و ماست موسیر چه کیفی داره..
_ آره با یه لیوان بزرگ نوشابه..
باورت نمیشه دلی.
کتشو پوشید.
گفت: فقط برای اینکه بفهمین بهترین بابای دنیا رو دارین.
آخ چه ماهن این باباها..
ای جاااااااااان دلم به این پدر، زنده باشن ایشالا همیشه و سلامت
قطعا و حتما تو بهترین پدر دنیا رو داری خورشید خوشگلم