ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
فردا پنجشنبه بود و اولین قرارشان را گذاشته بودند... خدای من چه هیجانی موج میزد توی رفتارش... انقدر که من هم درگیرش شده بودم. آن روز هم گذشت...
در این مدت گاهی شکایت، گاهی درد دل و گاهی تعریف و تمجید... تا آن روز که برای بار چندم از کنسل شدن قرارش گفت. لجم گرفته بود. مدام پیش خودم میگفتم مردی که یک قرار ساده رو نمیتونه هماهنگ کنه به درد زندگی نمیخوره. اما اینها را خودم با خودم میگفتم. نمیشد برای او گفت. اویی که در رابطه است و دل و ذهنش درگیر، کمتر وقت دارد به این چیزها فکر کند و یا حتی گاهی قادر به دیدن و تحلیل این رفتارها نیست. به آرامش دعوتش کردم که ناگهان "الف" سر و کله اش در طبقه مان پیدا شد. زیر لب سلامی کرد و رد شد و به انتهای بخش رفت. یک نگاه به "س" کردم. نه عصبانی بود و نه آرام. در چیزی میان بهت و تعجب گیر کرده بود.
شاید دو سه ماهی گذشت و پسرک سراغی نگرفت. راستش من هم متعجب بودم که آخر یعنی چه؟! یا مردانه باش و یا تمامش کن. این بودن و نبودنها یعنی چه؟! گاهی میدیدی وقتی می آمد بالا گرم سلام میکرد و چند دقیقه بعدش اس ام اسی برای "س" میفرستاد و گاهی نه سلامی و نه علیکی و تو بگو انگار از کنار دیوار رد شده! "س" زنگ میزد، ایشون جواب نمیداد. بعد از یک روز یک اس ام اسی مرحمت میکردن که " گرفتار بودم. ببخشید." خدا ببخشه!!!!!
از یک طرف میدیدم "س" چقدر خواهان است و از طرفی بی میلی و گاهی بودن و گاهی نبودن های "الف" سر درگمی بدی ایجاد کرده بود. دلم نمیخواست به "س" بگویم بگذر. چرا باید میگذشت از شخصی که دوستش داشت... از طرفی هم خواستن یک طرفه رنجش زیاد بود. رفتار "الف" را که میدیدم حرص میخوردم و عشق "س" مستاصلم میکرد. این بودن و نبودنها بیشتر ماجرا را سخت میکرد. اگر تکلیف را معلوم میکرد ما هم میتوانستیم این طرف معادله را حل کنیم اما طرفمان کسی بود که تکلیف خودش را هم نمیدانست...
چند ماه بعد من از شرکت آمدم بیرون اما تا جایی که خبر دارم، دخترک از عشقش نگذشته و به هر طریقی رابطه را حفظ کرده و "الف" هم همان روال قبل را دارد و چیزی تغییر نکرده...
...این همون جدال همیشگی عقل و عشقه..
که هر کسی بنابه قدرت درونی و نحوه توازن بین ایندو ..میتونه تصمیمی بگیره ...
باید به عواقب دلبستگیهای افراطی و لطمه زننده بیشتر فکر کرد...
دلی جانم امیدوارم خودش زودتر به نتیجه درست برسه ..
خداکنه خدا زودتر عاشق رو برنده اعلام کنه و تموم شه این همه ناراحتی...
ااااووووواااا.......اوووووول .....و دووووم هم شدم
بیاد قدیماااااا....و دختر آبان ....
ای جاااااااااااااااااانم
همیشه وقتى یه نفر همه جوره براى کسى مایه میذاره اونم جو گیر میشه فکر میکنه خبریه!!
البته که خبریه جودی جان. خب خبر عشقه... اما میفهمم چی میگی
گاهی ما ادما از رنج دیدن لذت می بریم ...علتش رو نمی دونم واقعا چرا...اما عشق قانونش با همه ی قوانین دیگه فرق می کنه
قانون ِ بی قانونی داره...
بلاتکلیفی و معلق بودن خیلی سخته.
بدون هرگونه قضاوتی راجع به "س" برای "س" صمیمانه دعا می کنم هرچه زودتر تکلیفش معلوم بشه..اونجوری که صلاحش هست
یا خودش اونقدر جسارت پیدا کنه و رابطه را یکسره کنه...یا در عمل انجام شده ی تموم شدن رابطه قرار بگیره
میدونی دل آرام.من سنگدل نیستم ولی اینجور ادامه دادن باعث میشه خودش له بشه...بهش لطمه بخوره
fه پاس احساس زیبایی عاشقیش،براش بهترینها را آرزو می کنم.
خودت خوبی دل آرامم؟
خیلی...
تو اتفاقا خیلی مهربونی که رنج کمتر رو برای یه عاشق میخوای...
خوبم نرگس عزیزم. خداکنه تو هم خوب باشی نازنین :*
میدونی دل آرام خوبم برخی قدر و ارزش خودشون رو نمیشناسند و به خودشون احترام نمیگذارند خوب طرف مقابل هم هر طور دلش میخواد باهاشون رفتار میکنه چون نه حریمی وجود داره و نه حد و مرزی...
فکر میکنند آسمون سوراخ شده و یکی افتاده پایین و ...
من برای این عزیز آرزوی آرامش میکنم ...
میفهمم چی میگی رها ولی دل زیاد منطق سرش نمیشه. دل و احساسمون مثل یه بچه کوچولوی ناز نازیه، زیاد دو دو تا چهار تا سرش نمیشه...
سلام
چقدر بد...
سلام به شما
خیلی...
سلام
به نظر من باید جای هر کدام از اون دوتا باشی تا بفهمی چه خبره.ولی به حال هیچ وضعیت خوبی نیست.
سلام خانم امینی نازنینم
هیچ وضع خوبی نیست...
باید پای حرفهای الف هم نشست... این جور مردا بیشتر احتیاج به امثال "س" دارند. بلاخره از سردرگمی در میآید. و بعد قدردان صبر "س" خواهد بود. من این حالت رو تجربه کردم...
سلام دلارامم
سلام عزیز دلم
ولی اخه اسنو جونم، حداقل بشینه حرف بزنه. بگه خانم اینجوری و اونجوری. این دوست من خب بیچاره داره دیوونه میشه. با حرف زدن میتونه خیلی مشکلها رو حل کنه.
برای پستی که لینک داده بودی نوشته بودم: "چقدر تو برای گفتن حرفهای خفته در سینه مهربانی و محرم, دل آرام.."
یک جورهایی چقدر شبیه است تب و تاب دختر پستت به روزهای پر از بیم و امید من..به همان روزها که تو چقدر صبور و چقدر مهربان کنارم بودی..
میدانی دل آرام جان، آن روزهای من گذشت..روزهایی که از آخرین روزهایش مدت زیادی نمیگذرد..این را دیگر خوب میدانی...اما تو شدی جزوی از آن خاطرات..تو، حمید، میلاد، مریم و یکی دو نفر دیگر و حضوری که داشتید آنقدر مهم بود که نمیشود تفکیکتان کرد از آنچه که بود و آنچه که شد..
و از همه ی اینهایی که نام بردم تو و یکی دیگر از دوستانم چقدر نزدیک بودید..میدانی دل آرام..گاهی یک سنگ صبور مهربان وعاقل ..کسی که نه پا به پای لحظه های سختت زنجموره کند و نه آن قدر خشک و منطقی باشد که حست و شوقت وعشقت را نادیده بگیرد را کم میشود در چنین لحظه هایی کنار خود داشت.
از این پست و حال وهوای آشنایش تصویر تو در ذهنم آمد که در روزهای مشابه به همین روزها کنارم بودی..خدا رو شکر میکنم برای بودنت رفیق جان و ممنونم.
بعد از خوندن کامنتت یک نسیم مطبوع به صورتم خورد و یک لبخند روی لبم نشست...
خوشحالم که تونستم یه نقش خیلی کوچک برای گذر تو از آن روزها داشته باشم. الهی که روزهات همه شاد و پر از حسهای خوب باشه
من هم باید شاکر باشم خدا رو برای داشتن نازنینی چون تو...
من خودم ادم رابطه های نصفه نیمه نیستم یا ادم هست یا نیست بین نیست و هست معنی نداره
ولی عشق که بیاد سخته پا گذاشتن روش.ولی ازرش قائل شدن به خود هم چیز دیگریست
منم با بلاتکلیفی نمیتونم کنار بیام.
پستت رو خوندم. اما کامنت تیراژه بیشتر درگیرم کرد. کاش منم یکی رو داشتم تو اوج تنهاییام...
ای جان دلم فرشته...
ما که هستیم... ما که اینجاییم فرشته... و تو تنهایی...
این از اون دیکته های پرغلط میشه. کاش زودتر بفهمه اما میدونم که نمی تونه اونقدر نوشتن این دیکته رو ادامه میده تا نمره منفی بگیره. متاسفم.
اخرش حتما ضربه ای در کار خواهد بود...
ﺑﺎ اﻳﻦ ﭘﺴﺖ ﺧﻴﻠﻲ ﺣﺮﻓﻬﺎی ﻧﮕﻔﺘﻪ اﻭﻣﺪ ﻧﻮﻙ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﻭﻟﻲ...ﭼﻴﺰﻱ ﻧﮕﻢ ﺑﻬﺘﺮﻩ...
ﻓﻘﻄ ﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﺧﻴر و ﺻﻼﺣﺸﻪ ﺑﺮاﺵ ﭘﻴﺶ ﺑﻴﺎﺩ و ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﮕﻴﺮﻩ..
هممون توی دلمون حرفهایی داریم برای نگفتن...
ممنونم مهربون
عشق یک طرفه مثل یه خیابون ورود ممنوعه ...
دقیقا... اخرش به چی ختم بشه خدا میدونه.
عشق یک طرفه به یه طرف. این بودن و نبودن ها اعصاب آدم رو بیشتر مختل میکنه. وقتی میاد معشوق به احساسش امیدوار میشه و وقتی نیست طرف رو دچار سردرگمی میکنه. واقعا" نامردیه که اگه کسی که کسی رو دوست نداره اینجوری بخواد باهاش بازی کنه. عشق کسی که دیگه نیست کم کم به آرشیو دل ریخته میشه و کم پیش میاد که سر،باز کنه اما با عشق کسی که هم هست و هم نیست چه باید کرد؟
دقیقا سکوت جان
کسی باید باشه تا نجاتش بده از این مرحله واگرنه انقدر میسوزه تا از احساسش چیزی نمیمونه...
چقدر حس الان " س" تلخه چقدر خوب درکش میکنم....اما بدترش اینه که بخوای به کسی که هم دوستش داری هم مرددی هم تکلیفتو نمیدونی باخودش بفهمونی که ......وای دلی.....و تو چقدر گوش شنوایی برای این رفقا....
اما من شخصا جای س بودم دیگه نمی موندم
سمیرا خیلی حال بدیه... دوستش داری و نیست... میخوای حرف بزنی باهاش و بگی از تمام احساست و نیست... تا میای خودت رو قانع کنی که نیست، میاد... و باز هم تکرار...
هیچ کس نمیتونه با یقین بگه جای س بود این صبوری ها رو نمیکرد!
عشق که میاد همه چی به هم میریزه
چقد خوبه تو چنین دوستی هستی برای س که دلش در تب و تابه
دقیقا عشق حس خاصیه. هیچکس نمیتونه س رو نهی کنه...
من هیچکاری نمیکنم اردی... کار اصلی رو خودش انجام میده که صبوری میکنه و تاب میاره، من فقط کنارشم...
به نظرم بدترین درد تو این دنیا عشق یک طرفست...اونم جوری که بعد چندین وقت که فکر میکنی این یه حس دو طرفست بفهمی اون اصلا تو این باغ نبوده یا اینقدر نامرد بوده که از احساست خبر دار شده ولی بازم این رابطه رو برای بیکار نبودن خودش ادامه داده....و بعدشم با یه جمله "متاسفم تو برداشت اشتباه کردی" راهشو بکشه و بره...
امیدوارم دوستت از این رابطه سرخورده نشه
همیشه البته یکی از دیگری عاشقتره ولی این یکطرفه بودنش آزار دهنده است خیلی...
منم امیدوارم...
سلام دل ارام جون
چه سردرگمیِ بدی. طفلکی دوستت
سلام عزیز دلم
آره خیلی...
سلام دل آرام جان
یکی از دوستان من هم تقریبا همین مشکل رو داره. نزدیک ۶ سال که با هم دوستن ولی آقا پسر تکلیف این رابطه رو معلوم نمیکنه. آخه مادرش مخالفه.. طفلکی دوستم نمیدونه دیگه باید چیکار کنه..
سلام عزیزم
آخه آزاده یه وقت میبینی مثل دوست شما، خود پسر تکلیفش توی این رابطه مشخصه و تماما هست. ولی حالا یه مشکلی داره به نام "سلیقه مادر"، ولی این آقایی که توی رابطه با دوست من هست(البته الانش رو دقیق میدونم، شاید الان زمان نبودنشه!!) خودش هم نمیدونه میخواد باشه یا نمیخواد...
خداکنه که عاشق و معشوق هر دو طالب باشند...
ایشالا
منم دعام همینه
آره ولی این نوع رابطه هم خسته کننده ست. دوستم خیلی اذیت شد نه میتونه رابطه رو قطع کنه و نه دیگه توان ادامه دادن رو داره. این آقا حتی تو سن ۳۲ سالگی میخواد به سلیقه مادرش رفتار کنه (البته میگه صبر میکنم تا مادرم راضی بشه)! یکم عجیب نیست؟ میدونی دل آرام این آقایی که من در موردش گفتم و اون آقایی که شما گفتی هر دوشون بزرگترین ایرادی که دارن اینه که نمیتونن تصمیم بگیرن. اینطور نیست؟
دقیقا همینطوره که تو میگی و واقعا این برای یک آقای 3 - 32 ساله خیلی بده که نتونه قاطعانه تصمیم بگیره.