توی ماهیتابه روغن زیتون ریختم و در به در دارم دنبال درش میگردم. مثل مرغ پرکنده و کلافه مدام دور خودم میچرخم. یک آن میبینم در روی شیشه روغن زیتونه... حس خیلی بدی بود...
مثل وقتی زل می زنی به صورت کسی که داره واست یه موضوعی رو با اشتیاق تعریف میکنه٬ بعد تو فقط نگاه می کنی... بعد می پرسه نظرت چیه؟! اونجاس که به خودت میای!
ـ ها؟! نظرم؟! اوووومم... خب...
+مشخص بود حواست اینجا نیس...
ـ ... +
می گما چرا سودوکو حل نمی کنی یا مثلا جدول روزنامه ی ایران یا همشهری هم خوبه ها
البته میگن دانشمندان در حال بررسی روی قرصش هستن
ولی می ترسم تا اونا قرص رو کشف کنن اساسن یادت بره روغن زیتون کجاست و ماهی تابه هات یکی بعد از دیگری جزغاله بشه
هرررررر
از اتاق فرمان اشاره می کن که در برخی از موارد اگه دیر اقدام نکرده باشین "مویز" هم جواب می ده
که البته صحت و سقم این مساله به گردن اتاق فرمان
اگر اتاق فرمان روناک عزیزم هست، الهی من قربونش برم :* بعدشم ایشالا قسمت بشه پای درد دل روناک بشینم از حواس پرتیهات دو تا تعریف کنه دلمون شاد بشه دور همی من سودوکو حل کنم هان؟! قرصش هم هست هان؟ صحبت میکنیم!!
اوووووووه دلارام جونم این که چیزی نیست. من اونقدر دنبال دسته کلیدم گشتم و دیرم شده بعد دیدم که تو دستمه ... اونقدر عینکمو پیدا نکردم از این اتاق و به اون اتاق رفتم( ما فقط دو تا اتاق داریم!) رفتم بعد دیدم که رو چشمه... اونقدر خوواستم کتریو بزارم رو اجاق گاز کتری به دست در یخچالو باز کردم ... اونقدر رفتم در کمدو باز کردم و یادم رفته که چی می خوام .... اووووووووه اینا همش برا من خاطرست
ای جااااااااااااانم یعنی تو عشقی به خدا با این کامنتهای روحیه بخشت
دلی جان شما اگه به کسانی که روزی سه بار پیگیری نامه ازت میکنن و ازت احوال پرسی میکنن محل میذاشتی اینجوری نمیشدی. آه اونهاست عزیز من. جان من. (آیکون یه آدم که دوست داره به پست و حس و این حرفا گند بزنه) + (آیکون فرااااااار) ئه دمپایی پرت نکن. زشته دختر
فرزانه اگر اینجوری باشه که تو میگی، پس آه یک جماعتی الان پشت سرمه
از دست این فرزانه !! اینکه خیلی چیز عجیبی نیس دلی جوووونم...
با اینهمه مشغله (فکری-احساسی-اجتماعی-اقتصادی-سیاسی-...).....بایدم آدم یه وقتایی تمرکز نداشته باشه ....حالا خوبه درش رو ننداختی تو زباله ...وگرنه باید تا مدتی شیشه بی در رو نگه میداشتی به مکافات !!
ای وای من ، شیشه بدون در فاجعه است... اونم از نوع روغن زیتونش! پس میشه گفت به نوعی شانس آوردم...
سلام دلارام جان
این که چیزی نیست عزیزم من بارها مایع ظرفشویی رو تو یخچال پیدا کردم .تازه یه بارم به جای سس آوردم سر سفره که محمد جان بریزه رو مرغش
نه که مایع ظرفشویی رو ریختم تو ظرف سس واسه همین مگه حواس میمونه واسه آدم
سلام عزیز دلم چقدر تو حلال زاده ای دختر (اشاره به جواب آقای جعفری نژاد) بعدشم هییییییچ خودت رو ناراحت نکنیا، حتما لازمه که مایع ظرفشویی رو بیاری سر سفره
عاقا من میخواستم کامنت بزارم ولی کامنت عاطی رو که دیدم پخش زمین شدم :))))))
بعدشم که کامنت کیانا رو دیدم دیگه ترکیدم :)))))))))
چون یکی از پستهای کیانا تو ف.یس ب.وک در رابطه با همین موضوع یادم افتاد :))))
خدا خیرت بده کامنتای جالبی بودن :دی
هم دیده میشه ، هم حس میشه ، فقط جنس دیدن و حس کردنش متفاوت میشه ! میدونی یه جورایی با تامل و فکر به قضایا نگاه میکنی ، انگار داری از یه پیله میایی بیرون ، رشد میکنی و میبینی هنوز خیلیها توی پیله خودشونن و نمیخوان از اون بیرون بیان اون موقع است که فرقها را میبینی و نمیتونی کاری کنی ! تشبیه قشنگی کردی مثل قطره های اشک زیر بارون ...
برای من ، تو که خیلی فرق داری .
رزو دیگر
کوهی نیست که قله ای داشته باشد
ته سیگاری ست
به فشار دو انگشت٬ خاموش می شود!
.
.
.
آدم ها فقط آدمند نه کمتر نه بیشتر
اگر کمتر از چیزی که هستند نگاهشان کنی
آنها را شکسته ای
و اگر بیشتر حسابشان کنی
آنها تورا می شکنند
بین این آدم ها
فقط باید عاقلانه زندگی کرد نه عاشقانه...
میلادنوربرشمامبارکباد
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
کی درش رو بستی که حواست نبود
از همین شوکه شدم...
سلام دل آرام ...
نیستی بانو...فکرهایت ...سکوتت...حس مبهم ...
امیدوارم خوب باشی ..
سلام
عزیزمی تو...
*ممنون برای اون متن
جانا سخن از زبان ما میگویی
من که تا دلت بخواد همچین صحنه ها و
همچین حسی رو تجربه کردم....
انشاالله بار آخرت باشه!تکرار نشه انشالله!
میبینم که همه هم درگیرش هستن
سلام
گاهی واسه همه پیش میاد هم نبودنش هم حس بدی که داره
سلام ترنم باران عزیزم
چه اسم آرومی انتخاب کردی...
دقیقا
مثل وقتی زل می زنی به صورت کسی که داره واست یه موضوعی رو با اشتیاق تعریف میکنه٬ بعد تو فقط نگاه می کنی... بعد می پرسه نظرت چیه؟! اونجاس که به خودت میای!
ـ ها؟! نظرم؟! اوووومم... خب...
+مشخص بود حواست اینجا نیس...
ـ ...
+
سلام رفیق
سلام عزیز دلم
ای وای من نگوووووو
بد میفهممت
پیش میاید قربانت برم. پیر و جوان هم ندارد.
میدانی چقدر از فرهیختگان دنیا دنبال عینکی گشته اند که به چشمشان بوده؟
تو هم از تبار آن فرهیختگانی :*
:دی
ای جان دلممممم
فدای شما بشم که انقدر با محبت به ماجرا نگاه میکنید
اصلا آدم امیدوار میشه دلش میخواد هی چیز میز گم کنه دنبالشون بگرده
دل آرامم سلام بانو
این چیزا انقدر واسه من اتفاق افتاده که دیگه خبری از این حس مبهم نیست...عادت کرده ام مثل هزار و یک چیز دیگر
سلام عزیزم
برای هممون اتفاق افتاده، اما بعضی اوقات دیگه خیلی یجوری میشه...
می گما چرا سودوکو حل نمی کنی یا مثلا جدول روزنامه ی ایران یا همشهری هم خوبه ها
البته میگن دانشمندان در حال بررسی روی قرصش هستن
ولی می ترسم تا اونا قرص رو کشف کنن اساسن یادت بره روغن زیتون کجاست و ماهی تابه هات یکی بعد از دیگری جزغاله بشه
هرررررر
از اتاق فرمان اشاره می کن که در برخی از موارد اگه دیر اقدام نکرده باشین "مویز" هم جواب می ده
که البته صحت و سقم این مساله به گردن اتاق فرمان
اگر اتاق فرمان روناک عزیزم هست، الهی من قربونش برم :*

بعدشم ایشالا قسمت بشه پای درد دل روناک بشینم از حواس پرتیهات دو تا تعریف کنه دلمون شاد بشه دور همی
من سودوکو حل کنم هان؟! قرصش هم هست هان؟ صحبت میکنیم!!
اوووووووه دلارام جونم این که چیزی نیست. من اونقدر دنبال دسته کلیدم گشتم و دیرم شده بعد دیدم که تو دستمه ... اونقدر عینکمو پیدا نکردم از این اتاق و به اون اتاق رفتم( ما فقط دو تا اتاق داریم!) رفتم بعد دیدم که رو چشمه... اونقدر خوواستم کتریو بزارم رو اجاق گاز کتری به دست در یخچالو باز کردم ... اونقدر رفتم در کمدو باز کردم و یادم رفته که چی می خوام .... اووووووووه اینا همش برا من خاطرست
ای جااااااااااااانم یعنی تو عشقی به خدا با این کامنتهای روحیه بخشت
دلی جان شما اگه به کسانی که روزی سه بار پیگیری نامه ازت میکنن و ازت احوال پرسی میکنن محل میذاشتی اینجوری نمیشدی. آه اونهاست عزیز من. جان من. (آیکون یه آدم که دوست داره به پست و حس و این حرفا گند بزنه) + (آیکون فرااااااار) ئه دمپایی پرت نکن. زشته دختر
فرزانه اگر اینجوری باشه که تو میگی، پس آه یک جماعتی الان پشت سرمه
عزیزم میفهمم چی میگی
فدای تو
از دست این فرزانه !!
).....بایدم آدم یه وقتایی تمرکز نداشته باشه ....حالا خوبه درش رو ننداختی تو زباله ...وگرنه باید تا مدتی شیشه بی در رو نگه میداشتی به مکافات !!
اینکه خیلی چیز عجیبی نیس دلی جوووونم...
با اینهمه مشغله (فکری-احساسی-اجتماعی-اقتصادی-سیاسی-...
ای وای من ، شیشه بدون در فاجعه است... اونم از نوع روغن زیتونش!
پس میشه گفت به نوعی شانس آوردم...
پیش میاد از مدل پرش افکارا... همه گیر شده انگاری دلی جان
قربون حواس های جمع...
من اون وقتایی که عینکی بودم بارها و بارها دنبال عینکم گشته بودم و بعد دیده بودم که روی چشممه.
ای جانم :*
منم انقدر نمکدونو بردم گذاشتم تو یخچال!!!!
به قول نیمه جدی بانو اینا همش خاطره است
به به همه هم ماشالا سابقه داریم
هیچ غصه نخوری دوس جون
این حسی که تو یه بار تجربه کردی من هر روز تجربه میکنم یه چیزی تو مایه های آلزایمر و ایناس بهش کم محلی کن خودش میره پی کارش
من هنوز کلی آرزو دارم
اوه من خیلی وختا با عینکم این مشکل رو پیدا میکنم که رو چشممه و دمبالش میگردم:-|
ای جانم :*
پیر شُدی دیگه خواهر من
کاریش هم نمیشه کرد ، شاعر میفرماید :
گذر عمر ببین وقتی نشستی کنار جوی آب
یک قاچ هندوانه لطفا
مثه بچگیا که پاکن تو دستمون بود و دربدر با گریه!دنبالش می گشتیم!یا مداد قرمزمون!!!!
مثه چن وقت پیش خودم!ک نصف شب!با نور موبایلم!داشتم دنبال موبایلم می گشتم:دی!!!!
با نور موبایل دنبال موبایل گشتن هم عالمی داره ها!!
من اگه بودم سریع به جن ربطش می دادم!
یا خدا
سلام دل آرامم
شاید از مشغله ی ذهنی زیاد باشه...نگران نباش
منم وقتی ذهنم درگیر میشه همینجوری میشم
به قول نیمه جدی بانو اینا همش خاطرست
سلام نرگس عزیزم
در کنار شما قطعا به خاطره تبدیل میشه :)
سلام دلارام جان
این که چیزی نیست عزیزم من بارها مایع ظرفشویی رو تو یخچال پیدا کردم .تازه یه بارم به جای سس آوردم سر سفره که محمد جان بریزه رو مرغش
نه که مایع ظرفشویی رو ریختم تو ظرف سس واسه همین مگه حواس میمونه واسه آدم
سلام عزیز دلم
چقدر تو حلال زاده ای دختر (اشاره به جواب آقای جعفری نژاد)
بعدشم هییییییچ خودت رو ناراحت نکنیا، حتما لازمه که مایع ظرفشویی رو بیاری سر سفره
این چیزا که طبیعیه ینی واسه من
من رسمن و کلا گیج میزنم اینقد ک فکر و خیال تو سرمه
حالا از شیرین کاریام نمیگم ریا نشه
ولی واقعا گاهی حس بدی به ادم میده قبول دارم
دقیقا...
عاقا من میخواستم کامنت بزارم ولی کامنت عاطی رو که دیدم پخش زمین شدم :))))))
بعدشم که کامنت کیانا رو دیدم دیگه ترکیدم :)))))))))
چون یکی از پستهای کیانا تو ف.یس ب.وک در رابطه با همین موضوع یادم افتاد :))))
خدا خیرت بده کامنتای جالبی بودن :دی
والا اگر راضی به ترکیدن شما بودیم
حالا من یه چیزی گفتم چرا جوگیر میشی دلی جان
دیگه دیگه
هم دیده میشه ، هم حس میشه ، فقط جنس دیدن و حس کردنش متفاوت میشه ! میدونی یه جورایی با تامل و فکر به قضایا نگاه میکنی ، انگار داری از یه پیله میایی بیرون ، رشد میکنی و میبینی هنوز خیلیها توی پیله خودشونن و نمیخوان از اون بیرون بیان اون موقع است که فرقها را میبینی و نمیتونی کاری کنی ! تشبیه قشنگی کردی مثل قطره های اشک زیر بارون ...
برای من ، تو که خیلی فرق داری .
من همیشه عینک رو چشممه و دنبالش میگردم
عزیزم :*
enghadr az khondane cm ha khandidammmmmmmmmm
merc az hamegi
خدا رو شکر
سلام دلارام جان
آره حس آرومی داره تلفیقی از ارادتم به بارون و لحظه های نابی که زیر اون قطره ها آدمو به وجد میاره باشه
سلام عزیزم
همیشه لحظاتت قشنگ
رزو دیگر
کوهی نیست که قله ای داشته باشد
ته سیگاری ست
به فشار دو انگشت٬ خاموش می شود!
.
.
.
آدم ها فقط آدمند نه کمتر نه بیشتر
اگر کمتر از چیزی که هستند نگاهشان کنی
آنها را شکسته ای
و اگر بیشتر حسابشان کنی
آنها تورا می شکنند
بین این آدم ها
فقط باید عاقلانه زندگی کرد نه عاشقانه...
میلادنوربرشمامبارکباد