ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یک وقتهایی، آدم دوست داره یکی بیاد یه حرفی بزنه که مثل سیلی به صورتش بخوره. تحت تاثیر قرارش بده. اصلا دوست داره چیزی بشنوه که زیر و روش کنه. حالا آنقدر عمیق هم نبود، نبود. همین که چیزی که تو میدانی را، از زبان کسی دیگر بشنوی. این معجزه کلام است به نظرم. شاید هم چیز دیگری نام دارد که من نمیدانم. هرچه هست به نظرم اعجاز میکند.
نشر چشمه زیاد میروم. پشت شیشه اش یک تابلویی دارد که رویش سخنان جالبی مینویسد. یعنی تو باشی و جمله روی تخته باشد و دو جیب برای قرار دادن دستهایت و یک خیابان... که راه بروی و فکر کنی، بروی و فکر کنی، بروی و ...
دقیقا همین امروز که تو به همان جمله ناب نیاز داری، همین امروز که به آن سیلی نیاز داری، همین امروز، بعد از گذشتن از عرض خیابان، پیش خودت بگویی که "بروم نشر چشمه و جمله روزم را بخوانم" و به هوای آن چهار راه را رد کنی و خودت را برسانی به فروشگاه و ببینی که ای دل غافل... یعنی یک روزهایی روز تو نیست کلا...
سلام دل آرام جان

منم چنین چیزی را تجربه کردم...یه چنین زمانهایی که
احتیاج به یه جمله دارم مجله یا کتاب مناسبی که دم
دستمه باز می کنم و از صفحه سمت چپش نزدیکترین
جمله به نیتم را سعی می کنم پیدا کنم
معمولاجواب میده این روش
+گاهی باید نشود که نشود...سخت نگیر عزیزم
امیدوارم به زودی بشود هرآنچه دل مهربانت می خواهد
سلام نرگس عزیزم
چه جالب، نشنیده بودم چنین روشی رو. باید امتحان کنم یک دور
ممنونم عزیز دلم
با کمال افتخار اوووووول
ای جانم
این نشر چشمه جای پل کریم خان نیست/اگر اونه جایه دوست داشتنیه
من دلم می خواهد پشت شیشش واستم و نگاه کنم
بله همونی هست که نبش میرزای شیرازی و کریمخان است.
واقعا حس خوبی داره.
سلام،
جمله ناب نیست ولی دوجیب خالی و یک خیابان را همیشه می توان پیدا کرد. فکر و خیال هم که همیشه هست ولی اغلب به جای اینکه حالت را خوب کند ...
راست می گویی. یک روزهایی روز تو نیست کلا...
سلام مریم عزیز و البته جدید
فکر و خیال به قول تو همیشه هست و بدتر میکند حال آدم را که بهتر نمیکند. اما گاهی جملات پر مغز، مغزت را به تفکر میگیرند و این خوب است.
گاهی نگاهی حرفی کلامی
تصویری،می شود تسکینی
برای دل ِ نا آرامت و گاهی
لحظه ها آن چنان برخلاف
میلت قدم بر میدارند که
در نهایت برای کشیدن
ترمز از جهت مخالف
دست در جیب خود
افکارت را رها می
کنی و ادامه ء راه
را خالی از افکار
قبل طی میکنی
تا گذر کنند به
آرامی....دلت
آرام دل آرام
عزیز........
یاحق...
گاهی نگاهی، کلامی، تصویری، میشود تسکینی... واقعا درست میگی آوا جان
ممنون عزیزم
حق نگهدارت
یاد نشر چشمه بخیر... یاد تمان آن روزهای خوب بخیر...
جای شما خالی پروین خانم عزیزم...
خب، بعضی روزها تابلوها هم حرفی ندارند برای گفتن، حتی شعار هفته هم ندارند
نه ندارند، حق با شماست... مثل آدمها خالی میشوند از هر کلامی
خیلی خوب درک میکنم مخصوصا جمله ی اول انکه مثل سیلی...
بعضی اوقات، بعضی آدمها و یا بعضی حرفها آنقدر اثر گذار میشوند که انگار سیلی به صورتت میزنند.
سلام
اولین باره اومدم وبلاگتون
وخوشحالم از این جا بودن
سلام
خوش امدی عزیزم
من هم خوشحالم که شما اینجایی
سلام
این پست وبلاگ شما در "لینکزن" بازنشر داده شد
باتشکر
لینکزن
http://linkzan.com/archives/8391
سلام
ممنونم از لطفتون
خییییلی خوب درک میکنم حرفتو دلی جون...گاهی اوقات یه جمله ..یه حرف از یه استاد یه دوست یا حتی پشت ویترین کتاب فروشی یا حتی کتابهای روی زمینی به چشم آدم میخوره که روزه آدمو میسازه...
البت فکر کنم روز خوبی نداشتی شوما
نه نداشتم. اما خب میخواستم خوب کنه روزم رو. همونطور که گفتی
سلام ...
اما میشه اینجور هم برداشت کرد...
که سکوت سرشار از ناگفته هاست...
یا شاید هم می خاد بگه برای شروع شدن ..برای برخاستن . ..برای دوباره رفتن همیشه منتظر سیلی و کسی نباش ...بعضی وقتها توی سکوت خودت ..خود خودت باید بیای و دست خودت رو بگیری و راه ببری و ...حرکت...
به نظرم ان روز روز تو بود...
امیدوارم روزهای خوبی رو تجربه کنی
سلام فرشته مهربون
دقیقا، خیلی اوقات خودمون باید دست خودمون رو بگیریم و ناجی خودمون باشیم در شرایطی که داریم.
صبح ساعت 6خوندم این پست رو ..
با خوندنش گذر ِ یاد م افتاد به دو تا جمله..
نگفتمشون اومدم دوباره و سه باره خوندم این پست رو !
جمله ها ول کن نبودن:))
اومدم بنویسمشون دیدم یکیشون رو خانم فرشته خانوم نوشتن..
همین سکوت سرشار از ناگفته هاست:) رو عرض میکنیم
بلی و اما آن دیگری...
حرف هایی هست برای نگفتن و بی شک ارزش عمیق هرکس به اندازه حرف هاییست که برای نگفتن دارد..
شاید تابلوی نشر چشمه حرف هایی داشت برای نگفتن!
هه خل شدم آیا؟ ربطی نداشتن میدونم اما ناخودآگاه گذر یاد جانمان افتاد ثبت نمودیمشان ...
تابلو که نه، ولی شاید کاتب هر روزه ی تابلو نشر چشمه، آن روز سرشار بوده از ناگفته ها و حرفهایی داشته برای نگفتن... شاید...
امروز دومین روزی هستش که من بعد از مدتهاااااا با خوندن پستت هوس سخن روز و حتی فال روز!!! کردم و در راستای نیل به این هدف به سایت ایران اکت سرزدم و سخن روز رو خوندم..از سن و سالم گذشته فال روز و این حرفا اما اگه مثبت باشه جدی میگیریم :)))
موافقم گاهی آدم دوس داره چیزایی که خودش شاید بهتر بدونه رو از زبون یکی دیگه حتی یه رهگذر غریبه بشنوه..
خانم یا آقای مسن باشه چه بهتر..
اتفاقات شاد و شیرینی در انتظارت باشن امروز الهیییییی..
برم دیگه تا پست بعد اگه بودم:**
فال و حالت خوش
مرسی عزیزم، برای تو هم همینطور
فکر و خیال همیشه هست ولی کتاب نه جمله نه سیلی هم نه
باز تا دلت بخواهد خیابان و جیب خالی
وای که چقدرررر دلم تنهایی و خیابان بلند و جیب خالی خواست برای قدم زدن
و یک همراه... حتی اگر تمام لحظات با هم بودن در سکوت بگذرد...
شاید امروز باید به چیزی فکر نکنی...

دستهایت را در جیب بگذاری..
راه بروی...
وغرق شوی در حس قدمهایت که یکی..دیگری را جلو میبرند...
همین..
سلام دلارامم...
چه همراهی جالبی با هم دارند. هر کدام عقب میمانند تا دیگری پیش برود...
سلام از منه مامانگار نازنینم
سلامم عزیز دلم
آره دقت کردی گاهی بعصی روزا انگار خالی خالیه..هیچکس نیست..به قول تو هیچ حرفی نیست که کمی تازه ات کنه..
ولی چه خوب که زیاد طولانی نمیشه این روزا یعنی امیدوارم نشه دل آرام جان...
میگن هر صبح یه نویده...
سلام فاطمه عزیزم
امیدوارم نشه
و فرصتی برای تازه شدن...
خدا خیال ندارد که من پرنده شوم
خدا خیال ندارد تو را به من بدهد ...
ها ... گاهی نمیشود ...
نمیشود، نمیشود که نمیشود...
از بزرگی پرسیدم : چه سخت میگذرد!
چه باید کرد؟
گفت : خودت که که می گویی ،سخت میگذرد ، سخت که نمی ماند ....
پس خدا را سپاس که میگذرد و نمی ماند .
خدا کند که نماند...
بانوی آرام دل...
روزگار را بگذار و بگذر ...
هر روز برای تو می تواند روزی نو باشد. تولدی دوباره .
دلت ارام بانوی دل ارام .
بسیار ممنونم از محبتتون
کاش آدرستون رو هم میگذاشتید.
سلام پروردگار
شاید "تابلوی بی سخن"
دل آرام سرزمینمان را
برای "دفعه های دیگر ِ حضورش" تشنه تر کند
و شاید دفعه ی قبلی
سخنی بر تابلو نقش بسته بوده
که همچنان دل آرام باید دست در جیب
در حال پیاده روی بدان فکر کند
کاش سخن ِ قبلی اش را
برای ما "محرومان ِ از تابلوی سخن گو" باز گو کنید
خدای بی همتا در مهربانی:
چشمه های دانش و متانت را
بر رهگذر ِ نشر چشمه یعنی: "دل آرام ما" بجوشان
آمین
سلام مسافر عزیز
و واقعا هم همینکار را کرد. مشتاق شدم ببینم جمله بعدی را کی و در چه باره مینویسند.
سخن قبلیش راستش دقیق در ذهنم نیست. اما از پرواز بود و ترس پرگشودن...
امین بر دعای زیبایتان