ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آنقدر آرام و بی صدا رفتی که دقیقا روز رفتنت را به یاد ندارم . سه چهار سالی بود که در رفت و آمد بودی ،شاید هم بیشتر، تا اینکه بالاخره بار سفر بستی. باور نمیکنم که مقصدت آنقدر دور بود ... نه اینکه نبینم ات ، نه اینکه صدایت را نشنوم ، که این روزها دیدن و شنیدن آدمها دیگر به بعد مسافت کاری ندارد . همین جایی و نیستی ... همیشه همین بودی ، همیشه همین بودم . ما بی تقصیریم ، زبان هم را نمیدانیم . نه ... بحث زبان نیست . حکایتمان ، حکایت کسی است که از فرهنگ کشورش چیزی نمیداند . نه ... میداند ولی قبولش ندارد . این میشود که کوچ میکند . راهی مسیری میشود که به آن اعتباری نیست . اما برایش از ماندن بهتر است . قصد سفر که کنی بازگشتت محال است . حتی برگردی هم نمیشوی آنکه بودی . من هم نمیشوم . خیلی چیزها عوض شده . رابطه آدمها با هم _ میخواهد پدر و دختر باشند ، خواهر و برادر و یا دو دوست ساده _ مثل یک طناب میماند . وقتی پاره شود و دوباره گره زده شود و دوباره و دوباره ... هیچوقت آنچه بود نمیشود ... مثل کاغذ مچاله شده ، چینی شکسته شده ... این را بگویمت که تنها من و تو مسافر این مقصد بی پایان نیستیم . خیلی های دیگر مثل ما هستند . هستند و نمیفهمند ... راهی شده اند و نمیدانند ... دور شده اند و باورش ندارند ...شاید هم میفهمند و میدانند و باور دارند ... چه کسی میداند ...
این غم دارد ها ... نه که فکر کنی خیلی ساده و بی تفاوت و خیلی شیک گفتیم باشد از امروز نه من و نه فلانی ... نه ... درد کشیدیم ... نمیدانم کدام بیشتر ... نمیدانم کدامیک از ما بیشتر محق بود و گذشت ، کدامیک بیشتر اذیت شد و دم نزد ، اما خب این تصمیم دو طرفه بود که نانوشته ، شویم عابرانی بی تفاوت نسبت به هم ...بی تفاوت نه ... دل چرکین ... نه ... غمگین ... آری ، رهگذرهایی که همدیگر را میشناسند و نسبت به هم غم دارند و نمیتوانند دم بزنند ...
همه اینها را گفتم ، اما حرف دل من این نیست ... درد ِ دل من این نیست ...درد ام درد دوری است ... دل من که این چیزها را نمیفهمد ... عقلم چرا ... دیدی که چه بی وقفه برایت ردیف کرد و به نتیجه رساند و دسته گلی بر مزار رابطه های تمام شده گذاشت و رفت ... اما آنها را این دل قبول ندارد ... نمیخواهد این فرسنگها فاصله را تا صندلی ِ کناری ... میفهمی ؟ ... نمیخواهد ...
درد من درد دوری است ...
آره دلی...من هم زخمی دوری ام...از کدومش بگم؟دوری اونی که اینجا هست،اما ندارمش...یا دوری اونی که اینجا نیست و بازم ندارمش...یا دوری اونی که میتونه پیشم باشه اما نمیخواد...یا دوری اونکه میخواد پیشم باشه اما من دیگه نمیخوام؟
درد ماها درد دوریه...درد اکثر آدما همینه...اما سخت ترین دوری،همین نوع دوریه که تو میگی... فرسنگها فاصله تا صندلی ِ کناری.....
خانم اجازه ؟ من یه چیزی بگم؟
)
راستش در مورد دوری خیلی خوب قضیه رو شکافتی و احساسات رو با کلمات نقش بستی دلارام
الهه هم خیلی قشنگ اون نکته کلیدی پستتو اشاره کرد
اما من می خواهم به یجای دیگه پستت اشاره کنم
اونجا که گفتی رابطه ها مثل طناب، مثل چینی، مثل کاغذ
همون جاش که گفتی اگه پاره و دوباره گره زده بشه و دوباره و دوباره، دیگه مثل روز اول نمیشه
دلارام راستش بخوای نمی تونم این حرفو قبول کنم، شاهد عینیشم اینکه برو از همون دوستت که خیلی دوستت تو این دنیا بپرس چرا (اصلن توضیح نمیدم، برو خودت بپرس
چه قشنگ گفتی فاصله های امروزی رو...
منٍ آفتابگردون با خوندن این پست، گذر یادم افتاد به چند جمله آشنا
فقط اگه خیلی ربط ندارن بذار به حساب اینکه زیاد زیر تیغ آفتاب بودم و ناخودآگاه بود.
1.هیچ کس نمی تواند چیزی که مال توست را از تو بگیرد، و تمام دنیا نمی توانند چیزی که مال تو نیست را برایت حفظ کنند.(موافقم چه ربطی داشت واقعا؟ ) میخوام بگم اون سر دنیا بودن و رفتن و جدایی همیشه هم نمیتونه باعث مرگ رابطه بشه..بگذریم گفتم که ناخودآگاه به ذهنم میرسن دارم مینویسم.این جمله محض آرامش و یادآوری خودم و دیگر رهگذران و دوستان بمونه..
2.دور باش اما نزدیک، من از نزدیک بودن های دور میترسم..
3.پس دل آرام جان هم این جمله رو قبول نداره؟
این جمله"من طناب دوستیمان را پاره میکنم، به این امید که تو گره بزنی و بهم نزدیکتر شویم" من خودم قبول ندارم
4.همدلی از همزبونی بهتره..
و در پایان! (چه عجب! نه؟:) )...
آرزو میکنم اگه خیر و صلاحت در اینه و این رابطه باعث به آرامش رسوندن و خوشبختیت میشه ،این دوری باعث خدای نکرده مرگ رابطه نشه و برعکس حاصلش همدل و همفکر شدنتون بشه...
این بود اًبًر کامنتٍ من ...باشد که اصلاحیه لازم نباشد ...آمین!
سلام دل آرام جان
قصه درد ادمهای امروزه را چه خوب توصیف کردی
حقیقت تلخ غیر قابل انکاریه..هرچند هم که بخوای خوش بین باشی و مثبت نگاه کنی
فقط باید امیدوار باشیم به اینکه حالا که این درد را می فهمیم به فکر کم کردن این فاصله ها باشیم
آره ما اکثرا نسبت به هم غمگینیم..ولی خوشبختانه استثناهایی هم وجود داره که آدمو دلگرم میکنه
کسانی هنوز هستند که اون طرف دنیا چه قشنگ میفهمنت
دل دریاییت آرام باشه عزیزم
دلت آرام و سبک دل آرام جان ...
می فهمم حرف دلت را...
عقل هرچه هم بگوید...که باید بگوید...تا دل را مرهم شود .....باز دل آرام نمیگیرد...
ولی زمانش که برسد...دل مانوس میشود به ته مانده دردی که حالا زخم نیست..ولی سوزشی گاه بگاه دارد...
در بین همه این دوریها و فاصله ها...کسی هست که بتو نزدیک میشود..دلی عزیزم
:گل