ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مهتاب پنجره را باز کرده است و زل زده به خیابان ... میگوید دلی بیا این قاصدک رو ببین چه رقصی میکنه ... خودم را رساندم کنارش و چشمهایم را ریز کرده ام و میگویم : کو ؟ با دستش سعی دارد که به محل دقیق قاصدک اشاره کند و از آنجا که قاصدک مذکور در حال چرخ زدن بود مدام دستش را بالا و پایین میبرد ... میگوید : یکم خم بشی میگیریش . من هم با اینکه ندیدمش اما تلاشم را میکنم ... تا کمر خم شده ام و تقریبا روی نوک پنجه هایم ایستاده ام ! مهتاب میگه : نمیمیری که بیشتر بری جلو !!
یک آن پایین را نگاه کردم ... ما طبقه پنجم هستیم ... یک طبقه لابی ... یک طبقه آموزش ... یک طبقه هم نهار خوری ... اوه هشت طبقه ... و پایم لیز خورد و پرتاب شدم ... تا رسیدن به زمین فریاد زدم : اااااا
حالا من کف خیابانم ... در حالی که طرف چپ صورتم به آسفالت چسبیده ، دست چپم با زاویه نود درجه و دست راستم صاف کنارم افتاده ... پای راستم خم شده ... میشد که مغزم منهدم شده باشد ، اما نشد ... فقط چشم چپم بر اثر ضربه بیرون پرید ... و قل خورد و قل خورد و افتاد توی جوی آبی که به آب باریکه ای دلخوش است .. قیافه تان را آنطور کج و معوج نکنید ، آبش عجیب زلال است ...
میشد به جای جوی ، قل بخورد و قل بخورد این سرازیری خیابان را و به چهار راه رسیده و نرسیده ، برود زیر چرخ ماشینی و "پلق" صدا دهد و ذراتش بپاشد این طرف و آنطرف ... که کاش اگر بپاشد ، بر روی خاک باغچه های اطراف خیابان بپاشد و غذا شود برای گیاهی و جوانه بزند و سبز شود ... نه اینکه طعمه موش و کلاغ ...
سرم را می آورم تو ... به قاصدک نامرئی میگویم " امروز برای آدمها خوش خبر باش لطفا "
رو به مهتاب میگویم :میشد الان اون پایین افتاده باشم ... و پنجره را میبندم ...
فعلا اول برم بخونم
فکر کن لقمه ای که نصف شبی گذاشتم به دهانم را اونجایی که کف خیابان جوی را ذکر میکردی به زور قورت دادم
.
خوبه تاکید کردم قیافه تان را کج و معوج نکنید
آره قاصدک جان
برو خوش خبر باش
به دلی جان ما هم سلام مخصوص برسون بگو آخه این چه پستیه اخر شب می نویسی دختررررر؟!!!!
دلمان الان در حنجره مان میتپد!
قربان دلتان
سلام...
سقوطی در کار نیست..
من مدت هاست که به بالا افتاده ام
سلام
بالا و پایینش مهم نیست ...
می گم احیانن توی اون جوی آب از بچه ماهی های ریز و سیاه خبری نبود احیانن ؟ آیا ؟
چرااااااااا
اتفاقا چند عدد پسر بچه شیطون هم مشغول تست کردن طعمشون بودند
خدا کنه همه قاصدک ها خوش خبر باشم
با تصور اون سقوط یه جوری شدم...
الهی آمین
ینی الان در حال خوردن صبحانه بودم دل آرام
ببخشید حالتان را بهم زدیم
قشنگ بود دل آرام
من هم زیاد به اینطور مردن فکر می کنم
تازه دل به هم زن تر از این
یا خداااا ، از این بدتر یعنی ؟
عمرت طولانی
کاش از این چیزا واسه من اتفاق بیفته
اما 8 طبقه کمه ، حداقل 30 ، 40 طبقه باشه
وقتی هم اون پائین بودم یجور باشه که خودم خودمو ببینم که همه چیم منهدم شده و هیچی واسم نمونده
دور از جونت محمد
به به چه قاصدک های نامرئی خوبی
فقط من نمیدونم کله صبح چرا باید از این قاصدک ها بیاد سراغ من، با اون اعصاب خورد و داغون
صبح زود پاشی بعد حوصله هیچی رو نداشته باشی بعد بیای این قاصدک ها روهم بخونی با اون فضاسازی فوق العاده که منو یاد فیلم "سوینی تاد آرایشگر خبیث خیابان فیلینت" انداخت، ببین دیگه چه شود
باید این قاصدک ها رو زودتر فوت کنم برن
فوت کن برن هرچه زودتر ...
امیدوارم اعصابت الان آروم و راحت باشه
من صحنه ء یه تصادف ِدیگه دوباره
جلوی چشمام میادوقشنگ طرز
تصادف و این که این بار نواحی
شکستگی و غیره کجاست..
تصویرای زیبایی نیس،خراش
به دل آدم میندازه.......
امیدوارم قاصد و قاصدکها
امروز برای خـــــــــیلی از
منتظران خوشخبر باشند
یاحق...
بلا دور باشه آوا جان
حق نگهدارت
..ای جان...از اون دلی نوشتهای خودت..


یکم از اون رقص پرواز تا رسیدن به زمینش هم میگفتی دلارام.
تا بچه ها کله ام رو نکندن برم..
شما لطف داری مامانگار عزیزم
اما والا رقص پروازی درکار نبود ... فقط سقوط شخص شخیص بنده بود ... اگر میدانستم انقدر مشتاقید با جزئیات بیشتری شرح میدادم
مریم نگار جان
من واقعا موندم چی بگم الان به شما!!!
رقص پرواز؟!!!...لا اله الا الله!
لابد تصادف کردن و له شدن زیر ماشین هم میشه حرکات موزون اسپانیولی؟!!ها؟
کاش یه کم از این ذوق و زیبابینی سرشار شما رو من هم داشتم! والا !
سلام
حالت خوبه؟مطمئنی خوبی؟
فیلم ترسناک زیاد دیدی فکر کنم
سلام
خوبم به لطف شما
نه اتفاقا ، فقط قوه تخیلم را کمی به کار انداختم !
سلام دل آرام جان
خدا را شکر قاصدکه خوش خبر بوده که تو همون بالا موندی
من هیچ وقت در چنین موردی قوه تخیلم را بکار نمیگیرم
شاید چون خیلی میترسم حتی با علم به اینکه راهیه که همه میرن
شما هم لطفا از این استعدادتون در موارد دیگه استفاده بفرمایین و دل دوستان را ایجوری به طپش درنیارین
همیشه سلامت باشی دل آرام جان
سلام نرگس عزیزم
امیدوارم دل دوستان عزیزم فقط به شادی بتپد .
ممنونم
نرگس جان امکانش هست برایم آدرس وبلاگت رو هم بذاری ؟
ینی فکر کن آدم اینقدر کند ذهن باشه فکر کنه که راستی راستی افتادی زمین و بعد جون سالم به در بردی و اینا رو نوشتی بعد برسه به اون قسمتی که چشت پریده بیرون بعد تازه بفهمه نه بابا قضیه یه چیز دیگه س
ینی واقعا آدم اینقدر خنگ
ای جانم
دور از جونت ، این حرفها چیه دختر ؟
دل آرام جان
ببخشید اینبار فراموش کردم بذارم
یه خونه کوچیک که به پای سرای شما نمیرسه
مرسی برای آدرس
نفرمایید نرگس جان
سلام
اصن این کافه چی الکی شورش میکنه. نه؟:دی
دلی عجب پستی بود.خیلی باحال بود. فک کن اونجاییش که گفتی: چشم چپ قل بخورد و بخورد و بخورد... خداییش تصور صحنه ش خنده دار بود. فک کن
ولی خب در کل شبه داستان خیلی خوبی بود دل ارام.
سلاااام

خوشحالم که سر ذوق اومدی و خوشحالت کرده
آره بابا تیراژه حساسه ... واگر نه من که یه پست نوشتم سراسر طنز و شادمانی
مرسی عزیزم
با آن یکی چشمت ندیدی کف زمین پر از قاصدک است؟!بعد یکی از قاصدک ها توی خاک آرام بگیرد و آن گیاه که از چشمت می روید یک بوته ی قاصدک باشد که یکی یکی دانه هایش را تا طبقه ی پنجم می فرستد؟
مرا ببخش دلارام که توی داستانت پابرهنه دویدم.
ای جانم برای دید زیباتون .
ممنونم خانم امینی نازنین
وااااااااااااااااااااای دختر تو هم که خیلی باهوووووشی.
کلی بوووووس
سورپرایز شدم:)))
عزیزم ...
وااااااااااااااااااااااااااااااااای دلی
اینا چیه دختر فکر میکنی آخه چشت بره زیره چرخ ماشین پللللللللللللللللللللق؟!
خیلی پست جون داریه اما من دوست نداشتمش من از خون وخونریزی میترسم شدیدددددددددددددد
دوست نداشتنتون رو هم دوست داریم خانم
چی بگم من الان
هرچی صلاح میدونی