ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
* مدرسه و خاطراتش، در رادیو جوگیریات...
موزیک متن آرام و بی وقفه مینوازد اما فرقی نمیکند تند باشد یا کند... پسر با پدرش دعوای سختی کرده و حالا با آرامش لوازمش را جمع میکند. دختری چمدانش را روی زمین میکشد تا به شوفر اتوبوس تهران-ناکجا آباد بسپرد. پیرمرد ِ تنها دارد تنهایی هایش را قدم میزند و زیر لب "شد خزان گلشن آشنایی" را میخواند و به سوی خیابان ِ بی انتهای خیالش میرود. زن میانسالی تسبیح به دست و ذکر گویان در ایوان نشسته... آرام آرام چشمهایش بسته میشود، شاید به خواب رفته باشد...
صدای بال زدن کبوتری می آید و گنجشک های گرسنه اش. صدای کودکی که با اصرار مادرش را جلوی اسباب بازی فروشی نگه میدارد و با دستهای کوچکش آن اسباب بازی ای که پشت قورباغه سبز پشمالوی بزرگ است را نشان میدهد... صدای پسری که به راننده با اعتراض میگوید "آقا تندتر، دیرم شد"... و دختری که به فروشنده میگوید "آخرش چند؟"... پیرمرد ساکت با گلهای سرخش روی نیمکت پارک نشسته و مردد بین گفتن و نگفتن... موسیقی مینوازد...
صدای لخ لخ چرخ دستی بر روی آسفالت ، سکوت کوچه تنگ را برهم میزند . یک نان سنگک که حالا حتما از سرمای هوا یخ کرده و از دهان افتاده ، تنها سرنشین چرخ دستی است . دوربین کم کم بالا می آید . از پشت هیبت پیرمردی را میبینیم که آرام و متین قدم برمیدارد و چرخ را پشت سرش میکشد . بالاتر ... و یک لحظه مکث ... پیرمرد سر بر میگرداند و ملتمسانه با چشمهایش پی شخصی میگردد . چشمهایش تا ته خیابان را ، ما بین تمام درختان را ، حتی میدان کوچک منتهی به خیابان اصلی را ، دو دو میزند ... نیست ... بغض تمام این روزها میریزد در جانش ...نم اشکی و حرکت سری از حسرت ... نفسی که سنگین میشود و کوچه ای که تا ته دنیا هم امتداد داشته باشد ، بدون "وجودش" بن بست ِ پر غصه ای بیش نیست ...