-
یه قدم من ، یه قدم تو
پنجشنبه 24 شهریور 1390 20:31
چندین و چند سال پیش ، آدمهایی نه چندان محترم که اتفاقا غریبه هم نبودند تصمیم به تغییر و تحول گرفتند . آنها احساس کردند که فضای حال آن زمان غم آلود است و با خود گفتند کاری کنند تا بلکه کمی شادی به جمع خانواده های ایرانی بازگردد . پس اینگونه بود که تیشه به دست گرفتند و بر ریشه وحدت ملت کوبیدند و با خاک اره های آن درخت...
-
به من فکر نکردی ؟
سهشنبه 22 شهریور 1390 11:41
فلسفه وجودی دل به کل با باقی اعضا و جوارح فرق دارد . نمیدونم روزی که گل آدمی رو در کارگاه ایزدی می سرشتند ، خدا چی با خودش فکر کرد که همچین جنس لطیفی برای این عضوی که ابعادش از مشت مان تجاوز نمیکند به کار برد . نمیدانم چجوری با خودش حساب کرد که این دل توانایی تحمل این همه بار را دارد . اصلا هیچ فکر نکرد که این دل...
-
در انتظار فردا رازیست
یکشنبه 20 شهریور 1390 18:44
دلم پرواز میخواهد ، به شکلی که آسمان را در برم گیرم دلم خورشید میخواهد ، به شکلی که دگر ظلمت غم را نبینم دلم آشنایی میخواهد ، که دریابد محبت را دلم از این همه پیوند بی حاصل نمی سوزد که میدانم بهاری در پس زمستان است دلم تنها نمیداند چرا اینگونه بی تابم ، دلم میخواهد از اوج تلاطم های بی پایان رهایی ، تا سرود صبح فردایی !
-
بیست به وقت تهران
شنبه 19 شهریور 1390 20:16
پارسال اوایل بهار بود که میرفت کلاس . توی کلاسشون آدمهای متفاوتی بودند که همه با هم چندترمی بود دوست بودند و اون بینشون تازه وارد بود . جو کلاس توی اون ترم اول خیلی براش سنگین و نامتعارف بود . از شوخیهاشون و طرز رفتارشون تعجب میکرد . اما یک ترم که گذشت همه چی براش عادی تر شد ، حس کرد اون زیادی غریبی میکرده و خیلی زود...
-
جای خالی
جمعه 18 شهریور 1390 21:09
همیشه هم جای خالی را نباید پر کرد ، شاید جای عزیزی باشد ... * این پست حنانه رو خیلی دوست دارم .
-
صفر مرزی
پنجشنبه 17 شهریور 1390 19:59
چرا بعضی ها فکر میکنند توی رویا زندگی کردن آسونتر ِ ؟ چرا فکر میکنند کسانی که توی رویاهاشون غرق میشن بیخیال ترن ؟ چرا نمیدونن کار اونهایی که با رویا سرو کار دارن سخت تر ِ دل اونهایی که توی رویا عشقشون رو میسازن لرزون تر ِ پشت اونهایی که توی رویا خونشون رو میسازن بی پناه تر ِ اشک اونهایی که توی رویا زندگی میکنن ، سردتر...
-
پژواک
چهارشنبه 16 شهریور 1390 00:01
دل میشکنی باز صفایی دارد ! دنیاست ، ببین چه جوابی دارد یا میشکند آن دل بی سامانت یا راه تو را دام نهانی دارد
-
سفر نامه از سرزمینی کوچک در دل خلیج تا همیشه فارس
دوشنبه 14 شهریور 1390 22:14
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بعد از رسیدن به تهران و مرتب کردن وسایل اومدم شرح کوتاهی از سفرم نوشتم که بعد از کلی زحمت همش به باد فنا رفت. این خیلی خلاصه تر از اون چیزیه که اول نوشته بودم ... دوشنبه ساعت 5:20 تهران رو به مقصد دبی ترک کردیم و تقریبا 9 بود که در هتل مستقر شدیم . با اینکه تمام مراکز...
-
کدخدای دهکده دل
یکشنبه 13 شهریور 1390 20:42
آدمها اساسا آزاد آفریده شدند . بدون هیچ وابستگی ای . البته از نظر خوردن و آشامیدن و تنفس و امثالهم وابستگی هایی هست ، اما از لحاظ فکری و رفتاری هرگز . این بدان معناست که هرکس از هر لحاظ مسئول زندگی خودش است ، بدون کوچکترین وابستگی به غیر . اما این وسط بعضی ها هستند که حلقه اند بین احساسات آدمها . بعضی ها آدم خاصه...
-
دو دو تا = صفر تا
شنبه 12 شهریور 1390 23:08
نشسته بود روبروم و با غذاش بازی بازی میکرد . گفتم پس چرا نمیخوری ؟ نگام کرد و لبخند محوی زد . از اونها که دلت رو فشار میده که کاش حرف نمیزدی و هیچی نمیگفتی . نگاهم به قاشقش بود که برنج ها رو از اینور به اونور هل میداد و رفت و آمدش رو کنترل میکردم . احساس کردم نگاهم میکنه ، سرم رو آوردم بالا و گفت دنبال چی میگردی ؟...
-
پلاک 74
جمعه 11 شهریور 1390 16:57
خاطراتم از اونجایی یادم میاد که خونمون یه آپارتمان دوطبقه با پلاک 74، در مرکز شهر ، نه ، یکم پایین تر بود . صاحبخونه طبقه اول ، با طبقه دوم خواهر بودند . هر روز بعد از ظهر یا ما میرفتیم پایین ، یا خاله اینا میومدن بالا . خونه کوچیک بود ، شاید 50 متر شاید هم کمتر . اما روزهای رنگی ای اونجا رقم خورد . من و برادرم یه...
-
تولدانه
چهارشنبه 9 شهریور 1390 16:14
وبلاگی که فقط تبریک میگوید و برای همه آرزوهای خوب دارد ... تولدانه از امسال تولدهایمان را کنار هم جشن میگیریم ...
-
آخرین افطار
سهشنبه 8 شهریور 1390 16:52
از یک ماه قبل از اومدنش عزا میگیرم . همش به خودم میگم ، امسال خیلی سخته ، نمیتونم ... با رسیدنش ، وقتی نوای الهم انی ِ ... سحر اول ، با بوی خوش سحری همراه میشه ، ته دلم میگم یعنی میتونم تا آخرش برم ؟ افطار اول ، غم و شوق عجیبی داره . غم گذشت اولین روز و شوق رسیدن به روز دوم . شما که غریبه نیستین ، بیشتر شوق داره ....
-
من و خدا زیر بارون
یکشنبه 6 شهریور 1390 16:25
امروز صبح توی خیابون ، زیر اون بارون سیل آسا ، به جای این که مثل بقیه دنبال یه سر پناه باشم ، رفتم زیر بارون ... چشمام رو بستم و دست خدا رو از دل آسمون گرفتم و آوردم پایین و تا حد خودم کوچیکش کردم . وقتی رسید پایین ، دست من با شیب کوچکی به سمت بالا کشیده میشد . گفتم پاهات رو نمیذاری روی زمین ؟ گفت : اینجا مرکز گناهه ....
-
دنیا گرده !
شنبه 5 شهریور 1390 22:23
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریور 1390 19:50
از ساعت 3 داشتم یه سفرنامه مفصل مینوشتم . با کلی عکس و جزئیات و از این حرفا سیستم یهو ارور داد و همه چی پرید حالم وصف نشدنیه اگه شد بازم مینویسم ، اگرم نه که هیچی ...
-
بیا با هم بریم سفر ...
یکشنبه 30 مرداد 1390 21:58
خلاصه بعد از یک ماه بگیر و ببند ، درست شد ! یعنی باورتون نمیشه که برای این سفر چهار - پنج روزه چقدر دویدیم . شش نفر آدم ، هیچ جور با هم هماهنگ نمیشدند . فردا حرکت میکنیم و آخر هفته برمیگردیم . روی این سفر خیلی حساب کردم ، روی آرامشش ، تحول و تنوعش ، استراحتش . امیدوارم اونی که میخوام از آب در بیاد . اگه بشه حتما عکس...
-
دست خط
شنبه 29 مرداد 1390 23:39
چرا دفتر ذهن منو خط خطی میکنی ؟دفتری که برای تو نوشته بودمش . خط به خطش با دست خط خودت نوشته شده . حیف که خوش خط نبودی. یا نه... بودی... من خوشخوانی بلد نبودم ...
-
هم صدایی
جمعه 28 مرداد 1390 11:19
دیشب از اون شب های خاص و ویژه بود . از اون شبهایی که شاید از سه سال پیش کمتر تکرار شده . شبی بود که همه با هم شام خوردیم . مامان و بابا تمام مدت سر مسائل کاری در حال حرف زدن نبودن . آرمان به جای اینکه مثل هرشب توی اتاقش و پای سیستمش باشه ، کنار ما نشسته بود و مثل همیشه جمعمون رو گرمتر از پیش کرد و گاهی با شوخی هاش جمع...
-
آدمها - واژه ها
پنجشنبه 27 مرداد 1390 14:04
روزگار عجیبی است ! روزگار واژه های فراموش شده ، واژه های رنگ باخته ، واژه هایی که معنی خود را از کف داده اند. جایی که "گنج" ، "جنگ" میشود و "قهقهه" ، "هق هق" ... اما آدمهایی دارد که از هرطرف که بنگری دزد اند و دردهایی که درد است ... که اگر درمان نباشی ... میشی نامرد ! آره بدبختی...
-
کودکم لبخند میزند
چهارشنبه 26 مرداد 1390 11:12
چند روز پیش طبق معمول داشتم به وبلاگ ها سر میزدم که این پست فرشته توجهم رو جلب کرد .از اونجایی که در نقاشی کشیدن به هیچ عنوان استعداد ندارم ،بیخیال شرکت در بازی شدم . اما فرداش یه حس کودکانه اومد سراغمو وادارم کرد تا برم پاستل هام رو از اعماق کمد بیرون بکشم و شروع کنم به کشیدن کودک درونم .با خودم گفتم به هیچی فکر...
-
رنگارنگ
سهشنبه 25 مرداد 1390 00:01
دو رنگی ها را پاداش دهید ، دنیا ، دنیای آفتاب پرستها شده
-
24 مرداد
یکشنبه 23 مرداد 1390 20:40
24 سال پیش ، وقتی من 2 ساله بودم ، یه فرشته کوچولو درهمچین روزی به جمع سه نفره ما اضافه شد . برای اینکه من حسودی نکنم یه عروسک برام خریدن و بهم گفتن ببین داداشی چی برات آورده .عروسکی که هنوز دارمش .یه عروس با لباس آبی ، که اون روزگار هم قد و قواره خودم بود ! توی تمام سالهای کودکی هم بازی و رفیق هم بودیم . لحظه لحظه...
-
دیگر چه سود
جمعه 21 مرداد 1390 13:05
دیگر چه سود ... وقتی در پنجشنبه ای پاییزی دوستم داشتی و گفتی زمستان بگویم ؟ حال که میگویی ، دلم در پی بارانی بهاری جا مانده و عینکم همراهم نیست تا بهتر ببینمت ...
-
دریا دل
پنجشنبه 20 مرداد 1390 15:29
خوش به حالش دلش به وسعت یه دریاست ... خدایا به من هم یه دل دریایی عطا کن ، به همون وسیعی ، به همون مهربانی که بی حد ببخشم و بخندونم و شاد کنم که اما و اگر نیارم...
-
222
چهارشنبه 19 مرداد 1390 02:02
خصلت زمان رفتنه و خصلت آدمها حسرت از دست دادن زمان . حالا این وسط یکسری ها هم پیدا میشن که برنامه ریزی دارن و خلاصه با لحظه ها پیش میرند و خیلی ها هم مثل من با رفتن زمان غصه دار میشن که ای داد ِ بی داد بازم یه روز ِ دیگه رفت و فلان کار و بهمان کارو نکردم ... اینجوری نبودما ، اینجوری شدم ! از وقتی که هزار جور کار ریخته...
-
بهشت راندشدگان
دوشنبه 17 مرداد 1390 12:06
اینجا کجاست که همه گندم می خورند و خیال می کنند به بهشت می روند اینجا کجاست که شراب می نوشند و خیال می کنند عشق را می فهمند فردا تکرار روزی است که مرا از بهشت راندی حوا! کاش بدانی که اینجا هیچ آدمی دوستت ندارد
-
کلا
شنبه 15 مرداد 1390 16:31
توی زندگیم آدم کلی نگری هستم و همین که از کلیات قضیه سردر بیارم برام کافیه. مثلا اینکه بفهمم آدمی که باهاش سر و کار دارم خوبه یا بد (بد نه ، خاکستری ) کفایت میکنه و حالا اینکه چندتا خواهر و برادر داره و چند بار خونشون رو عوض کردن و آخرین مدل ماشینشون چیه دیگه به من مربوط نمیشه . توی درس خوندن هم همینجور بودم .اول باید...
-
چله تابستون
دوشنبه 10 مرداد 1390 13:00
امروز دلم خیلی هواتو کرده ...دلم بدجور گرفته ، دلم تنگه برای اون روزها که بعد از رفتنت هیچوقت تکرار نشد. هرسال همچین روزی کِی هر کسی سرش به کار خودش بود ؟ کی بود که در تدارک نباشه واسه امشب ؟کی یادش میرفت امشب چه شبیه ؟ هرسال ، این روز ،بابا و عموها دنبال خریدهای آخر بودن و مامان و زن عموها و عمه به مامان بزرگ در...
-
از کفر من تا دین تو
یکشنبه 9 مرداد 1390 13:00
- خانم ... خانم ... - با من هستین ؟ - بله ... تشریف بیارید ! - امرتون ؟ - این صندلها چیه که پوشیدین ؟ - اشکالش چیه ؟ - جلب توجه میکنه !!!! - چرا ؟؟!! ناخن های من که لاک ندارن. - با من بحث نکن - دارم درباره دینی که وظیفه پاسداریش رو به عهده گرفتین بحث میکنم . تا اونجایی که من میدونم پوشیده نبودن روی پا "گناه"...