-
دل نگران
شنبه 12 آذر 1390 21:35
بوی نم بارون در کشوری که تمام روزهای سال بارونیه چیز غریبیه ، یه جورایی غیر ممکنه . اما امشب و درست همین حالا بوی نم بارون داره مستم میکنه و کسی رو به یادم میاره که این بار غم براش زیادی سنگینه ..
-
تلخی ِحقیقی
سهشنبه 8 آذر 1390 16:18
زیاد فرقی نداره کی و چجوری ، اما واقعیتش اینه که هممون یه روز تموم میشیم ... خیلی ها زودتر ... جلو چشمات هستن اما برات تموم شدن ... خنده داره !
-
از چی بگم
دوشنبه 7 آذر 1390 11:32
الان نمیدونم چی بگم و چجوری بگم . فقط دلم میخواد بگم که انقدر تحت تاثیر قرار گرفتم که نمیدونم چجوری ابرازش کنم ... پنج سال پیش یادتون میاد یه مدرسه ای آتش گرفت و چندتا دانش آموز دختر و پسر به شکل فجیعی سوختند ؟ انقدر تصاویر دلخراش بود که محال تصویرشون از جلو چشمم دور بشه . حالا بعد از پنج سال یک متخصص جراحی و زیبایی...
-
پرنده از قفس نمیپرید
یکشنبه 6 آذر 1390 20:15
از بیرون اومدم و طبق معمول در بالکن رو باز میکنم تا هوا عوض بشه . لباسهام رو عوض کرده نکرده میشینم پای لپ تاپ و شروع میکنم به چک کردن میلهام و البته وبلاگ ها هم باز تا بخونمشون . خلاصه همینطور که مشغول بودم ، یه لحظه به خودم اومدم و دیدم یک موجودی که صد در صد پرنده بود داره با سرعت نور دور لامپ هال میچرخه ! حالا منو...
-
هفته فرهنگی با چاشنی قرش بده !
جمعه 4 آذر 1390 21:31
از دوشنبه در دانشگاه مراسمهای ویژه ای برقرار بود . اول از همه افتتاح یک رستوران ایرانی و متعاقبا مراسمی برای تبلیغ و معرفی رستوران که کم و بیش در پست قبل توضیح دادم . از آن روز طی برنامه ریزی قبلی هفته فرهنگی دانشگاه اعلام شد و قرار بر این شد که هر شب ملل مختلف در دانشگاه برنامه داشته باشند . امشب ( جمعه ) آخرین شب...
-
بانوی موسیقی و گل در دانشگاه
دوشنبه 30 آبان 1390 11:42
امروز باید میرفتم تا از دانشکده صنایع غذایی برای یکی از دوستانم سوالی که خواسته بود رو بپرسم . ماشالا دانشگاه نیست که ، خودش یه شهر ِ . دانشکده ایشون هم دقیقا ته دانشگاه ِ . منم که بی ماشین ، این اتوبوس هاشونم نمیدونستم از کجا به کجا میرفتن (کم رویی هم دردسره ها ) ، خلاصه تصمیم گرفتم پیاده برم . وقتی کارم تموم شد در...
-
از در و دیوار میباره
پنجشنبه 26 آبان 1390 08:58
دیشب مهمون داشتم ، اونم از نوع سرزده ! داشتم با یک دوست حرف میزدم که زنگ در رو زد . ساعت رو نگاه کردم ، یک ربع به ده بود و مطمئن بودم که شام نخورده . شام درست کرده بودم ، اونم چه شامی ... همیشه سه پیمونه برنج درست میکنم که برای فردا ظهرم و حتی شبش هم بمونه که نخوام دوباره درست کنم ، اما نمیدونم چرا دیشب دو پیمونه درست...
-
کاستانت
چهارشنبه 25 آبان 1390 14:16
پا برشی عمیق خورده است ، خیلی عمیق دست چون مرهمی لمسش میکند ، آه از نهاد بلند میشود گوش میرنجد از آه و دل میخراشد چشم میگرید اما پا سالسا میرقصد ...
-
اگر ساکت شوند
سهشنبه 24 آبان 1390 09:33
بهشت پشت کوه قاف نیست همین اطراف است ، دور از " قار قار " کلاغ ها ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آبان 1390 08:56
خوبی ؟ بد نیستم و من میدونم که این " بد نیستم " از صدبار حال بد هم بدتر ِ
-
ژانر وحشت
شنبه 21 آبان 1390 21:14
شب یکشنبه است و مثل همه شبهای تعطیل هرکسی جایی رو برای رفتن پیشنهاد میده . خلاصه بین اون همه ، سینما از همه بیشتر رای میاره . نتیجه بر این میشه که بریم اونجا و بعد سر فیلم انتخابی تصمیم بگیریم . همه جمع شدن ، یک فیلم (immortals) ترسناک و البته چندش ( پر از خون و کشتار ) انتخاب میشه ! سالن سرد ِ طوری که همه ژاکت...
-
هستم در خدمتتون
جمعه 20 آبان 1390 17:32
یعنی کلی کار داشته باشی کلی سایت باید چک کنی کلی یادداشت باید تنظیم کنی هوا گرفته باشه تو تنها باشی ایران یه غروب جمعه دلگیر باشه بدونی الان کلی آدم دلشون گرفته بعد تو هی تلاش کنی یه کاری کنی که دلشون باز بشه اونوقت هیچی به ذهنت نرسه و بشینی اراجیف ردیف کنی حتی تا این حد که پیچ پیچی هم نمیاد سمتم ! *نمیدونم چرا عکسش...
-
برای فرشته ای که بالهاش توی قلبشه
پنجشنبه 19 آبان 1390 09:29
* هرچقدر هم تکنولوژی پیشرفت کنه ، باز هم دیدن تصویرت و شنیدن صدات ، برای منی که روزی صدبار میبوسیدمت گرمای آغوشت نمیشه ... حرفهای دوستانم رو وقتی میومدی مدرسه تا از وضعیت درسیم باخبر بشی هیچوقت یادم نمیره : دلی خواهرت اومده بود ؟ من خواهر ندارم که ! پس اون خانمه کیه ؟ مامانمه ااااااااااااااا چقدر جوونه ... و من چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آبان 1390 12:49
دربند که باشه، بی گناه که باشه ، بی ملاقاتی که باشه ... نگران که باشی ، پریشون که باشی ، بی خبر که باشی ... طاقت بیار
-
جیر جیرِ سیرسیرک ها ، عو عو ِگرگ ها
شنبه 14 آبان 1390 16:17
دخترک آهنگ رفتن به دل جنگل تاریک کرد . ابتدای راه سرسبزی بوته ها و عطر چمن ها راه را برایش آسان جلوه نمود . دخترک هم نوای باد شد و دل به راه سپرد . حیوانات بازیگوش در ابتدای راه هم مسیرش شدند و نشاط مضاعفی به سفرش بخشیدند . سنجاب کوچولوهایی که با شیطنت پا به پای دخترک میدویدند ، خرگوشهای چابکی که بعد از هر جست و خیز ،...
-
الان وقتش نیست
پنجشنبه 5 آبان 1390 17:16
بارون میباره . آسمون با هر برق ، روشن میشه و بعد دوباره به رنگ قرمزش برمیگرده . چشمهام رو به دور دوختم . نگاه میکنم به ماشینهایی که زیر این بارون به سمت مقصدشون میرانند . آدمها نیستند و اگر هم هستند ، دیده نمیشوند ، حداقل از اینجا . گاهی باد خنکی چند قطره بارون به صورتم میپاشه . بارون ، بهترین فرصت برای جمع کردن افکار...
-
اول به راست نگاه کن !
سهشنبه 3 آبان 1390 08:41
خوب این خیلی سخته که شما قالبی رو که سالهاست داری ، در عرض دو - سه هفته بشکنی . یادتونه وقتی کوچک بودیم ، میخواستن بهمون یاد بدن چجوری از خیابون رد بشیم ، میگفتن : اول به چپ نگاه کن ، دوم به راست نگاه کن ، اگر ماشین نیومد از خیابون گذر کن خدمتتون عارضم که این تعلیمات اینجا جواب نمیده ! یعنی شما اگر بخوای طبق اون سخن...
-
این پست تقدیم به دوست
سهشنبه 26 مهر 1390 20:22
*تاخر و تقدم اسمها بی منظور میباشد ! از روز اولی که این وبلاگ رو ساختم ، با خودم قرار گذاشتم که صدمین پست رو با این عنوان بنویسم : صدمین پست ، تقدیم به دوست . اما صدمین پست به افتخار تولد بابک عزیز بود و حالا این صد و یکمیه ... بهمن ماه 89 اولین بار گذرم خیلی اتفاقی به جوگیریات افتاد . اولین وبلاگی که توی عمرم خونده...
-
جشن تو ، جشن تولد تمام خوبیهاست
شنبه 23 مهر 1390 08:47
خیلی سخته برای کسی که تمام مدت برای همه پستهای رنگارنگ تولد مینوشته ، دست به نوشتن برد . خیلی سخته از خوبیهای کسی تعریف کرد که با وجودش خوبی معنا میگیره . خیلی سخته که بخوای کسی رو توصیف کنی که وجود نازنینش منبع خیر و نیکیه . من میخوام فقط و فقط بگم امروز میلاد عزیز ِ دوستداشتنی ای هست که مطمئنم وجودش برای هممون یک...
-
ریتم زندگی
سهشنبه 19 مهر 1390 08:41
هرجا باشی آسمون همین رنگه ... خیلی این جمله رو ، عبارت رو ، اصطلاح رو یا هرچی که اسمش هست رو شنیدم . اما نه ! جدا نه ... آسمون همون رنگی نیست که بوده ، حال و هوات اون نیست ، حست فرق میکنه ، آدمها با رفتارشون و فرهنگشون بهت ثابت میکنن اینجا با جایی که بودی فرق داره . حالا تو هی خودتو بکش بگو نههههههه اوضاع مثل قبله ،...
-
1 2 3 امتحان میکنیم !
جمعه 15 مهر 1390 20:10
بعد از تقریبا دوازده ساعت و نیم ، خلاصه رسیدم . باورم نمیشد یه سفر میتونه انقدر طولانی باشه . البته شاید هم من عادت نداشتم . بذارید از اونجایی بگم که بابک خان و مریم شیرزاد گلم و هیشکی نازنینم رو توی فرودگاه دیدم ... وااااای عالی بود عالییییی . یه تصویر و خاطره فوق العاده برام ساختند . شرمندم کردند و برام هدیه های...
-
پنجشنبه ، 14 مهر ، 10 :19
سهشنبه 12 مهر 1390 11:02
تشکر از محبت نوشت : این خیلی خوبه که درست زمانی که تو احساس تنهایی میکنی و حس غریبی داری ، درست توی روزهای پرهیاهویی که سر دوراهی رفتن و موندن میجنگی ، زمانی که بغض خوشحالی و ناراحتی درهم میپیچه و اشک میشه روی گونه هات ، درهمین لحظه عده ای ، فرشته هایی ، نازنینانی ، با حرفهاشون ، اس ام اس هاشون ، تلفنهاشون ،...
-
خاطراتم را در کدام چمدانم جای دهم ...
شنبه 9 مهر 1390 18:45
* بسیار ممنون برای کامنتهای دلگرم کنندتون ... جمعه که رفتیم خونه مادربزرگ ، رفتم طبقه بالا و همه جا رو خوب نگاه کردم . رفتم توی اتاق عمو کوچیکه ، با اینکه ازدواج کرده اما هنوز اتاقش دست نخورده مونده . به یاد بچگی ها که با دختر عموم میرفتیم یواشکی دفتر خاطراتشو میخوندیم (اینو میخواستم توی اعترافاتم بگم اما یادم رفت ! )...
-
هیچ راهی نیست کآن را نیست پایان ...
جمعه 8 مهر 1390 17:04
درست همین لحظه ، همین حالا دستهایم آنچنان میلرزد که نمیتوانم انکارش کنم . فکرم را نمیدانم به کدام سمت متمرکز کنم . بغض در گلو بالا و پایین میرود و به سختی جلویش را گرفته ام ، حتم دارم با کوچکترین اشاره ای میشکند . از آینده بی خبرم ، از راه پیش رو ، از هدفی که برایش دویدم ...و حالا نمیدانم چه در انتظارم است . از ماراتن...
-
گنگ
چهارشنبه 6 مهر 1390 00:39
چشمانم زبان چشمانت را بلد نیست از سکوت هیچ نمیفهمد سکوت که میکنی ، نگاهم راهش را گم میکند نمیداند حرفت در پی کدام نجوا پنهان شده است من دوست دارم حرف دل را برزبان ...
-
فشم
دوشنبه 4 مهر 1390 17:34
احتمالا ما تنها خانواده ای هستیم که ، جمعه همه خونه ما مهمون میشن و همونجا در کسری از ثانیه برنامه پیک نیک فردا رو میچینیم . غافل از اینکه اگر غرض دورهمی است که خوب الان دور همیم دیگه ! احتمالا ما تنها خانواده ای هستیم که ، وقتی مادربزرگ میگه برای تنوع آبگوشت ببریم ، همه میگن ببریم و جالب اینجاست که میبریم ! احتمالا...
-
مهر مهرانگیز
یکشنبه 3 مهر 1390 13:19
صبح داشتم توی خونه میچرخیدم که زنگ در به صدا دراومد . بابا گفت دل آرام با تو کار دارن برو پایین . با تعجب پرسیدم مطمئنی ؟؟ گفت آره از طرف بانک ملی اومدن . دهنم که تا اون موقع از تعجب باز بود باز تر شد . بابا به خنده گفت : احتمالا ماشینی چیزی بردی اومدن آروم آروم بهت بگن هول نکنی !! توی آسانسور تا برسم پایین هزارجور...
-
عمو زنجیر باف
چهارشنبه 30 شهریور 1390 19:37
خیلی ها هستن که پاهاشون روی زمینه اما چشماشون از آسمونا آدمهای دیگه رو میبینه . قدشون بلند نیست ، اما طبعشون چرا . وقتی تو پرواز میکنی و خیلی خوشحالی اونها اولین آدمهایی هستند که بهت پر و بال میدن . شکارچی نیستن اما خوب بلدن جلوی تیرهایی که به سمتت نشونه میره رو بگیرن . وقتی به قله میرسی ، اونها اولین آدمهایی هستند که...
-
آن روز که غریبه میشوی
دوشنبه 28 شهریور 1390 16:10
اصلا از اولش هم اینجوری بود . یعنی دقیقش را بخواهید ، حدود 26 سال پیش . در نظر خودم دوستداشتنی بود . نمیدانم کدام شیر پاک خورده ای گفت که اونجوری قشنگ تراست و من هم پذیرفتم و تغییر مدل دادم . اما از همان روز حس و حال کسی را داشتم که انگار نقاب بر چهره زده باشد و تظاهر کند ! به به و چه چه دیگران ، مخصوصا اون دوتا استاد...
-
میدانی ؟
شنبه 26 شهریور 1390 22:16
گاهی وقتها نمیدانی که صادقانه نخواستن و نبودن ، بهتر از هزار مهربانی پر از نقش و ریاست !