-
این ملت همیشه شاد
دوشنبه 17 بهمن 1390 17:58
نشسته ام و دارم چندتا از فایلهایم را مرتب میکنم که با یک صدای مهیبی از جا میپرم ، طوریکه با صندلی 90 درجه میچرخم طرف پنجره . بی اهمیت دوباره برمیگردم سرکارم و تا کمی مشغول میشوم باز دوباره صدای انفجار وحشتناکی به گوش میرسد . سر میچرخانم باز هم چیزی معلوم نیست ، یا حداقل من از اینجا نمیبینم . و این روند تا همین الان...
-
روز پیروزی ما ...
یکشنبه 16 بهمن 1390 12:47
آخی یادش به خیر ... منظورم از یادش به خیر همین چند سال پیشه ها ، مدیونین اگه فکر کنید سن من بالاست . چی ؟ توی پروفایل نوشته 26 ؟ خوب نوشته باشه ، حالا اونها دلشون میخواد به ملت اطلاعات غلط بدن تقصیر منه ؟! والا به خدا . جونم واستون بگه که توی این دهه فجر ، ما انواع و اقسام جرم ها رو مرتکب شدیم . از تزئین کردن کلاس...
-
x , y , z
شنبه 15 بهمن 1390 09:26
میخواهم برایتان از فضای خوابگاهم بگویم . میدانم با جمله مزخرفی شروع کردم . این جمله همانقدر بد است که جمله ی "این بود انشای من" کلا تمام انشا را ضایع میکند ! حالا اینکه چرا با این جمله شروع کردم را نمیدانم . شاید به مانند آنها که میخواهند سر صحبت را باز کنند و می گویند "چقدر هوا گرم/سرد است" ، من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 بهمن 1390 19:11
همه حرفا که آخه گفتنی نیست ...
-
مرزبان
یکشنبه 9 بهمن 1390 10:21
دیوار دوستی برایش سریع فرو میریزد . نگاه نمیکند "که" بود و "چه" کرد . یا نه ، اتفاقا چون نگاه میکند و میداند "که" بود و "چه" کرد ، با رفتاری ناپسند زود میشکند . آری این نگاه دقیق تر است . دوستی میگفت هروقت کسی رنجاندتان ، مثل این است که یک میخ به دیوار کوبیده و بعد از دلجویی آن...
-
یک مرور
جمعه 7 بهمن 1390 18:18
در ورودی را که رد میکنم ، به سمت ساختمان آزمایشگاهها می پیچم . حسی میگوید نگاهی تعقیبم میکند . به راست سر میچرخانم ، تو را میبینم ایستاده ای زیر آفتاب با آن بلوز سفید که عاشقش بودم . سرت را به سمت شانه چپ ات خم کرده ای و چهره ای مظلوم گرفته ای . یک لحظه می ایستم ، نگاهت میکنم ، نگاهم میکنی ، تا لبهایت باز میشود رو...
-
فردا را روشن کن ، شمع اش با من
پنجشنبه 6 بهمن 1390 19:35
بیدار میشی ، گیج زمان و مکان ، مکان ؟ سقفی باشد و زیر اندازی و ... نه! زیادی شاعرانه است . ما را چه به شعر و شاعری! جایی که گرم باشد و ... گرم باشد و چه ؟ زیادی فلسفی است ... جایی که دل خوش باشد ؟ دل خوش سیری چند ؟ سیر ؟ کو آدم چشم و دل سیر ؟ آدم ؟ کو نشان آدمیت ؟ اصلا کو آدم ؟ بشمار ... 1 ، 2 ، 3 ... باز هم سایت و...
-
پرواز در نیمه شب
دوشنبه 3 بهمن 1390 18:39
اس ام اس آمد .خبر خیلی کوتاه بود : دیشب علی و گلی تصادف کردن و الان گلی توی اتاق عمله ... من چند باری پیام رو خوندم تا بتونم درکش کنم . واقعا شوکه شدم و احساس کردم نیاز دارم جایی بنشینم . با پیام دهنده تماس گرفتم . گفتم : چی شده ؟؟ گفت : دیشب که برگشتیم ، علی مSت بود . ماهارو رسوند خونه و هرچقدر اصرار کردم که پیش ما...
-
آژیر ، شام ، آتش بازی
یکشنبه 2 بهمن 1390 17:19
دیشب نزدیکهای ساعت 2:30 بود ، داشتم کم کم آماده میشدم بخوابم که یکدفعه آژیر خوابگاه به صدا در اومد . اولش اهمیت ندادم اما بعد کنجکاو شدم که قضیه چیه . کلید رو برداشتم و رفتم بیرون و جلوی در آسانسورها ایستادم بلکه کسی یا چیزی رو ببینم . اما خبر از هیچی نبود و فقط صدای آژیر بود که توی فضا اکو میشد و با شدت چند برابر پخش...
-
shame on me !
شنبه 1 بهمن 1390 12:21
روی معرفت من حساب نکنید ! بازهم به خارجی ها ! کی گفته بی عاطفه هستند ؟ نخیر بی عاطفه که نیستند هیچ ، خیلی هم مهربون و با محبت هستند . یک هفته به مناسبت سال نو چینی ها کشور نیمه تعطیل هست و مراکز آموزشی هم تعطیل رسمی . بر همین اساس دوستان تایلندی مون باروبندیل رو جمع کردند و رفتند مملکتشون .از اینجا تا تایلند با ماشین...
-
به صرف ِ گپ و گفت
پنجشنبه 29 دی 1390 20:19
دلم گفت و گو میخواهد . دوست بنشیند رو به رویم و من بگویم و او بگوید. من بشنوم و او بشنود .همینجا زیر این آلاچیق ... یا اگر نشد در آن کافه رستوران ِ سر خیابان منتهی به دانشکده زبان ... یا اگر دوست داشت در رستوران شیشه ای روبروی دانشکده هنر ... دلم خاطره بازی میخواهد ، ورق زدن نوستالژی ها در این زمستان ِ بی برف ِ گرمتر...
-
سر خط
چهارشنبه 28 دی 1390 15:26
از روزی که وارد دانشگاه شدم ، توی فکر تغییر دادن رشته ام بودم . خوب اون زمانی که من اپلای کردم برای دانشگاه ، این رشته ها نبود و یا اگر هم بود من پیداشون نکرده بودم . اما وقتی اومدم اینجا و محیط و دانشکده ها رو از نزدیک دیدم تصمیم به تغییر گرفتم . این رو میدونستم که تغییر رشته مساوی است با هدر رفتن تقریبا چهار ماه از...
-
بس که لب گزیدیم از گرانی ...
دوشنبه 26 دی 1390 15:13
دلAر رو ضربدر 3 میکنم ، عدد به دست اومده رو ضرب در 550 (همین الان با خبر شدم قیمتش افزایش پیدا کرده ... ) میکنم ، بعد یکم دیگه هم میذارم روش ، تا ببینم اینی که میخوام بخرم به تومن چقدر میشه !!!!!! *ظاهرا دلAر هم جز اسمش رو نبرها شده ، وای بر من ...
-
دست خیالم را گرم بفشار
یکشنبه 25 دی 1390 10:08
درحال قدم زدن در کتابفرشی هستید که ناگهان رمانی به شما چشمک میزند و شما آن را از قفسه بیرون کشیده و تورق میکنید . با یک نگاه سرسری تصمیم به خریدش میگیرید و پیش به سوی منزل . یا آنقدر برایتان جاذبه دارد که رسیده نرسیده ، شروع به خواندنش میکنید و یا آنقدرها هم که درنگاه اول مینمود جذاب نیست و میگذاریدش برای سر فرصت و در...
-
پیشنهاد بدید لطفا
پنجشنبه 22 دی 1390 19:50
عرضم به حضورتون که ما اینجا باید یک کنفرانس برگزار کنیم که البته تخصصی نیست و هدف سنجش مهارت ارائه دهنده ها در زمینه قانع کردن و تاثیر گذاری بر مخاطب هست . حالا تا دوشنبه باید سه تا موضوع ارائه بدم که از بین اونها یکی انتخاب بشه و بنده روش کار کنم . حالا شما اگه مایل بودین و گذرتون اینورا افتاد و چیزی به ذهنتون رسید...
-
چاینیز فراید رایس !
چهارشنبه 21 دی 1390 15:50
بله امروز بنده جونم رو گذاشتم کف دستم و یک غذای چینی رو امتحان کردم . ظاهرش خیلی جالب نبود ، خیلی بد هم نبود . بوی بدی هم نداشت خداروشکر . این غذا حاوی سه تیکه کوچک ماهی و سه عدد میگو نیم پز بود ، به علاوه برنج و ساقه های کرفس و اندکی تخم مرغ زده شده !!!! االبته روی برنج با مقادیر فراوانی پیاز داغ خشک شده تزیین شده...
-
پس کی عادت میکنم ...
دوشنبه 19 دی 1390 15:03
وارد چهارمین ماه شد ...
-
اسبااااااب میکشییییییم
پنجشنبه 15 دی 1390 17:08
یه وقتهایی خونه ات هرچقدر هم که بزرگ باشه ، بازم یه چیزیش کم ِ . یه وقتهایی خونه هرچقدر هم دلباز باشه باز هم ... نمیدونم چرا ، اما از خونه به اون بزرگی دارم به یک اتاق دونفره کوچولو توی خوابگاه نقل مکان میکنم . از کاری که کردم راضی هستم ، از شرایطم هم همینطور . نمیدونم فردا باز هم راضی باشم یا نه ، اما الان اوضاع خوبه...
-
HAPPY 2012
یکشنبه 11 دی 1390 11:43
دیشب موقع تحویل سال نو ، جای تک تکتون خالی بود . اون موقع دلم میخواست همتون اینجا باشید تا باهم شادی کنیم ، دست بزنیم و جیغ بزنیم : HAPPY NEW YEAR ... امیدوارم این سال جدید برای همه مردم دنیا پر از سلامتی و موفقیت و شادکامی باشه ، الهی که هیچ دلی غصه دار نشه و لحظه لحظه های همه پر از حس دوستداشتن باشه . *شب کریسمس...
-
در تعطیلات به سر می برند !
جمعه 9 دی 1390 12:21
دقیقا وسط این شلوغی های آخرسال و این تعطیلاتشون ، بنده یادم افتاده که باید چکاپ پزشکی رو تحویل بدم . حالا رفتم کلینیک دانشگاه ، میگه برو طبقه بالا عکس از قفسه سینه ات بنداز ، رفتم میگه اینو ببر پایین ، بردم ، میگه حالا این شیشه رو بگیر برو برای آزمایش ... (!) ، خلاصه از این ور به اون ور ، آخر کار میگم کی حاضر میشه...
-
به دل گفت ؛ تو خموش
پنجشنبه 8 دی 1390 21:16
بودنش چه سود ، وقتی تنهایی اش را کم نمیکند ... که تنهاتر است با بودنش ... وقتی میداند این راه بی انتهاست ... وقتی ضربان دلش با دل او کوک نیست ... اما ... نه پای رفتن هست و نه دل ماندن ... دوراهی عجیبیست زندگی ، شاید هم بیراهه ...
-
;)
یکشنبه 4 دی 1390 11:12
همه چیز آرومه من چقدر خوشحالم *بهتر دیدم لحظه های شادیم رو با شما شریک باشم .
-
بی تو هرشبم یلداست
چهارشنبه 30 آذر 1390 12:53
امشب فقط با شادی تو یلدا میشه برای من بخند که شادی امشب باز هم خاطره بشه *برای مامانم ...
-
من به این کوه تکیه دارم ...
سهشنبه 29 آذر 1390 09:32
29 آذر تولد پدر عزیزم ِ پدری که انقدر محکم ایستاده که به اندازه عمق نگاهش ازش اعتماد میگیرم پدری که به بلندی قدش ، بلندی اقبالم رو میبینم پدری که به سفیدی موهاش ، سپیدی بختم رو میبینم پدری که هرچقدر ازش دور باشم ، صداش بهم میگه یه وقت نترسیا ... من از راه دور هم به تو نزدیکم ... تولدت مبارک پدرم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آذر 1390 20:20
از دوستانی که کامنت گذاشته بودن عذرخواهی میکنم ...
-
من زبان سکوت را نمیفهمم
جمعه 25 آذر 1390 10:05
وقتی حرف نمیزنی وقتی حرف نمیزنم هیچ حرف دیگه ای نمیتونیم باهم بزنیم
-
دسته جمعی لب دریا !
پنجشنبه 24 آذر 1390 14:20
دیشب طرفهای ساعت 1 شب (بامداد) بود که دوستان پیشنهاد دادند که بریم یه دور بزنیم ، نیست کم دور هم بودیم گفتیم بریم یه گشتی بزنیم بلکه دلمون باز بشه ! خلاصه انقدر بدودو کردند که بنده همونجوری با لباسهای خونه پاشدم رفتم و قرار بر این بود که از ماشین پیاده نشیم . دیدم دارن میرن سمت دریا ، منم با اعتماد به نفس نشستم و دارم...
-
آزادی چند بخشه ؟
چهارشنبه 16 آذر 1390 12:10
یه روزی روزگاری که خیلی هم دور نبود ، یه قفس بود پر از جوجه های زرد کوچولو . این جوجه ها برای خودشون عالمی داشتند و صاحبشون براشون هر از گاهی آبی و دونی میریخت . یه روز توی یک نمایشگاه یک دخترکی دوتا از جوجه ها رو خرید . جوجه ها مقاومت میکردند برای رفتن اما آخر سر فروخته شدند . دخترک اونها رو توی بالکن خونش گذاشت و...
-
نذر بال پروانه ها
سهشنبه 15 آذر 1390 09:12
1 2 3 4 5 6
-
عجله کار شیطون نیست
یکشنبه 13 آذر 1390 14:25
خدایا کلی آرزو داریم وقت نداریم بجنب