چی میشه اگه عمر دلخوری ها به همین کوتاهی باشه ؟ !
عمر لحظه های غم ، عمر دلتنگی ها ، عمر هرچی که آزار میده دلهای شیشه ای رو ...
گاهی فقط یک لبخند فاصله رو کوتاه میکنه . میخندی یا بخندم ؟
هیچوقت نمیخواهم مثل من باشی . چون جمع من با من ، ما نمیشه .
هیچوقت نخواه که مثل تو باشم . چون جمع تو با تو هم ما نمیشه .
تو ، تو باش و من ،من ، تا ما بشیم .
*کیامهر عزیز تسلیت صمیمانه من رو بپذیر .
*آلن عزیز روح مادر بزرگ عزیزت قرین رحمت .
نمیدانم چرا هروقت میخواهم اینجا باشی ، کنارم ، دورتر میشوی و محوتر ! یا تو برای من نیستی یا من خودم را باور ندارم . شاید هم تقدیرمان را اشتباهی به هم بافته ایم ...
تا حالا به این فکر کردین که کاش برمیگشتین به گذشته ها ؟ به صفا و سادگی روزگار پدربزرگها و مادربزرگهایمان ؟ به روزگاری که درها چفت و بست درست و حسابی نداشت و روی باز صاحبخانه ها از پشت دیوارهای کوتاه خانه هایشان پیدا بود ؟ به دورانی که دل یک محله میتپید وقتی کودکی در تب میسوخت ؟ به روزگاری که مرد و زن روزشان را با امید آغاز میکردند ؟ چشمها پر از یاس نبود ؟ نا امیدی نمیبارید از سر و روی آدمها و مهر و صفا و صمیمیت فقط لغاتی نبود که در سطر کتابها به چشممان خورده باشد ؟ روزگاری که دل شکستن هنر نبود ؟ روزگاری که برای اثبات حرفهایشان ، راه و بی راه سوگند نمیخوردند ؟
نمیدانم چه شد که به این جا رسیدیم . اما ، ما بقایای همان نسلیم . نسلی که پاک بود و ناب . به حرمت بزرگی روح پدر بزرگها و مادربزرگهایمان هم که شده بیایید از نو آغاز کنیم . امروز یک کار خوب بیشتر از دیروز ، یک لبخند پر رنگ تر از هر روز
صفحه ایمیل هام روبروم بازه . 386 ایمیل در بخش unread . یکی یکی شروع به باز کردن آنها میکنم .از اونهایی که مربوط به ف.ب هست که بگذریم ، از تبلیغاتی ها و اسکولارشیپ ها هم همینطور . یکسری از ایمیلها از دوستانم است . دوستانی که این روزها سراسر دنیا پخش هستند ، همونهایی که تا پارسال همینجا کنار گوشم بودند و روزی بار و بندیل را جمع کردند و روانه شدند به دیاری دیگر ، به کانادا ، مالزی ، استرالیا ، فرانسه و این یکی عازم آلمان شد ...
به روزهای با هم بودنمان که فکر میکنم ، همزمان هم لبخند میزنم و هم بغض میکنم . روزهایی که پر نشاط بودیم و تازه دانشجو شده بودیم . روزهایی که فکر میکردیم میتونیم همه دنیا رو فتح کنیم . روزهایی که چه آسون اوج میگرفتیم در کنار هم . یاد گردهمایی هایی که راه می انداختیم برای حفظ محیط زیست و چقدر بچه ها استقبال میکردند . یاد روزهایی که برای ارائه نشدن آزمایشگاه گیاهان دارویی 2 ، لشگر کشی کردیم !! و بی تامل آزمایشگاه برقرار شد و از اون روز یکسریها (!) آشوبگر خواندندمان .
به عکسهایی که انداختیم نگاه میکنم . مسافت بینمان دیوانه ام میکند . هرشب چت کردن هم این مسافت را نمیکاهد . چقدر دلم برایشان تنگ است ...
قلک خاطراتم را شکستم ، با خاطراتم "کتاب قصه" خریدم .
اول قصه را میدانم ، آخرش را نه !
کتاب قصه ام را دوست دارم .
چترم باز باشد یا بسته ؟
میمانی یا میروی ؟
همچو باد مسافر کوهی
یا مثل رود همسفر دشت ؟
باران می آید باز
و من بی تو خیس بارانم
تو روزهاست که رفته ای
به یاد فریاد های رها شده
به یاد جسمهای دربند شده
به یاد خون های ریخته شده
به یاد روح های تا عرش پیموده
و به یاد هر آنچه که باید در خاطر می ماند و فراموش شده