دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

جهت تشکر

درسته که اینجا نوپاست ،درسته که من تازه کارم،درسته که لینکهایی که دارم محدوده ، ولی دلیل نمیشه که از اینها که لینکهای به روز شده رو نشون میده دلم نخواد که .خلاصه طی یک حرکت (انتخاب اسم حرکت با خودتون !) ، از روی خوش محمد عزیز سو ء استفاده نمودم و خواهش کردم که برام گودری (؟) درست کنه . بنده خدا ساعتها تلاش کرد تا خرابکاریهای من رو کشف کنه و نهایتا اینی بشه که ملاحظه میفرمایید.

همین جا از لطفش تشکر میکنم .

باغ ات آباد

به تو مدیونم همیشه

هیچ وقت بهش اینجوری نگاه نکرده بودم .نه اینکه پیش نیومده باشه ها ، پیش اومده بود ولی من کم دیده بودم .من بی انصاف بودم گاهی .

چه ناجوانمردانه گاهی نادیده گرفته بودم یکی از حامیان زندگیم را . یادم میاد روزهایی که غرق غرور نوجوانی بودم و از زمین و زمان طلبکار ! روزهایی را که چه سخت شکستم غرورش را ، عظمتش را ، در حقارت بچگانه ام . چه سخت میگرفتم سهل های زندگیم را بر ابرمردی که منصفانه لحظه لحظه زندگیم را بدهکارم به دستانش ، به بزرگیش به شکست ناپذیریش .

دیشب در اون تاریکی ، صدای تپشهای قلبم تنها صدایی بود که سکوت فضا رو میشکست . وحشت اون خیابون خلوت و لرزش بی وقفه دستانم چه آسون فرو ریخت وقتی سایه حضورت را از دور شناختم ، وقتی با برق چشمانت گفتی تا من هستم در امانی دختر ، نترس !

دستانت چون همیشه گرم باشد ، پدرم


تو پر از زندگی هستی

دیدین اونهایی رو که همیشه خدا ، از زمین و زمان شاکی هستن ؟ اونهایی که کوچکترین قشنگی ها رو نمیبینند ؟ اونها که میگردند دنبال اتفاقهای آنچنانی در زندگیشان تا بلکه کمی گره ابروانشان را شل تر کنند ؟ آدمهای دائم النق (!) . همش دنبال بهانه جویی ، کوبیدن خودشون به در و دیوار که من چرا ال نیستم و چرا بل نیستم ؟

آخه عزیز دل ، کمی بهتر ببین . کمی نشاط با خودت همراه کن . باور کنید شعار نمیدم .این روزها کیه که توی زندگیش مشکل نداشته باشه ؟ کدوم یکی از ما تا حالا مشکل مالی ، خانوادگی یا عاطفی رو تجربه نکردیم ؟ جنس مشکلات شاید یکی نباشه ولی قطعا وجودش غیر قابل انکاره .

اگر خود من بخوام دل به دل غم و غصه بدم ، فاتحه ام خوندست . از بس که بلدم قشنگ روضه بخونم ! اما چاره جز اینه که زندگی رو باید زندگی کرد ؟ چاره جز اینه که نباید گذاشت آب حوضمون کدر بشه ؟

حالا که هستیم ، حالا که هستی ، زندگی کن . یه روزی دنیا شرمندمون میشه ، روزی حتما به ساز من و تو خواهد رقصید !

هر کی میریزه شاهدونه ...

اتاقم به یک بالکن راه داره . همیشه وقتی روی میز خرده نون باقی میمونه میریزم روی بالکن مذکور برای پرنده ها و آنها هم عجیب علاقه مند اند . تابستان و زمستان هم نداره ، در هر موقع از سال که ما براشون خرده نون بریزیم اونها استقبال میکنند .خیلی لذت بخشه که بعد از یکی دو ساعت ببینی همه خرده نون ها خورده شده . انگار که اونها هم در غذایی که خوردیم سهیم شدند و این برای من قشنگه .

چند روزی هست که اعضای خانواده کمی مشغله دارند و صبح منزل را زود ترک میکنند ، و این یعنی از صبحانه و به طبع خرده نون های باقی مانده خبری نیست .

تا امروز صبح که یک اتفاق جالب  افتاد . ساعت حدود 7 بود و من در اتاقم درحال آخرین چرخ زدن ها به دور خودم برای خروج از خانه بودم که صدایی شنیدم . کنجکاو شدم که چیست ! برگشتم به سمت در بالکن ، دو تا کبوتر با نوک هاشون به در میزدند ...

دوست داریم تا دوست

تشکر نوشت : از کیامهر نازنین بی نهایت ممنون و سپاس گزارم برای محبت بی حدی که دارد . نه تنها به من ، که به همه دوستان بهتر از جان . دلم میخواد هرچه زودتر یک متنی لایق همه شما دوستانی که به واقع دوست هستید ،بنویسم . آن طور که لیاقتتان است . و نام ببرم از همه شمایی که در این قحطی محبت ، مهربان و نازنین هستید. به زودی این سپاس گزاری را انجام خواهم داد .



و اما متن :


از یک دوست رنجیدم ، از یک عزیز . آخر نازنین من تو را دوست خود میدانم، پس چرا اینگونه ؟ نمیدانم خواسته یا نا خواسته آنطور گفتی ، اما تحقیر از تک تک کلماتت میبارید و چه آزار دهنده بود لحن به ظاهر مهربانت . اگر من اشتباه کردم از نظرت ،نا خواسته بود و بعد پی بردم . آخر انتقاد آداب دارد عزیز .چرا انقدر برنده ؟

free discussion

عرضم به حضورتون که یکشنبه ها کلاس بحث آزاد دارم و هر جلسه درباره موضوعی صحبت میکنیم . لازم به توضیح نیست که این بحث و گفتگو ها به زبان انگلیسی رخ میدهد و کلا 1 ساعت و 45 دقیقه از ایران خارج میشویم و به بلاد کفر سفر میکنیم . موضوع این هفته free discussion مون این هست : چرا مردم ایران از همه چی ناراضی هستن ولی کاری نمیکنند ؟

خودم یه چیزهایی توی ذهنم دارم ولی از شما هم خواهش میکنم اگر دلیلی ، مطلبی ، توجیهی و یا حتی اعتراضی در رابطه با این موضوع دارید بفرمایید تا دست پرتر ظاهر شوم  جلوی دیگر دوستان .

فقر

فقر گرسنگی نیست ، بی خانمانی هم نیست

فقر چیزی را نداشتن است ، ولی آن چیز پول و املاک و جواهرات نیست

طرف حساب فقر روح است

فقر ، خاکی است که روی برگ برگ کتابهای یک کتابفروشی نشسته است

فقر ، عبور و نادیده گرفتن چراغ عابر پیاده ی قرمز رنگیست که سر چهارراه خودنمایی میکند

فقر ، یادگاریهایی است که کتیبه های تخت جمشید و بیستون و هگمتانه را نشانه رفته اند

فقر تاریخ هایی ست که تن درختان را آزرده است

فقر آشغالهایی ست که از پنجره اتومبیل ها پرتاب میشوند

فقر ، همه جا سر میکشد …

فقر ادعایی است از فرهنگ نداشته مان که گوش فلک را کر کرده است 


مرفهین بی درد نخوانند لطفا !

همین چند دقیقه پیش لپ تاپ نازنینم جلوی چشمانم پر پر شد .

به ناچار به کامپوترم پناه آوردم ، اما انگار خیلی از هم فاصله گرفته ایم . هر کاری میکنیم نمیتوانیم با هم کنار بیاییم ! اما فعلا تا احیای مجدد لپ تاپ عزیزم مجبوریم همدیگر را تحمل کنیم !!

مدتها بود که رفتنش رو فریاد میزد ؛

فلان کار را کنی میروم ، بهمان کار را کنی ترکت میکنم ، اینجا جای ماندن نیست ، دیگر طاقتم تمام شده ، ماه که به سر آید رفته ام . اما هنوزم که هنوزه ، نرفته است ...

آدمی که رفتنش را داد میزند ، نمیخواهد برود . داد میزند که نگذارند برود !


ما خوشبخت تر بودیم؟

به اطرافم نگاه میکنم . دوروبرم را دختران 16 - 15 ساله ای گرفتند که پر از هیجان دارند درباره امتحان فیزیک و معلم مزخرفشان (به ادعای خودشان !) و تعطیلاتی که شروع شده از امروز برایشان ، حرف میزنند.حالا دیگه صدای هم همه شان به جیغ و داد و گاهی خنده تبدیل شده . چندتایی موبایل به دست همزمان در حال رد و بدل کردن تازه ترین بلوتوث ها (!)بودند والبته سعی داشتند تا از بحث عقب نمانند . ناگهان یکیشان که گمان کرد کشف عظیمی کرده ، با دست اشاره میکنه که بچه هاااا فلانی !! همه با هم برمیگردند به همان طرف که اشاره شده بود و من هم . دخترکی دست دردست پسری هم سن و سال خودش میرفت.به ناگاه موضوع بحثشون عوض شد و همه یاد پسرهایی افتادند که به ظاهر (شاید هم به واقع ) قول دوستی داده بودند . هرکس اسم چند نفر رو میاورد و سعی داشت مقایسه ای داشته باشه و از باقی نظر میخواست !! هر کسی چیزی میگفت و من هم ناخواسته در میان این بحث و تلاطمشان والبته افکار خودم غوطه ور بودم .

رفتم به 10 سال پیش زمانی که من هم مثل آنها این روزها در تب و تاب امتحان و اوج نوجوانی و ... بودم . مرور کردم و سعی کردم به یاد بیارم که قیمت یک خط موبایل اون روزها چند بود ، سرگرمیمان چی بود ،آیا کامپوتر و نت به این میزان پیشرفته در دستانمان بود ، چقدر از مهمانی های آنچنانی خبری بود ، چندتا از دوستانم دوست پسر داشتند ، چند نفرشون دربارش حرف میزد ، اون روزها واژه دوست پسر رو چند نفر بی پروا به زبان میاوردند ، هرچی گشتم فقط دونفر رو به خاطر آوردم و باقی هیچ ... و حالا این دخترکان نه تنها به یکی قانع نیستند ، بلکه میخواهند قدرت انتخابشان را به رخ بکشند و بهترین را برگزینند . یک لحظه گمان نمیکنند که منه 16 - 15 ساله و این پسرکان که نهایتا 18 ساله اند چه میدانیم از عشق ؟ که البته اگر بشود اسمش را عشق گذاشت .

من این نوجوانها رو نمیفهمم و شاید آنها من را .