دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

خداحافظ همین حالا

داشتم دفتر نمرات مربوط به سال 80 رو ورق میزدم و دنبال نمره یکی از بچه ها در اون سال بودم. همینطور که تند تند کاغذها از جلوی چشمم میگذشت و دنبال اسم شخص مذکور بودم، یکدفعه متوقف شدم... چشمم رو باز و بسته کردم... درست میدیدم... اسم خودش بود... چیزی که ازش فرار میکردم... دوباره تمام اون چند ماه یادم اومد... اون چند ماه مزخرف... یعنی دنیا باید انقدر کوچک باشه که بعد از پانزده سال بیام دقیقا همون جایی کار کنم که اون دوره گذرونده بوده و اتفاقا و از قضا باید الان بعد از چند ماه چشمم به اسمش بخوره... نه حتی اون زمان که همه چیز خوب و رنگی بود... دقیقا حالا که رنگ یادش خاکستریه و برای فراموش کردنش حاضرم تا خود قله قاف هم برم... 

دوباره رفتم بالا و دفتر سال 80 رو بیرون آوردم. به اسمش نگاه کردم و دفتر رو محکم بستم. باید یک جایی خلاصه برای این ماجرا نقطه گذاشته میشد، که شد...