دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

نزدیک های 11 صبح

توی اتاقم دارم میچرخم که اخرین کارهای بیرون رفتنم رو انجام بدم. تلفن طبقه پایین داره زنگ میخوره و صدای خانمی مدام و با لهجه تکرار میکنه کال فرام زهره... زهره رو می شناسم، دختر بزرگه حاج خانمه همون که هروقت برامون اش نذری میاره چادرش رو با دندونهاش نگه میداره و با همون حالت تند تند حرف میزنه. الان این وقت صبح دور و بر ساعتهای 11 اون بعد از اینکه صبحانه اهل خانواده رو داده و غذاهاشون رو اماده و تک تک رو راهی کرده حالا زنگ زده که حتما حال مادرش رو بپرسه و من دارم میرم سر کار... بعضی ها قطعا خیلی زودتر از این ساعت و  خیلی ها هم بعد از این ساعت میرن سرکار. عجیبه یک ساعت مشخص برای کلی ادم کلی معنی متفاوت داره...
دنبال مانتو میگردم. نه دلم میخواد خیلی دم دستی باشه و نه خیلی دست و پا گیر. جالبه امروز چرا مانتوها یه جوری شدن... این نه... آستینش زیادی کوتاهه ... اینم نه... جلوش زیادی بازه... اوه نه این نه... خیلی تنگه... ای بابا اینم اتو نداره... این... ای ... میتونه کارم رو راه بندازه. میپوشمش، در رو قفل میکنم و به سمت ادامه زندگی راهی میشم...

نظرات 3 + ارسال نظر
فائزه دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 18:54 http://sunflowers.blogsky.com/

چه نوشته ساده و دلنشینی

متشکرم

داودP سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 00:06

به امید خدا

مژگان امینی شنبه 18 مهر 1394 ساعت 17:11 http://mozhganamini. persianblog.ir

حال حاج خانم چه طوره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد