دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

بوی خدا تو کوچه‌هاست سحر شده، اذون بگین

هفته پیش بود.  وقتی رفتم توی آشپزخونه برای خوردن سحری، یه صدایی توجهم رو جلب کرد. چیزی روی زمین کشیده میشد. یکم به اطرافم نگاه کردم. بابا خواب بود و مامان داشت کانال تلویزیون رو برای برنامه سحر انتخاب میکرد. رفتم پشت پنجره و به بیرون نگاه کردم. توی کوچه رفتگر داشت جارو میکشید. نگاهم روش ثابت موند. با خودم گفتم اگه طفلی اهل روزه گرفتن باشه چجوری الان سحری میخوره؟ اگه سحری نخوره چجوری میخواد این همه ساعت رو دوام بیاره. یه لحظه به سرم زد یه ظرف غذا براش ببرم پایین اما یهو یاد دو سه سال پیش افتادم. موقع افطار چشمم خورده بود به سربازی که محافظ سفارت روبروی خونمون بود. براش یه کاسه آش برده بودم که افطار کنه. اما نگرفت... گفت اجازه نداریم سر پستمون چیزی بخوریم... گفتم اگه الانم غذا ببرم پایین و آقای رفتگر بگه ما اجازه نداریم سرکار چیزی بخوریم چی... به تلویزیون نگاه کردم، نوشته بود 15 دقیقه تا اذان...


*عنوان: ترانه گمگشته از علی معلم

نظرات 3 + ارسال نظر
خورشید یکشنبه 28 تیر 1394 ساعت 03:37

ساعت 4 صبح..
همیشه صداش میاد..
خیلی غربته..
صدای جارو..خیلی غربته

همیشه دلم میخواد برم پایین بهشون بگم خیلی زحمت میکشی که این موقع صبح شهر رو جارو میکشی...

تیراژه یکشنبه 28 تیر 1394 ساعت 08:05

یاد چهارشنبه سوری چند سال پیش افتادم
نیمه های شب بود ، من تنها ، پشت پنجره خیره به خیابان
موتورسواری با ترک نشین بیشعورش ترقه ی مهیبی کنار پیرمرد رفتگر منفجر کردند و با سرعت وحشیانه شان رفتند ، پیرمرد وسط خیابان نشست / افتاد و دستش روی قلبش بود
من قلبم پشت پنجره تیر میکشید از بی رحمی آن دو جوان و کاری که از دستم برنمیامد ، دختری تنها بودم که آن وقت شب عاجز از بردن لیوانی آب حتی ، چقدر اشک ریختم پشت پنجره تا دیدم پیرمرد لرزان و لنگان از روی زمین بلند شد و با جارویش توی پیچ خیابان گم شد
و چقدر پشیمانم که کاش لااقل زنگ میزدم به آژانس محله و میشد لااقل لیوانی آب برایش ببرم و قطره ای محبت ، کاش..

میفهمم حست رو...
این قشر از آدمها به معنای واقعی زحمت میکشن... اصلا نه بحث ترحمه و نه چیز دیگه. فقط احساسم اینه که زحمتکش و مظلومن

مسافر یکشنبه 28 تیر 1394 ساعت 11:27

سلام بی کران
و این عید شریف بر بانو دل آرام و عزیزانش گرامی باد.

جالبه که دوباره قلمم پشت سر قلم تیراژه بانو می چرخد!
و البته همیشه ما پیرمردها از جوانان این سرزمین عقبیم!!!
پست تولد یک ساعت عقب تر کامنت دادم از تیراژه
و این پست سه ساعت عقب تر!

هفته پیش با محمود از ولایت تخار در حال رفتگری سحرگاهانش
هم صحبت شدم که امید بعدا بنویسم

دل آرام مهربان بسرباز و رفته گر
از میان جنگل های واز
زیر هوای مه آلود و نم نم باران
بر دل و جان مهربانتان درود می فرستم

سلام بر مسافر عزیز
شاید یه جور تله پاتیه
چه جالب، رفتگر بودن ایشون؟ چه خوبه انگار حواس همه مون به رفتگرهای صبح های زودِ این دیار هست... ایشالا بنویسید و ما هم بخونیمش.
در اون هوای دل انگیز و دوستداشتنی جای ما رو خالی کنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد