دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

گزارش یک خشم

من ناظرم. مثل ناظر تشک کشتی! یا مثل داور بالا نشینِ والیبال که از ارتفاعات بی انکه دقیقا بداند کدام بازیکن چقدر تمرین دارد و کدام از دیگران بهتر است و کدام یکی دارد تلاش میکند تا دیگری را از پای درآورد، فقط نظارت میکند و سوت میکشد. یا حتی مثل نماینده فیفا در مسابقات فوتبال. همه میدانند کاری از دستش برنمی آید ولی هست دیگر...

چشمهایم مثل توپ پینگ پنگ بین این دو در رفت و آمد است. خودشان اصرار کردند آنجا باشم. دست چپم زیر چانه، احتمالا استراتژیک ترین مکان ممکن را برای قرار گیری برگزیده. دست راستم هم برای خودش هست. گاهی ضرب بی صدایی روی میز میگیرد و گاه دور فنجان چای حلقه میشود که فنجان بی نوا احساس بی پناهی نکند میان آنهمه بگو مگو...

دخترک میگوید:هیچوقت شد بگی چه مرگته؟ من که منتظر ادامه جمله بودم نگاهم را از رویش برنداشتم. مثلا منتظر بودم بگوید "این یکی دو هفته چه مرگته" یا مثلا " توی این چند روز چه مرگته" یا هرچیزی که دقیقا روشن کند که کی چه مرگش بوده. اما هیچ نگفت. پسرک اما ظاهرا منظور را گرفته بود گفت: خانم رو باش! بدهکار هم شدیم. نگاهش را روی من نگهداشت... دخترک امان نداد و گفت: نه جناب. همیشه تو طلبکار اعظمی! طلب داشت، چشمهای پر از طلب بود با چاشنی غم... حقیقتش جدا از ماجرایی که در حال وقوع بود، بیشتر ادبیات مورد استفاده برایم جالب بود. جالب که چه عرض کنم، عجیب بود. شاید اگر دست من بود تا اینجا به هر دو کارت زرد میدادم و یک اخطار جانانه که اگر باز هم با این جملات روی قلب طرف مقابل تکل بروند، اخراج میشوند. اما خب ترجیح دادم ساکت باشم. درست مثل داوری که آوانس میدهد تا بازی از تب و تاب نیوفتد... همان داوری که بعد از بازی میشود کوتاهترین دیوار...

ریز نشدم در بحثشان. بحث های دو نفره را باید همان دو نفر حل و فصل کنند. چرا قبول کردم آن لحظه آنجا باشم... چه باید میگفتم وقتی پشت نقاب عصبانی آن دو تن، دو نفر را میدیدم که تلاش میکند برای دیده شدن در چشمهای طرف مقابل، برای بیشتر خواسته شدن... ساکت ماندم تا ببینم تهش کجاست، آخر این تکه و پاره کردن هم به کجا ختم میشود.

انگار که دیگر حمله های اصلی تمام شده بود و به ظاهر نتیجه مساوی بود و یکی میخواست از دیگری در وقت اضافه امتیاز بگیرد که این بار با مداخله داور کار به آنجاها نکشید و شاید بشه گفت اثر بخش ترین نقشم در این بازی - جنگ همینجا بود. دقیقا حسم را گفتم. گفتم چقدر تهاجمی گفتگویی که میشد خیلی آرومتر جلو بره رو پیش بردین.که حق رو به هیچکدومتون نمیدم و اساسا میون این همه تنش که برای هم ایجاد کردین حقی نمیمونه که ازش بهره ببرین. گفتم مسائلی که مطرح شد از نظر منی که نفر سوم بودم و خارج از گود، اصلا ارزش اینهمه وقت و انرژی رو نداشت اما اگر نظر خودتون چیزی غیر از اینه دنبال راه های بهتری باشین چون چیزی که من دیدم با چیزی که فریاد شد زمین تا آسمون فرق داشت...

البته که من فقط یه ناظر بودم. مثل نماینده فیفا در مسابقات فوتبال. همه میدانند کاری از دستش برنمی آید ولی هست...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
طاها چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 11:24 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

به نظرم وقتی هیچ حقی برای طرف دوم قائل نشیم،گفتگو ها اینجوری بیحاصل پیش میرن.

داورخوبی بودی
شاد باشی

سلام
دقیقا همینطوره، نباید خودخواهانه برخورد کرد
قربان شما
به همچنین

کوهستان پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 18:12 http://koohestaan.blogsky.com

سلام،

جالب تصویر کردید و به نظرم خوب بینشون رو گرفتید.
متاسفانه ما مشکلات رو با خودمون حمل می کنیم به جای حل کردن اونها و تو مواقعی که اینجوری فوران می کنیم معمولا بهانش یه چیزیه که به نظر ساده و غیر منطقی میرسه ولی اون فقط نشون دهنده جرقه آخره به اون مخزنه باروت که خورد خورد پرش کردیم. اونی که شما اونجا دیدید احتمالا قسمت بیرونی یه کوهه یخ بوده که عمدش زیر آبه.

سلام
ممنون
بله موافقم. اکثر اوقات میشیم حکایت اون لیوان پر از آبی که با یه قطره سرریز میشه...

چه تصویرسازی فوق العاده ای داشت این پست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد