ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تاب میخورد روی صندلی اش. صدای جیر جیر حاصل از برخورد صندلی چوبی و کف چوبی صراحتا به گوش میرسد.یک دفعه مثل فنر از جا میپرد. پرده را کنار میزند و انگار که منتظر دیدن چیزی باشد چشمهایش را این طرف و آن طرف میچرخاند. بعد نگاهش را به آسمان میدوزد. انگار که گمشده ای را طلب کند. حق دارد. زمستان امسال کم فروشی کرده است. تلفن را برمیدارد تا به بهترین دوستش بهترین روز زندگیش را تبریک بگوید، فارغ التحصیلی اش را هم.
دوست سرما خورده اش امروز فارغ التحصیل میشود، اما دو روز دیگر تولدش است. عاقبت در دام افتاد دختری که هفت سال تلاش کرد تا روز تولد دوستش و خواهر دوستش را قاطی نکند. خلاصه در سال هشتم این مقاوت را باخت...
من یکمی قاتی کردم که فک کنم اثرات انتظار برای نهار باشه!! :دی
ولی این یعنی همیشه تولدشون رو قاتی میکردی الان خوب یادت مونده، یا همیشه سعی میکردی درست یادت بمونه و میمونده و الان قاتی کردی؟!
خودم فکر کنم گزینه ی دوم درست باشه البته
گزینه دوم صحیح میباشد. همیشه درست یادم میموند و امسال قاطی کردم
من تاریخ تولدا رو یادم میمونه همیشه، ولی دقیقا به همون روز که میرسیم یادم میره بهشون تبریک بگم!!!
یعنی مثلا تا ساعت 11:45 یادم هست ولی میگم نه بذار 12 بشه که همون روز باشه، بعدش هیچی دیگه، یادم میره تا پس فرداش!!! :|
الهی بگردم این خیلی دل سوزی داره به خدا که تا همون لحظه یادته و بعد یهو فراموشت میشه.