دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

کتاب بازی

تشکر نوشت: دنیا دنیا ممنون از دوستان عزیز و نازنینی که احوالپرسی کردن و پیام گذاشتن. خیلی مرسی...


********


ایران دخت عزیز دعوتم کرده بود به چالش معرفی کتاب. من دلم میخواد صدایش کنم کتاب بازی... خب شرایط جوری نبود که بتوانم سریع به دعوتش لبیک بگویم، این شد که طول کشید تا این پست نوشته شود. امیدوارم چیزهای به دردبخوری بنویسم، واقعا دارم همونطور که فکر میکنم مینویسم. بدون سانسور... خدا به خیر کنه!

بچه که بودیم، مامان و بابا عادت داشتن هر سال من و برادرم رو ببرن نمایشگاه بین المللی کتاب و در آخر با کیسه کیسه کتاب -اون موقع ها کتاب ها رو توی نایلون های مکش مرگ ما نمیذاشتن- برگردیم خونه. یادمه اولین کتابی که خوندم، یا بهتر بگم یادم میاد که خوندم "رزم رستم و اسفندیار" بود. کتابی تمام گلاسه با جلدی قرمز و نقاشی هایی بسیار حرفه ای... راستش یه دختر 10-11 ساله زیاد درک درست و حسابی ای از فردوسی و شاهکار شاهنامه نداره اما خوب میدونم با اینکه خیلی متنش به نظرم سخت بود برام یکی از دوستداشتنی ترین کتابهام بود.

کلیله و دمنه، نوشته یا بهتر بگم ترجمه نصرالله منشی... این کتاب کابوس روزهای جمعه من بود. یادمه دبستانی بودم و بابا عقیده داشت که اگر از روی این کتاب دیکته بنویسم، توی نوشتن دیگه هیچوقت مشکل نخواهم داشت. درسته که هنوزم بعضی جا ها سر املای درست کلمات گیر میکنم اما حالا از بابا ممنونم که با یه تیر دو نشون زد. هم تقویت املا و هم خوندن یکی از متون سنگین ادبیات. یه جور توفیق اجباری...

دزیره، نوشته سلینکو... من با این کتاب زندگی کردم. دزیره معشوقه ناپلئون بود و چقدر دوست دارم اون تابستانی رو که به خوندن این رمان گذشت...

سقوط یک فرشته، نوشته هنری وود رو هم بعد از دزیره خوندم. انقدر برام جذاب و پرکشش بود که کتابی به اون قطوری رو فقط در دو روز خوندم... همین الانم بعد از گذشت اینهمه سال میتونم با جزئیات به خاطر بیارمش...

کوری، بلم سنگی، سال مرگ ریکاردوریش از ژوزه ساراماگو... توی هر سه فضا سازی ها به قدری عالی بیان شده که حس میکنی دقیقا توی همون جغرافیایی...

دیوانه وار از کریستین بوبن، قهرمانِ ماجرا از همون اول داستان دستتون رو میگیره و میبره تا آخرش. هرچند که این کتاب انقدر خوبه که پایان ماجرا زیاد بهش نمیاد اما با این حال از اون کتابهای ماندگار که توی ذهنت میمونه...

چراغها را من خاموش میکنم و عادت میکنیم از زویا پیرزاد... هرچند که اولی رو زیاد درک نکردم اما خوشحالم که خوندمشون...

وجود متعالی انسان از وین دایر، وضعیت آخر و ماندن در وضعیت آخر از تامس هریس... دو تای آخری محشرن. میتونم بگم تمام افکارم رو زیر و رو کردن. نگاهم رو تحت تاثیر قرار دادن...من رو در مقابل خودم قرار دادن...


خب ظاهرا موتورم گرم شده و همینجور افتادم رو دور مرور کتابها... فکر کنم بیشتر از این کسی حوصله خوندن نداشته باشه! خداروشکر زیاد هم بیراهه نرفتم...

دلم میخواد نیمه جدی رو به این بازی دعوت کنم. امیدوارم که بنویسه...